به اعتقاد او، براساس پژوهشهای تجربی و مطالعاتش در این حوزه متخصصان آموزش زبانانگلیسی تشویق میشوند وضعیت موجود نژادی را حفظ کنند و دربرابر هر تلاشی برای بحث درباره برتری سفیدپوستان در آموزش انگلیسی مقاومت شدیدی از خود نشان میدهند. او در این مقاله که در یکی از مجلات پژوهشی کانادایی منتشر شده و گزیدهای از آن را میخوانیم، از تأثیر مخرب برتریجویی نژاد سفید بر دانشآموزان و معلمان نژادپرست و راههایی برای تمرکززدایی از این برتری نژادی سخن گفته است.
شاید در نظر اول، سفیدپوستبودن یعنی داشتن پوستی با رنگ روشن اما در حقیقت، سفیدی، مانند همه دستههای نژادی، ساختاری از قدرت است که از شیوههای نادرست حاصل میشود و کسانی که بهعنوان «سفیدپوستان» طبقهبندی میشوند، محافظان عضویت در باشگاهی هستند که هویت خود را از طریق عضویت در آن باشگاه کسب میکنند. یک فرد نمیتواند خود را از غیرسفیدپوست به غیرسفیدپوست تبدیل کند. وعدهای که متخصصان آموزش زبانانگلیسی میدهند این است که افراد میتوانند با فراگیری این زبان، خود را از ستمی که بر غیرسفیدها اعمال میشود، نجات دهند اما این وضعیت ایدهآل درواقع افراد را به سمت تقویت سلسلهمراتب نژادی سوق میدهد. به افراد گفته میشود با فراگیری زبانانگلیسی، آنهم در حالت ایدهآل یعنی زبانی بدون «لهجه» یا شیوهای از گفتار که برای شنونده سفیدپوست قابل درک است، شانس نزدیکتر شدن به معیارهای نژاد سفید را خواهند داشت. در این حالت، سفیدپوستبودن یک ایدئولوژی است که به طرد شدن دیگران وابسته است و هیچکس با خواندن انگلیسی نمیتواند واقعا سفیدپوست شود یا سفیدپوست دیده شود، حتی اگر آموزگار معتبر این زبان باشد.
خود من یک دانشجوی سیاهپوست دکترا و مربی بزرگسال با یک دهه تجربه در آموزش زبانانگلیسی هستم. من کارم را بهعنوان معلم دانشآموزان دبیرستانی کرهجنوبی بهدلیل وضعیتم بهعنوان یک گویشور «بومی» زبان با داشتن گذرنامه و شهروندی از ایالات متحده شروع کردم. من با وجود وضعیت نژادیام، بهدلیل شجرهنامه دانشگاهی نخبگانیام، این پیشنهاد را دریافت کردم و فکر میکردم میتوان در آموزش به نحوی از نژادپرستی فرار کرد اما پس از بازگشتم به نیویورک، اغلب احساس میکردم در رشته خود آدمی در موقعیت نادرست هستم و بیشتر وقتم را صرف مواجهه با ترکیبی عجیب از سکوت، نادانی و حالت تدافعی در مورد موضوع نژاد در آموزش زبان تلف کردهام، علیرغم این واقعیت که بسیاری از این دانشآموزان بهدلیل حضور در ایالات متحده یا کانادا به ناچار نژادپرستی را تجربه خواهند کرد.
ایده مرکزی برتری نژاد سفید
ما در جهانی زندگی میکنیم که ایدئولوژی «بازار آزاد» آن را کنترل میکند که عمدتا نگران سود و انباشت سرمایه به هر وسیله لازم است. این ایده در مورد بیشتر اشکال تجارت، (نهفقط آموزش زبان) صادق است و نیازی نیست وانمود کنیم آموزش زبان هم بهعنوان یک فعالیت آموزشی و فرهنگی دربرابر نیروهای اقتصادی که همه ما تحت سایه آن زندگی میکنیم، مصون است. رسیدن به مرحله «کاهش لهجه» و آموختن «انگلیسیتجاری» بدون انگیزه اقتصادی قوی ممکن نیست. ناامنی روانی حاصل از داشتن لهجه، آن را به کالایی قابلفروش تبدیل میکند. (شما پول خرج میکنید تا یاد بگیرید به آن شیوهای انگلیسی حرف بزنید که انگلیسیهای اصیل و سفیدپوست حرف میزنند.)
طرفداران سرمایهداری بیبندوبار، مایلند ما باور کنیم که سرمایهداری بر طبقهبندی نژادی متکی نیست اما درواقع، این سیستم به استثمار افراد دارای قدرت کمتر وابسته است و نژاد هم ساختاری از تفاوتهای قدرت است که برای توجیه ادامه امپریالیسم ساخته شده است. نژادپرستی و سرمایهداری «دوقلوهای بههمچسبیده»اند که با چشمانی مهربان به خواهر و برادران باستانی خود همچون جنسیتگرایی، امپریالیسم، قومگرایی و ... مینگرند.
