تحولات منطقه

۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۵
کد خبر: ۷۹۸۹۹۷

قسمت ششم پرونده ویژه «جهل مقدس»

حدیث گرایی به وهابیت نمی‌انجامد

نگاهی انتقادی به مطالعات وهابی پژوهی در ایران معاصر

به جرأت می‌توان گفت هیچ ویروسی برای فرهنگ و تمدن اسلامی کشنده‌تر از وهابیت نیست.

حدیث گرایی به وهابیت نمی‌انجامد
زمان مطالعه: ۲۶ دقیقه

علی رحمانی - بی‌مناسبت نیست که مقارن با ایام تخریب بی‌شرمانه قبور مطهر ائمه(ع) در قبرستان بقیع به ریشه اصلی انحرافات موجود در وهابیت بپردازیم و به همین بهانه نیز با نگاهی تیزبینانه و فارغ از پیش داوری غیر علمی و احساسی با نگرشی واقع بینانه و تاریخی کاستی‌های تحقیق و پژوهش در حوزه وهابی‌پژوهی را یادآور شویم تا بدین وسیله موانع پیش روی اهل علم و پژوهشگران را برداریم. برای نیل به این مقصود طی گفتگویی کنجکاوانه با حجت الاسلام والمسلمین دکتر محسن عبدالملکی پژوهشگر نام آشنا و پرتلاش حوزه وهابی‌پژوهی  ضمن تلاش برای استخراج اصول اساسی و ریشه‌های مغفول مانده پدیده شوم وهابیت سعی داشتیم تا نوری از جنس علم بر گوشه‌های  تاریک روشن دشواریها و کج فهمی‌های ناشی از اعتماد مطلق به منابع علمی غرب در خصوص غده سرطانی وهابیت بیاندازیم.

قدس آنلاین: بسم الله الرحمن الرحیم با سلام و عرض احترام خدمت شما استاد عزیز و محترم ضمن آرزوی بهروزی برای جناب عالی لطفاً  به عنوان سؤال نخستین بفرمایید مهم‌ترین مشخصه‌های تفسیر وهابیت از مقوله شرک و توحید چیست؟

عبدالملکی: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. سلام علیکم، ابتدا این نکته را تذکر می دهم که مقصود ما از وهابیت، آیین مبتنی بر عقیده محمد بن عبدالوهاب درباب توحیدوشرک است. سلف این گروه، محمد بن عبدالوهاب است، ادعای پیروی وهابیت از صحابه، درباب توحیدوشرک، واهی و بی دلیل است. خوانش وهابیت در باب توحیدوشرک، متباین و بیگانه از اهل سنت است، بنابراین اصحاب حدیث، اشاعره و ماتریدیه متباین از وهابیت اند. خصیصه و ویژگی منحصربه فردِ وهابیت هم در تفسیر نادرست مفهوم و مراتب و احکام توحید و شرک است. تفسیر وهابیت درباره دو مرتبه ربوبی و الوهی، با گفتمان قرآن و سنت در تضاد است، و نتیجه­ای جز تعجیزالله، کفر به آیات قرآن و شرک ورزی، تحریف مفاهیم، احکام و مرزبندی میان توحید و شرک ندارد و در نهایت به شرک انگاری رفتارها و عقاید رایج و غیرشرکی میان مسلمانان اهل سنت و و شیعه ختم می شود. توضیح مطلب این است که سخنان وهابیت درباره توحید و شرک ربوبی، همچنین توحید و شرک در عبادت، با چالشهای بسیار جدی و عمیقی مواجه است. اساسا ما در این چالشها طلبکار و مطالبه گر هستیم و او باید پاسخگو باشد، ما میگوییم ای محمد بن عبدالوهاب و پیروان افکار او، شما باید موافقت عقایدتان با قرآن را برای ما ثابت کنید. متاسفانه تبلیغات وهابیت جای طلبکار و بدهکار، جلاد و شهید را عوض کرده، ما شهید هستیم و طلبکار، ما نباید پاسخگو باشیم، ما باید مطالبه گر باشیم. زیرا تفسیر وهابیت از توحید و شرک ربوبی و توحید و شرک الوهی با گفتمان حاکم بر قرآن و سنت سازگار نیست. تفسیر وهابیت از این دو مقوله به تکفیر و مشرک دانستن اهل تسنن و شیعه می‌انجامد. وهابیان نه تنها شیعه را تکفیر می‌کنند بلکه پیروان مذاهب فقهی و کلامی اهل تسنن مانند جریان اشعری,معتزلی و مذاهب اربعه را به دلیل برخی از تحریفاتی که درباره این مفاهیم و حدود و ثغور آنها دارند تکفیر می‌کنند. چیزی که وهابیت به عنوان مرز بین توحید و شرک ربوبی بیان می‌کند با قرآن سازگار نیست.

وهابیت در تعریف توحید ربوبی از تعبیر افراد الله بالخلق والملک و التدبیر استفاده می کنند، و میگویند رب یعنی خالق مالک مدبر. بنابراین تنها خداوند خالق، مالک و مدبر است، هرگونه اثبات خالقیت، مالکیت و تدبیر برای غیرالله را شرک می دانند، و هیچ قیدی هم برای ان نمی آورند. این را هم بگویم که تدبیری که در مفهوم رب لحاظ می کنند یک عنوان عام است شامل شفادادن مریض، رزق و روزی دادن و نزول باران و گردش زمین و.... می شود، یعنی فقط خداوند است که می تواند این شئون ربوبی را داشته باشد.

