امیرعباس ربیعی که در گام اول فیلمسازیاش قدمی امیدوارکننده برداشت و فیلمش، دو سال پیش نظر هیئت انتخاب را در بخش نگاه نو جشنواره فیلم فجر جلب کرد اما در جدیدترین اثرش نتوانست توقعات را برآورده کند. این کارگردان جوان که علاقهمند به بازخوانی پروندههای دهه ۶۰ در آثارش است، در «لباس شخصی» به تحرکات حزب توده در سالهای آغازین انقلاب اسلامی پرداخته بود و برای نخستین بار شخصیتهایی چون نورالدین کیانوری و احسان طبری را به تصویر کشید. او این بار در «ضد» به ماجرای نفوذ اعضای سازمان مجاهدین خلق در حزب جمهوری اسلامی پرداخته است، ضد قهرمان فیلم یکی از نفوذیهای سازمان در بخش امنیت حزب است که مهدی نصرتی، ایفاگر نقش اصلی فیلم در نمایش شخصیت سازمانیاش نسبتاً موفق ظاهر شده اما وقتی قصه وارد ماجرای عاشقانه موازی با قصه سیاسی فیلم میشود، نه فقط بازیگران که کارگردان هم در روایت این فصل ناکام میماند به طوری که بازی زن و مرد دلباخته به هم در بسیاری از صحنهها، تصنعی و نچسب درآمده است. سادهلوحی زن (با بازی لیلا زارع) که دکتری دلداده وطن است در دادن اطلاعات به بیمارش، آزاردهنده است و با شخصیت او که نسبت به رفتارهای مشکوک نامزدش، حساسیتهایی بیش از اندازه دارد در تضاد است.
درام در روایت قصه عاشقانه در مقایسه با ماجرای سیاسی که تعریف میکند، عقبتر است و این دو قصه موازی، پا به پای هم جلو نمیروند. کارگردان اثر در دیالوگها، فضاسازی و نمادپردازیها در دام شعار افتاده است به طوری که اطلاعات را در سطحیترین شکل ممکن از زبان شخصیتها به مخاطب میدهد و روی تصویر گاوها و لوکیشن گاوداری برای قرار ملاقاتهای نفوذی سازمان با مقام ارشدش، تأکید و مکثهای عیانی دارد. به نظر میرسد کارگردان چنان مقهور و جذب قصهاش شده که دلش نیامده دست به قیچی ببرد و اضافات فیلم را بزند مثلاً سکانسهایی که مربوط به نمایش چهره شهید بهشتی میشود، خیلی کشدار و مطول است، همان تصویر محو و کوتاه از دکتر بهشتی کافی بود تا مخاطب بازنمایی عینیتری از او به عنوان یک شخصیت غایب در فیلم داشته باشد. آهسته کردن تصاویر مربوط به ورود شهید بهشتی به دفتر حزب و مکثهای طولانی دوربین روی بازیگری که با گریم تلاش شده تا چهرهای شبیه به این شخصیت پیدا کند، آن قدر طولانی شد که آنِ تصویری دلچسبی که مخاطب از صحنه ورود دکتر بهشتی به دفتر حزب داشت را گرفت.
ربیعی در شخصیتپردازی «ضد» هم به اندازه «لباس شخصی» موفق نبوده است و به نظر میرسد اگر ماجرای شخصیت اصلی قصه (سعید امیریان) که نفوذی سازمان بود به یک ماجرای ناقص عاشقانه گره نمیخورد شاید در روایت قصه سیاسیاش، بهتر و کاملتر ظاهر میشد.
نظر شما