زبانانگلیسی از طریق شبکههای ارتباطی خود به بازتولید بیناذهنی امپریالیسم کمک و با ایجاد همافزایی، عناصر ساختاری و ایدئولوژیکی را در «نظم جدید» جهانی ادغام میکند. این «نظم» از طریق انگلیسی در سطح جهانی و از طریق زبانهای دیگر در ساختارهای سلسلهمراتبی حفظ میشود.
بسیاری از آموزگاران زبانانگلیسی گاه از برتری سفیدپوستان در این رشته آگاه میشوند اما به منافع اجتماعی شغل خود میچسبند و سعی میکنند از شیوههای رایج تبعیض (مانند امپریالیسم زبانی، سرکوب زبانمادری و ...) سخن نگویند. برخی مؤسسات آموزشی برای توجیه این نژادپرستی مدعی هستند که مشتریان ــ چه دانشآموزان یا والدینشان ــ معلمان خاصی را ترجیح میدهند و البته بهصورت کاملا اتفاقی این نوع معلمان خاص، سفیدپوست هم هستند! ما با نوعی زیباییشناسی معلمان روبهرو هستیم: معلم خوب سفیدپوست است، درحالیکه واقعیت این است که معیار برای معلم خوب، باید صحبتکردن درست به زبانانگلیسی باشد. اگر به وبسایتهای استخدام بینالمللی سری بزنید میبینید آنها برای تبلیغات هم همیشه از عکسهای جوانان سفیدپوست استفاده میکنند و هرگز تصویری از جوانان مهاجر در این تبلیغات نمیبینید چراکه این تبلیغات با تقاضای بازار مطابقت دارد، بازاری خنثی، بیاحساس و عاری از تعصب انسانی که در لایههای زیرینش نژادپرستی آشکار است. یک معلم زبان انگلیسی میگوید: «یکی از والدین در سال ۲۰۰۹ شکایتی را طرح کرده بود مبنی بر اینکه فرزندش توسط یک معلم هندیتبار آموزش داده میشد. این معلم در بریتانیا به دنیا آمده و بزرگ شده بود و انگلیسی زبان مادریاش بود اما به دلیل ظاهرش، فردی تشخیص داده میشد که «با لهجه» صحبت میکند!»
این نمونهها از آسیایشرقی تا کانادا، در کشورهایی با قوانین بسیار متفاوت درباره تبعیض نژادی آشکار به شکلی مشابه دیده میشود. این امر شاید همان مفهومی را به ذهن بیاورد که پیر بوردیو، نظریهپرداز معروف چپگرا، آن را «خشونتنمادین» خواند و نهتنها به حذف معلمان غیرسفیدپوست منجر میشود بلکه باعث بهحاشیهراندن زبانی دانشآموزان رنگینپوست شده و نهایتا به احساس گناه، اخراج و سرکوب آنان منجر میگردد.
یک نبرد طولانی
هر آموزگاری، چه در رشته زبانانگلیسی و چه در رشتهای دیگر، فعالانه وضعیت موجود نژادپرستانه را مختل نکند، به تداوم خشونت نمادین کمک میکند و ادعاهای بیطرفی، که با تمرکز بر نگرانیهای اقتصادی پشتیبانی میشود، تنها بهانههایی برای فرار از واقعیت است. در این زمینه ما به برخی تغییرات ساختاری گسترده و اصلاح خطمشیها و البته تغییرات فردی نیاز داریم. همچنین هستههای علمی و مجلات پژوهشی باید در این حوزه ایجاد شود و سازماندهندگان کنفرانسها گاهیاوقات باید برنامهریزیهای خود را تغییر دهند. مثلا نباید در پنلهای تخصصی فقط افراد سفیدپوست را بر کرسی سخنرانی و ایدهپردازی بنشانند. البته نکته مهم در این زمینه وارد کردن نظریات انتقادی نژادی در دل برنامه درسی است.
ما باید برای یک نبرد طولانی، پیوسته و تکراری آماده باشیم و آن را بپذیریم و شاید ممکن است احساس کنیم این نبرد ارزش تلاش ندارد اما باید بر مفهوم برتری نژاد سفید نور تاباند و آن را از پشت صحنه بیرون کشید. اگر ما واقعا معلم هستیم باید به تعهدمان به مردمی عمل کنیم که مدتها مدعی خدمت به آنها بودهایم اما در واقعیت هرگز توجه و محبتی را که همیشه سزاوار آن بودهاند، تقدیمشان نکردهایم.
آرش شفاعی - دبیر گروه فرهنگ و هنر
منبع: جام جم
نظر شما