البته این سخن وهابیت، یک اشکال بزرگ دارد، اشکالش این است که لازمه این سخن وهابیت  چیزی جز انکار آیات قرآن، و اثبات شریک برای خداوند، و تایید شرک در قرآن است. زیرا چطور می توان گفت تنها خداوند مدبر جهان آفرینش است، در حالی که خداوند در قرآن فرموده:{فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا } [النازعات: ۵] یعنی ملائکه مانند ملک الموت، جبرائیل، اسرافیل امور جهان را تدبیر می‌کنند، این حرف وهابیت که بدون هیچ قید و شرطی، می گوید فقط الله مدبر است یک لازمه و تالی فاسد بزرگ دارد، آن هم این است که بگوید خود خداوند با آیه :{فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا } اولین ناقض توحید ربوبی در قرآن کریم است!! یعنی وهابی با این فهمش، نه تنها خودش را به چالش کشیده، بلکه قرآن و توحید را هم به چالش انداخته است. یک مثال دیگر بزنم: وهابی چطور می تواند بگوید فقط الله شافی است درحالیکه قرآن شفای نابینا و بیمار مبتلا به برص و پیسیرا به مخلوق نسبت داده، {وَتُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی} [المائدة: ۱۱۰] عیسی بن مریم اکمه و ابرص را شفا می داد، وقتی وهابی به صورت مطلق و بی قید شرط میگوید فقط الله شفا می دهد، درواقع آیه {وَتُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی} را رد کرده است. مثال دیگر وهابی به صورت مطلق و بی قید و شرط میگوید فقط الله خالق است، این درحالیست که همه ما آدمها در هر لحظه تصاویری را در ظرف ذهنمان می آفرینیم و نابود می کنیم، پس ما انسانها هم خالقیم، خلق صور ذهنی یک کار عادی است گرچه خلق بسیار پایین مرتبه ای است ولی بالاخره خلق و آفرینش است، اینها بخش کوچکی از مثالهای ماست، که نادرستی و سراب توحید وهابیت را آشکار می کند. ببینید چاره کار را خداوند در قرآن به صورت واضح بیان کرده است. {وَرَسُولًا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِ الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ} [آل عمران: ۴۹] ببینید در همین آیه چقدر کلمه اذن الله آمده است. خدا چقدر واضح مساله را بیان کرده است. مخلوق به اذن الله بر امور ممکنه عادی، غیرعادی، و کرامات قادر می شود، البته درباره انبیاء تا مرحله معجزه هم می رسد، حالا این کرامت و معجزه می تواند در حد شفای بیمار در کمتر از یک ثانیه، راه رفتن روی آب، زنده کردن یک مرده، شنیدن صدای یک انسان از هزاران کیلومترآن طرف تر و بسیاری از دیگر مسائل غیرعادی اما ممکن باشد. در آیات دیگر هم کلمه اذن آمده است. {وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِی وَتُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی} [المائدة: ۱۱۰]  پیامبران معجزه می آورند، معجزه خارق العاده است، اما محال نیست، این کار خارق العاده به اذن خدا انجام می شود: { وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ} [غافر: ۷۸] مومنین کم تعداد بر کفار و مشرکین پرتعداد غلبه می کنند، این کاری غیرعادی است اما محال نیست و به اذن خدا شدنی است{کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ} [البقرة: ۲۴۹]. وهابیت فکر کرده دعوا سرنسبت دادن خلق و ملک و تدبیر به مخلوق است، برای همین به چنین اشتباهی افتاده است، قرآن می گوید دعوا سر کیفیت نسبت دادن این امور به مخلوق است، اگر در سایه اذن الله به مخلوق نسبت داده شود، شرک نیست، اما اگر خارج از دایره اذن الله به مخلوق نسبت داده شود، شرک است، بدون اذن الله، یعنی بگویی مخلوق مستقلا و بدون نیاز به اذن خداوند از عهده خلق، ملک، تدبیر، شفا، احیاء، اماته و... برمی آید، فرقی ندارد آن مخلوق زنده باشد یا مرده، دور باشد یا نزدیک، انسان باشد یا ملک و فرشته. مهم