در میان فیلماولیهای حاضر در فجر چهلم باید حسابی ویژه برای کاظم دانشی باز کرد که با «علفزار» توانست دستکم برای یک ساعت هم که شده مخاطب را حسابی سرگرم کند.
البته که دانشی در اجرا، کارگردان میانهای نشان داده و نه یک فیلمساز ششدانگ ولی در متن و به خصوص ورود به داستان، بسیار زیرک است.
او در نیم ساعت ابتدایی دو شوک متوالی به مخاطب وارد میکند و اجازه لحظهای نفس کشیدن نمیدهد.
شوک اول در همان افتتاحیه فیلم و با تیر هوایی مهلک و شوک دوم با طرح پرونده متأثر از یک ماجرای واقعی درباره رخدادی دردناک در باغی در حومه تهران.
تسلط بر نقش
درام «علفزار» هر جا که داستان در دادسرا و سکانسهای بازپرسی میگذرد، داستانی پرکشش و پرچالش است. بخشی از این کشش ناشی از بازی حساب شده پژمان جمشیدی در نقش بازپرسی است بر لبه تیغ.
تسلط پژمان جمشیدی بر کاراکتر بازپرسی که هم میخواهد کاریزماتیک باشد و هم اینکه به ناحق حکم ندهد، ستودنی است.
بیش از گریمهای پیچیده که گاهی مسیریست برای انحراف اذهان از ایرادهای ایفای نقش، این درک نقش و همپوشانی با کاراکتر است که عیار کار بازیگر را شکل میدهد. پژمان بیادعا، نقش را شناخته و آن را خوب بازی کرده است.
رگههای طنز در فیلم
«علفزار» خط داستانی کافی برای یک فیلم بلند را نداشته و برای همین است که کارگردان تلاش کرده با وارد کردن خرده داستان صدور شناسنامه برای فرزند زوجی گرفتار اعتیاد، هم فیلمش را بلند کند و هم رگههای طنز را افزایش دهد.
«علفزار» به مانند همه درامهای موسوم به اجتماعی این سالها با تزریق جیغ و داد و فریاد و ناله و ضجه پیش رفته و هر جا دست کارگردان خالی از دیالوگنویسی هوشمندانه است، درگیریهای لفظی آدمهای داستان رخ مینماید.
سارای بلاتکلیف!
به جز این، فقدان نوعی یکدستی در بازی بازیگران هم هویداست؛ مثلاً هر چقدر پژمان، مسلط است، سارا بهرامی بلاتکلیف و سردرگم و دور از نقش، صرفاً میخواهد با ضجه و ناله، حسسازی کند که نمیشود. به جز این ترکیب آدمهای اطراف پژمان بیش از آنکه کاراکتر باشند، تیپهایی هستند از دل اجتماع.
کاظم دانشی که فیلم را خوب شروع کرده و به فراز رسانده برای پایانبندی هم سعی کرده حول پسربچهای قمار کند که گمشده «علفزار» است اما ناظر حی و حاضر انواع بیعفتی. این شکل پایانبندی نه فقط داستان را خوب جمع میکند بلکه میتواند حفاظی باشد برای رهایی از ممیزیهای آتی در اکران سراسری.
نظر شما