نسبت دادن این امور با اعتقاد به اذن الهی است که این موضوع را از دایره شرک خارج می کند. بنابراین وهابی اگر در تعریفش قید استقلال را اضافه می کرد و می گفت: افرادالله بالخلق الاستقلالی والملک الاستقلالی و التدبیر الاستقلالی. ومی فهمید که رب یعنی موثر مستقل، مساله اش درباره توحید ربوبی حل شده بود. اما وقتی قید اذن را در نظر نگرفته، این همه مشکل برای خودش و مسلمانان و قرآن و سنت و سلف به بار آورده است. اینها درباره توحید ربوبی یک حرف غلط دیگر هم می زنند. اینها می گویند امور دو دسته است: دسته اول اموری است که غیر از خدا، مخلوق هم می تواند انجام بدهد، دسته دوم اموری هست که فقط خدا می تواند انجام بدهد. بعد می گویند: اگر شما یک آدم زنده غایب یا روح یک آدم میت را صدا زدی و از او خواستی برایت آب بیاورد، یا برایت دعا کند یا بچه ات را شفا بدهد، این شرک است. چون این کارها از توانایی مخلوق خارج است، فقط خدا بر این کارها قادر است!! شما فقط از آدم زنده حاضر می توانی بخواهی کار عادی برایت انجام بدهد مثلا برایت آب بیاورد. حتی اگر از آدم زنده بخواهی بچه ات را شفا بدهد، این کارت شرک است. این حرف وهابیت است. معروف شده به تقسیم امور به مایقدرعلیه غیرالله و مالایقدر علیه الا الله. حالا این حرف را به قرآن عرضه کنید ببینید قرآن این حرف را قبول دارد یا نه؟ قطعا این تقسیم بندی از نظر قرآن جایی ندارد، بلکه باید گفت این تقسیم بندی شرکی است. تعجیزالله است، مادی گرایانه است، انکار نصوص قرآن است. چون با وجود این همه تاکید قرآن بر کلمه اذن الله، در این تقسیم بندی هیچ جایی برای کلمه اذن الله دیده نشده است. کدام کار ممکن است که با اذن الله نشدنی باشد،  و کدام کار ممکن است که بدون اذن الله شدنی باشد. اگر اذن الله بود معجزه می شود، کرامت می شود، همین کارهای عادی مثل نفس کشیدن و نگاه کردن، حرف زدن هم می شود، اصلا مخلوق در همه کارهایش نیازمند اذن الله است، اذن الله اختصاص به امور غیرعادی ندارد، این حرف وهابیها خیلی سنگین است که میگویند: «از آدم زنده حاضر می توانی درخواست امر عادی داشته باشی» و هیچ قیدی هم برای این حرفشان نمی آورند، مگر آدم زنده در امور عادی اش، مستقل و بی نیاز از خداوند است که تو این طور حرف می زنی،آدم مخلوق خداست، مخلوق همیشه نیازمند الله است، برای هر لحظه و هرکارش باید اذن تکوینی الله باشد، تعبیر مخلوق مستقل، مثل تعبیر مثلث مربع و تعبیر دایره چهارضلعی، مضحک و خرافی است. وهابیت وقتی تقسیمش را شروع کرد و گفت: «دسته اول اموری است که غیر از خدا، مخلوق هم می تواند انجام بدهد» تیرخلاص را به خودش زد، چون وهابیت این حرف را بدون ذکر قید "به اذن الله" زد، و آدم زنده حاضر را در کارهای عادی اش، مستقل و بی نیاز از "اذن الله" پنداشت، این حرف وهابیت یعنی به تعداد مخلوقات یا آدمهای زنده حاضر برای خدا شریک قائل شده اند، و این حرف ضدتوحیدی ترین حرفی هست که توسط کسانی در لباس اسلام با ادعای دعوت به توحید زده شده، در واقع این حرف شرکی را حتی مشرکین مکه، ابوجهل ها و ابولهب ها هم نزده اند. استاد مطهری در  مجموعه آثار استاد شهید مطهری ج‏۲ص ۱۳۰ درباره این عقیده محمد بن عبدالوهاب یک مطلب بسیار مفید دارد. ایشان  گفته اند «وهابیت به نوعی تقسیم کار میان خالق و مخلوق قائل شده است، کارهای ما وراء الطّبیعی را قلمرو اختصاصی خدا و کارهای طبیعی را قلمرو اختصاصی مخلوقات خدا یا قلمرو اشتراکی خدا و مخلوق قرار داده است. قلمرو اختصاصی برای مخلوق قائل شدن عین شرک در فاعلیّت است، همچنانکه قلمرو اشتراکی قائل شدن نیز نوعی دیگر از شرک در فاعلیّت است.» استاد مطهری تذکر داده اند که وهابیگری‏ یک نظریه ضد توحید و ضد انسان است.

همینجا این نکته را تکرار میکنم و تذکر می دهم که وقتی میگوییم در نزاع ما با وهابیت، ما طلبکاریم و طلبکارانه حرف می زنیم، وهابیت باید گفتمانش را به قرآن عرضه کند، او باید ثابت کند حرف و عقیده و گفتمانش شرکی نیست، ما متهم نیستیم، او متهم است. گفتمان وهابیت درباره توحیدربوبی، نه تنها با قرآن مخالف است، بلکه با سنت و آثار صحابه اهل سنت هم مخالف است، شما وقتی به کتابهای کرامات الاولیاء از اهل سنت مراجعه کنید می‌بینید که می‌گویند:«روزی عمربن خطاب خلیفه دوم، در شهر مدینه، در حال ایراد خطبه بود در بین خطبه این جمله را گفت: «یا ساریه الجبل الجبل؛ ای ساریه به سمت کوه برو، به سمت کوه برو.» ساریه فرمانده لشگر خلیفه دوم بود که از طرف خلیفه، مأموریت پیکار را داشت، برخی گفته‌اند که این پیکار در منطقه نهاوند ایران در حال رخ دادن بوده است. ببینید خیلی مهم است خلیفه دوم در مدینه است، ساریه یک آدم زنده اما غایب است، خلیفه دوم او را صدا می زند و از او کاری را می خواهد. وهابی این کار را شرک می داند، میگوید درخواست از زنده غایب شرک است عادی و غیرعادی هم ندارد. عجیب است وهابیها این روایت را به عنوان کرامات قبول دارند، در عین حال میگویند درخواست از زنده غایب شرک است. این یعنی عقیده وهابیت خودمتناقض و پرپارادوکس است. او اصلا نفهمیده که شرک یعنی چه؟ وجود شریک حقیقی برای خداوند محال ذاتی است، و شرک یعنی توقع وقوع محال ذاتی. مشرک هم چون توهم وقوع محال ذاتی  یعنی وجود شریک حقیقی را پذیرفته، مشرک است. بنابراین چیزی که ذاتا محال نباشد شرک نیست. بنابراین کرامات و معجزات محال ذاتی نیستند، امور ممکن خارق العاده هستند در نتیجه توقع وقوع کرامات و معجزات هم شرک نیست.  جالب است که بدانیم این روایت ساریه الجبل را علما و محدثین اهل سنت، در طبقات مختلف نقل کرده اند، همیشه هم در مقام مدح و ستایش عمربن خطاب از آن استفاده کرده اند، اگر آنها با عقیده وهابیت همراه می بودند، باید می گفتند اعتقاد به این که فرد غایب بتواند خواسته فردحاضر را اجابت کند، شرک است و این روایت باید از ناحیه علمای اهل تسنن تلقّی به شرک می‌شد، باید این روایت را در کتب موضوعات می آوردند، و میگفتند این روایت یعنی تنقیص و سب صحابه و انتساب شرک به خلیفه، پی قابل قبول نیست. و دیگر راهی را برای رد آن پیدا می کردند هیچ کس هم نباید آن را نقل می‌نمود و بایستی آن را به منزله تنقیص در مقام خلیفه دوم به حساب می‌آوردند. پس اینجا شما می‌بینید روایتی که در میان اهل تسنن به عنوان کرامت رایج است به دلیل ترویج این مسئله که غایب زنده می‌تواند صدای انسان را بشنود از سوی وهابیت به عنوان شرک تلقی می‌شود. این است که ما می‌گوییم وهابیت بنای کجی را در میان اهل سنت تأسیس کرد که این بنای کج در میان اهل تسنن جایگاهی نداشته و خود اهل سنت اولین قربانیان این مسئله هستند. هر طرف این تقسیم را نگاه می کنی کج و انحرافی و شرکی است. اینها میگویند: درخواست کارهای غیرعادی مثل شفای مریض از آدم زنده حاضر شرک است، اگر کمی به قرآن دقت می کردند، با درخواست معجزات و کرامات مشرکین و مومنین از انبیاء و اولیاء الهی مواجه می شدند، معجزه امرعادی نیست، غیرعادی است، مشرکین برای پذیرفتن دعوت انبیاء، از آنها چیزهای غیرعادی اعجازی می خواستند، خداوند متعال هیچ وقت چنین درخواستی را شرک نخواند، بلکه در موارد زیادی هم اجابت شده و معجزه صورت گرفت، درحالیکه اگر مجرد درخواست امرغیرعادی از آدم زنده.ی حاضر شرک بود، هیچ وقت این درخواستها اجابت نمی شد، چراکه شرک کفر است و خداوند هیچ وقت به کفر و شرک رضایت نداده و نمی دهد.  مرحوم استاد مصباح یزدی در کتاب به سوی خودسازی ص ۱۸۴ و ۱۸۵ مطلب بسیار مفیدی دارند، ایشان گفته اند: « اگر ما لازمه اعتقاد به امکان انجام کاری از غیر مسیر طبیعی و بدون استفاده از عوامل و وسایل طبیعی را شرک بدانیم، العیاذ بالله، باید معتقد شویم: که انبیای الهی مشرک بوده‌اند و خود را شریک خداوند می‌پنداشتند و مردم را نیز به شرک دعوت می‌کردند! چون آن‌ها از مردم می‌خواستند که معجزه آنان را مشاهده کنند و شاهد باشند که مثلاً چگونه مرده را زنده می‌کنند. بنابراین، این‌که برخی از فریب خوردگان متأثر از وهابیت خیال می‌کنند که نسبت اعجاز به پیامبر، امام معصوم و امام زادگان و اولیای خدا کفر و شرک است، ناشی از جهل و عدم آشنایی آن‌ها به قرآن است. به عنوان نمونه، خداوند در قرآن درباره حضرت عیسی می‌فرماید: { وَرَسُولًا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِ الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ } [آل عمران: ۴۹] حرف درباره توحید ربوبی و برداشتهای متناقض و موهوم وهابیت درباره توحید ربوبی زیاد است. فعلا همین مقدار بس است.

اما در فضای توحید الهی ،  وهابیت می گوید: توحید الوهی یعنی افراد الله بالعبادة، در این تعریف ما با مفهومی به نام عبادت سروکار داریم. تا زمانی که معنی عبادت را ندانیم، نمی توانیم سراغ توحید عبادت برویم. از نظر وهابیان عبادت یعنی "نهایت خضوع و تذلل" همین و بس. آنها قید دیگری را هم نمی آورند. می بینید که این تعریف چقدر ناقص و بی ضابطه است. آنقدر که باعث شده محمدبن عبدالوهاب و پیروانش، رفتارهای عادی خاضعانه ما آدمها در برابرهم، را عبادت غیرالله و شرک در عبادت تلقی کنند. اگر فرزندی پای مادرش را ببوسد، یا یک صحابی آب وضوی پیامبراسلام یا پیراهن رسول الله و دیگر اشیاء منسوب به آن حضرت و دیگر انبیاء و صالحین را  دارای اثری عجیب و غیرعادی بداند، دربرابر آنها نوعی از خضوع را نشان بدهد، در نظر وهابیت مشرک است، وهابی میگوید: این فرد خضوع و ذل برای غیرالله کرده، پس برای خداوند در عبادت شریک قائل شده، بنابراین شرک در عبادت رخ داده است.  ببینید این سخن وهابیت چقدر پرمکافات و خسارتبار است. همه این خسارتها ناشی از یک تعریف ناقص و غلط است.اگر کسی تعریف وهابیت از عبادت را قبول کند معاذالله باید قرآن را کتاب شرک بپندارد، اگر وهابی این لازمه را نپذیرفت در تناقض افتاده. ببینید قران می فرماید: { وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ} [البقرة: ۳۴] خداوند به ملائکه و شیطان دستور داد که بر انسان سجده کنند، ملائکه سجده کردند. شیطان سجده نکرد و کافر شد. سجده یعنی کار سراسر خضوع. این کار نهایت خضوع است، در بین کارهای ما هیچ کاری ظاهرش به اندازه سجده خضوع ندارد.  وهابیت که نهایت خضوع را عبادت میداند، حتما باید سجده را عبادت بداند، حالا اینجا در این آیه و در بسیاری از دیگر آیات، خدا فرموده من به ملائکه دستور دادم بر آدم سجده کنید، این یعنی خداوند رضایت داده بلکه بالاتر دستور داده یکی از مخلوقاتش عبادت شود، العیاذ بالله این یعنی خداوند اولین آمر به شرک است، العیاذبالله این یعنی شیطان که سجده نکرد، کار خوبی کرد، میخواست موحد باشد، اما معاذالله خدا با شیطان بدبرخورد کرد، عوض اینکه ملائکه را توبیخ کند، شیطان را توبیخ کرد. ببینید این تعریف ناقص وهابیت از مفهوم عبادت چقدر زیانبار است، شما با این تعریف و تفسیر ضدقرآنی وهابیت از مفهوم عبادت، چه کار می توانید بکنید جز تکفیرهای بی دلیل و کنار زدن قرآن؟!! اخیراً کتابی خواندم که در آن نوشته بود که: «برخی مشکلات چنان عمومیت دارند و گریبان‌گیر جامعه هستند که مردم آنها را احساس نمی‌کنند. در حقیقت می‌بینند ولی آنها را عادی می‌پندارند و تصور می‌کنند که باید چنان باشد.» ما در مورد وهابیت با چنین مشکلی مواجه هستیم که مبانی فکری وهابیان با خطاهای کلان، عمیق و گریبانگیری همراه است، این خطاها آنقدر بزرگ و همیشگی هستند که باعث شده، وهابیها خیال کنند این یک مسئله خطا نیست بلکه امری عادی است و دقیقا همان چیزی است که باید باشد. اینها زمانی تلنگر می‌خورند که با یک منطق صحیحِ صریحِ بلیغ  قرآنی مواجه شوند و آن وقت از تارها و پیله‌های توحیدی به دور شرک گفتمانشان تنیده‌اند بیرون خواهند آمد. تعریف صحیح عبادت حول محول اعتقاد و ایمان به ربوبیت است، بنابراین ملائکه بر آدم سجده کردند، اما آدم را رب خود نمی دانستند، بنابراین سجده آنها بر آدم، سجده آدم نبود، سجده احترام و تکریم و تعظیم بود، اما سجده ما در نماز، چون با اعتقاد و ایمان به ربوبیت الله همراه است، عبادت است. بنابراین حتی سجده هم دو نوع است سجده تشریفی و تعظیمی است و نوع دوم سجده عبادت است. سجده عبادت اگر فقط برای خداوند بود، عبادت توحیدی است و اگر برای آلهه و ارباب من دون الله بود عبادت شرکی است.

قدس آنلاین با توجه به مطالبی که فرمودید و تفسیر نادرست و کودکانه وهابیان از آیات و روایات قرآن می‌خواهم بدانم مکاتب مختلف اهل تسنن چه واکنشی نسبت به این تفاسیر از خود بروز داده‌اند آیا آثاری در این زمینه تولید نموده‌اند و بزرگان اهل تسنن از مذاهب فقهی و کلامی اینها را رد کرده‌اند یا نه واکنش بزرگان اهل تسنن نسبت به تفاسیر تند و متعصبانه وهابیت از مفهوم شرک و توحید چیست؟

عبدالملکی: خدمتتان عرض کنم که پاسخ این سوال خیلی مفصل است. اما مختصرا میگویم که کافیست سری بزنیم به کتابهای وهابیها تا متوجه دو نکته بشویم: نکته اول مخالفتهای جدی علماء اهل سنت حنبلی، شافعی، حنفی و مالکی با وهابیت است. آیین وهابیت در منطقه نجد از مناطق جزیرة العرب سربرآورد، ساکنین این منطقه، اهل سنت حنبلی مذهب بودند، علمای حنبلی از همان ابتدا با فکر و عقیده محمد بن عبدالوهاب مخالفت کردند، سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب بود که رساله مفصلی در رد بر عقاید و تندروی محمد بن عبدالوهاب نوشت، این رساله الان به الصواعق الالهیة شهرت دارد، غیر از او سلیمان بن سحیم، ابن عفالق حنبلی، محمد بن فیروز، عبد الله بن داود زبیری، أحمد بن علی بصری قبانی، محمد بن سلیمان کردی، زینی دحلان از جمله چهرهای عالم و شاخص مخالف وهابیت بودند. حکام و والیان عثمانی که با وهابیت جنگیدند و اولین دوره وهابیت را خاتمه دادند، اهل سنت حنفی بودند.  بنابراین منازعه وهابیت رنگ ضدشیعی ندارد، بلکه از اول تا حالا ضد اسلامی بوده، اعم از شیعه و سنی. و دراین باره کتابهای مستقلی هم نوشته شده، کتابی توسط نشر معشر منتشر شده با عنوان کتابشناخت نقد وهابیت. در این کتاب مجموعه کتابهای اهل سنت در نقد وهابیت جمع آوری شده البته جامع نیست اما مفید است. نکته دوم این است که اولین مخالفان و قربانیان تفکر وهابیت، اهل تسنن بوده‌اند.

قدس آنلاین: در اینجا یک سؤال برای من پیش آمد نکته‌ای که در اینجا وجود دارد این است که هر چند تفسیر وهابیها از آیات قرآن و سنت نبوی به شدت خشک و به صورت افراطی حدیث‌گرایانه است. ما در سالهای اخیر متأسفانه شاهد رشد و گسترش وهابیت در مناطقی هستیم که پیرو مکاتبی هستند که چندان میانه‌ای هم با حدیث‌گرایی ندارد و بیشتر ما آنها را با عنصر عقل‌گرایی می‌شناسیم مثل جریان احناف و مکتب حنفی یا حتی شافعیت. ما در واقع شاهد ظهور و بروز جریانهای این چنینی هستیم. با توجه به این برداشت سخیف وهابیت از منابع اسلامی علت این نوع رشد و گسترش وهابیت را چه می‌‎بینید؟

عبدالملکی: خدمت شما عرض کنم که در اینجا باید به دو نکته توجه کنیم. اینکه شهرت پیداکرده که وهابیت ظاهرگرا یا نقل‌گرا و حدیث‌گرا است، غلطی مشهور است. اگر وهابیت نقل‌گرا است، باید حرفهایش درباره توحید و شرک را با قرآن و تنظیم می‌کرد، واقعا اگر حرفهای وهابیت متن قرآن و سنت بود، باید تمام اهل سنت و شیعه، وهابی می شدند. وهابیت ادعای پیروی از کتاب و سنت را دارد، اما مگر ملاک قضاوت و داوری ما ادعاهای وهابیت است. قران فرموده: {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآخِرِ}منافق مدعی ایمان است، { وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ}وقتی به او میگویی فساد نکن میگوید من مفسد نیستم من مصلحم. اما بعدش میگوید: {أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ} [البقرة: ۱۲] منافق مومن نیست، او مفسد است. قرآن بر اساس ادعا و میل افراد آنها را صدا نمی زند؛ بلکه براساس حقیقت و برون داد خارجی حکم می کند، برای همین به منافق، مفسد گفته نه مصلح. پس نقل‌گرا، حدیث گرا، ظاهرگرا، سلفی و دیگر عناوین گاه مثبت یا مجمل را خرج وهابیت نکنیم، تطهیر و تقلیل بی دلیل گناه، کاری ناروا و پرآسین در مطالعات علمی است. یکی از اشکالهای رایج در مباحث وهابیت، استفاده از همین عناوین رهزن است. شما میگویید وهابیت نقل‌گرا وحدیث گرا است. خوب آیا اصحاب حدیثی که سالها پیش از وهابیت بوده‌اند، تمام همّ خودشان را صرف حدیث کرده اند، نقل گرایی و حدیث گرایی شان قابل تردید نیست، عقیده شان با وهابیت درباره توحید و شرک یکی است؟! خیر زمین و آسمان هستند، دو دنیای متفاوت هستند، پس حدیث‌گرایی، ظاهرگرایی و نقل گرایی به وهابیت نمی‌انجامد، وهابیت هوامحوراست، وهابیت به دنبال استفاده و اخذ عقیده از قران و سنت نیست، او به دنبال تفسیر به رای و تحمیل عقیده اش بر قرآن و سنت است. نکته دوم این است: وقتی گفتیم شاخصه وهابیت، در تفسیر ناروای توحید ربوبی و الوهی و جا به جایی مرزهای توحید و شرک است، در این صورت تنها زمانی عنوان وهابی بر افراد قابل حمل است که این شاخصه ها را داشته باشند. شافعی مذهبها همیشه یا عقیده شان اصحاب حدیثی بوده یا اشعری. حنفی مذهبها، عقیده شان یا معتزلی بوده یا ماتریدی یا اشعری. شافعی وهابی مذهب، یا حنفی وهابی مذهب، به فرض وقوع، یک پدیده متناقض و کوسه و ریش پهن است. به نظرم این نوع از موارد، ادعای صرف است  و واقعیت ندارد، در اغلب این موارد در صورت احراز شاخصه های فکری وهابیت، عنوان حنفی و شافعی به عنوان راهی برای پنهان کاری و یا سرپوشی برای مشروعیت بخشیدن به عقاید وهابیت استفاده شده است، موارد زیادی هست در کشورهای اسلامی که این اتفاق افتاده که تحت لوای مذهب شافعی و حنفی عقیده محمد بن عبدالوهاب تدریس و ترویج شده است. نکته بعدی این است که متاسفانه بسیاری اطلاعات دقیق، درست و جامعی درباره وهابیت ندارند، و گرفتار این عقاید می شوند. تا زمانی که جهل هست این بیراهه قربانی میگیرد. وقتی با یک شبهه برخورد درست و منطقی نشد و پاسخ درست، روشن و شفاف نباشد، جاهل قربانی شبهه می‌شوند.

قدس آنلاین: به نظر شما نگاه نوسلفی‌ها چه ویژگیهایی دارد و چه تفاوتهایی نیز با ایدئولوژی وهابیت و سایر مسلمانان دارد یعنی امروزه ما شاهد ظهور و بروز جریاناتی مانند داعش هستیم که آنها را به عنوان نوسلفی‌ها می‌شناسیم اینها کاملاً هم وهابی نیستند و از مکاتب و جریانهای مختلفی مانند افکار ابن تیمیه و مکاتب دیگر متأثر هستند می خواهم بدانم که  افکار اینها چه ویژگیهایی دارد و چه تفاوتی با وهابیت سنتی و بقیه گروههای مسلمان دارند؟

عبدالملکی: آقای رحمانی اگر اجازه دهید من اینجا یک تذکر بدهم. شما از کلمه سلفی و نوسلفی استفاده می‌کنید که یکی از اشتباهات ما استفاده از این کلمات است. ببینید اهل سنت کلمه سلف و دایره معنای آن نزد اهل سنت محل اختلاف است، حالا باب است و میگویند سلف یعنی سه نسل صحابه، تابعین، تابعین تابعین، و این مطلب را مستند میکنند به روایت:«خیرالناس قرنی ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم....» این سه نسل برای اهل سنت مقدس نداند، قداست عالی را هم صحابه دارند، با اینحال حجیت قول صحابی و روایت موقوفه ای که در حکم رفع نیست، مردود یا در نهایت خوشبینی محل اختلاف است، این یعنی قداست صحابه هم دقیقا به معنای حجیت نیست بلکه به معنی خیریت و برتری اخلاقی است. البته درباب فهم دین در نبود دلیل از کتاب و سنت، قول صحابی و... قرینیت دارد یعنی دلیل مستقل نیست. حالا وقتی باب منازعات عقیدتی باز شد، گروههای اطراف نزاع برای تاصیل و تعمیق تاریخی خود، سعی کردند برای فکر خود پیشینه ای در نسل صحابه بیابند، بنابراین سلف گرایی برای تاصیل عقیده و عمل روشی جالب و آبروبخش در میان اهل سنت بوده، تقریبا همه مذاهب اهل سنت از اشاعره وماتریدیه گرفته تا معتزله این روش را داشته اند، بنابراین سلف‌گرایی یک مسئله مختص وهابیان نیست بلکه تمامی پیروان اهل تسنن سلف‌گرا هستند. ممکن است کسی بگوید سلف گرایی با سخن وهابیت درباره حجیت فهم سلف فرق دارد، من نیز میگویم حرف وهابیت فرق دارد اما در نهایت همین شعار حجیت فهم سلف هم برای وهابیت کارساز نیست، زیرا در تمام مواردی که وهابیت به دنبال استدلال به فهم سلف است، ادله کتاب و سنت هست و نوبت به سلف نمی رسد، به فرض آنکه نوبت به سلف برسد، سلف سخنان منصوصی دارند که با ادعای وهابیت درباره فهم سلف مخالف است یعنی نص سخن سلف با فهم مورد ادعای وهابیت از سلف مخالف است و ادعای وهابیت قابل انطباق بر فهم سلف نیست. بنابراین کلمه سلف و سلفی عبارتی مقدس در میان اهل تسنن است که ما متأسفانه این کلمه مقدس و اصالت بخش و هویت بخش را خرج وهابیتی کرده ایم که عقیده و عملش مطابقتی با قرآن و سنت و سلف ندارد. کلمه نوسلفی هم وارداتی و موروث ترجمه آثار نویسندگان غربی است که به فارسی ترجمه شده و به دست ما رسیده است. غربیها خودشان را محور دنیا قرار می دهند و بر اساس مسائل و منافع و مفاسدشان، جریانها و فضاهای کشورهای اسلامی را رصد و تحلیل و نامگزاری می‌کنند، او که خیرخواه ما نیست، خیر غرب را می خواهد، متاسفانه ما بدون  توجه به این موضوع می‌آییم و همان اصطلاحات را به فارسی ترجمه کرده و حقایق علمی خودمان را فراموش می‌کنیم و مطالبی را نشر می دهیم که تامین کننده مصالح غرب است و اتفاقا اشکلات بسیار بزرگی برای ما پیش می‌آید.  جالب است که بدانیم یکی از دغدغه های رهبری تبیین مخالفت این جماعت با مرام و منهج سلف است. رهبری سال ۱۳۹۳ شمسی در دیدار شرکت‌کنندگان در «کنگره‌ی جهانی‌ جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام درباره وهابیت فرمودند: آنها با شعار دروغین «پیروی از سَلَف صالح» وارد این میدان شدند؛ باید بیزاری سلف صالح را از کاری که اینها میکنند و از حرکتی که اینها میکنند، با زبان دین، با زبان علم، با منطق صحیح، به اثبات رساند. جوانان را نجات بدهید!»

 اما در این خصوص که گفتید وهابیت چه نسبتی با داعش دارد. نسبت وهابیت با داعش، نسبت تساوی است یعنی تمام آنچه در شاخصه فکری وهابیت یعنی تفسیر توحید و شرک ربوبی و الوهی بیان شد در داعش هم هست، بنابراین داعش یک جریان درون وهابی است. ما وقتی تاریخ وهابیت را می‌خوانیم می‌بینیم که این جریان انحرافی دو دوره دارد. وهابیتی که در عصر محمد ابن عبدالوهاب است و تا سالیانی پس از آن امتداد دارد  با داعش تفاوتی ندارد. اما از یک دوره و زمان به بعد مفتی های وهابی، کمی ملاحظه کار شدند. داعش با وهابیت نسخه اول هیچ مشکلی ندارد، اما با وهابیت  نسخه دوم در بعضی از اولویتها اختلاف نظر دارد، یعنی همین اختلافات هم عمیق و جدی نیست.  جالب است که بدانید زمانی که داعش رونمایی شد، مفتیهای سعودی گفتند: داعش خوارج است. هواداران داعش ردیه ای با نام "الشیخ البغدادی علی خطی الإمام محمد بن عبد الوهاب: التشابه بین الدولتین الوهابیة والبغدادیة" منتشر کردند و گفتند چرا ما را خوارج میدانید به دلیل تکفیر ما را خوارجی میدانید یا به دلیل کشتار مخالفین؟ اگر به دلیل تکفیر است که ما تمام قواعد و ضوابط تکفیرهایمان بر اساس منهج محمد ابن عبدالوهاب است و شما هم که به منهج او وفادار هستید، پس چرا ما را تکفیری می‌دانید در حالی که محمد ابن عبدالوهاب را تکفیری نمی‌دانید؟! اگر به دلیل خشونت و کشتار ما است اگر ما آدم کشته‌ایم محمد ابن عبدالوهاب هم آدم کشته، و ما دقیقاً به همین بهانه‌هایی آدم کشتیم که محمد بن عبدالوهاب آدم کشت.  خیلی جالب است که اینها برای اثبات ادعایشان، به کتاب روضة الأفکار حسین بن غنام که به تاریخ نجد شهرت دارد استناد کردند. جالب تر اینکه خود داعش سند و کتاب نشر داده، کتابهای "تعلموا امر دینکم"  و مجله النبا و کتب مکتبة الهمة را که از داعش است را بخوانید و با کتاب التوحید و کشف الشبهات محمد بن عبدالوهاب درباره توحید و شرک مقایسه کنید و تطبیق بدهید نتیجه تساوی است. ما با وهابیت عصر محمد ابن عبدالوهاب فرقی نداریم. در مجله‌ النبأ که همچنان از سوی داعش منتشر می‌شود مطالب زیادی درباره تساوی داعش و وهابیت است، داعش در این نشریه می‌گوید از زمانی که عبدالعزیز بن عبدالرحمان بن فیصل پدر همین ملک سلمان فعلی به قدرت رسید وهابیان درجه یک (اخوان من اطاع الله یا اخوان التوحید) ابتدا با او همراه شدند اما بعد از مدتی که تناقضات رفتاری و ناخالصی او را مشاهده کردند از وی فاصله گرفتند، در نهایت با عبدالعزیز درگیر شدند، و نابود شدند.

قدس آنلاین: به عنوان سخن آخر حرف ناگفته ای در مورد مطالعات وهابی پژوهی و نیازهای روز آن ندارید؟

عبدالملکی: آیت الله جوادی آملی در جلسه چهاردهمین جلسه از درس تفسیر سوره حجرات فرموده‌اند:« خطر وهابیت برای آن است که نه خودش را شناخت، نه خدا را شناخت. نه پیغمبر(ص) را شناخت و نه دین را شناخت. اینها نه واقعاً مراتب انسانی را شناختند، نه مراتب توحید و نبوت را شناختند و نه دین را شناختند.»

          

  انتهای پیام

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.