به گزارش قدس آنلاین، حجّاج صدای خوبی داشت و اذان میگفت؛ به همین دلیل در نبردهایی مانند جمل، صفین و نهروان، یکی از مؤذنان سپاه حق محسوب میشد. در کوفه نیز او را به شجاعت، تقوا و صدای خوش میشناختند. حجاج پس از شهادت امام علی(ع) به خاطر ارادتی که به آن حضرت داشت، روزگار سختی را سپری کرد. زیاد بن ابیه یعنی پدرِ همین عبیدالله معروف، بارها حجاج را تحت تعقیب قرار داد و یک بار او را دستگیر کرد؛ کم مانده بود که حجاج هم به سرنوشت دیگر یاران امیرمؤمنان(ع) مانند کُمیل و حُجر بن عدی مبتلا شود، اما وابستگیاش به قبیله «مُذحج» که از قبایل بزرگ کوفه و دارای جنگاوران بسیار بود، سبب شد زیاد با همه طبع خونخوار و وحشیاش از خیر کشتن حجاج بگذرد و به زندانی کردن او بسنده کند. حجاج در زمان حکومت نعمان بن بشیر بر کوفه، از زندان آزاد شد و مدتی را بیرون از شهر در میان بادیهنشینان روزگار گذراند؛ تا اینکه خبر مرگ معاویه همه جا پیچید. حجاج با شنیدن این خبر به کوفه بازگشت تا از قافله حامیان دعوت سیدالشهدا(ع) عقب نماند. او در اجتماع بزرگ دوستداران علی(ع) که در خانه سلیمان بن صرد خُزاعی برگزار شد، از کسانی بود که با سخنان فصیح و شورانگیز، مؤمنان را به حمایت از پسر رسول خدا(ص) فراخواند.
همراه کاروان عاشوراییان
حجاج بن مسروق پس از آن اجتماع بزرگ و با ورود مسلم بن عقیل به کوفه تصمیم گرفت به مکه برود و همراه با مولایش به کوفه بازگردد. او برای دیدار با حسین(ع) بیتاب بود؛ حجاج باور داشت که طلوع دوباره حکومت عدل علوی نزدیک است، حکومتی که بینی ستمگران را به خاک میمالد و برای مستضعفان، عزت دو جهان را به ارمغان میآورد. این بود که با تحمل مشقات بسیار، از صحرای خشک میان حجاز و عراق گذشت و خود را به مکه رساند و به دیدار مولایش نائل شد. از این زمان به بعد، نام حجاج بن مسروق در ردیف یاران اباعبدالله(ع) ثبت شد. امام(ع)، حجاج را به عنوان مؤذن کاروان تعیین فرمود و او این مسئولیت را با دل و جان انجام میداد. در منزل «ذوحسم» جایی که سپاهیان تشنه کوفه به فرماندهی حر بن یزید ریاحی به کاروان سیدالشهدا(ع) برخورد کردند، حجاج یکی از کسانی بود که به فرمان امام حسین(ع) مسئولیت آب رساندن به تشنگان سپاه کوفه را بر عهده گرفت. در آن منزل امام(ع) فرمان داد همه سپاه کوفه را سیراب و حتی از رسیدگی به اسبهای آنان نیز فراموش نکنند. حجاج پس از انجام این مأموریت، با دستور امام حسین(ع) اذان گفت و حُرّ و سپاهیانش برای اقامه نماز به سیدالشهدا(ع) اقتدا کردند. حجاج در طول مسیر مکه تا کربلا، گاه نقش پیک امام حسین(ع) را هم بازی میکرد. در منزل «قصر بنیمقاتل»، سیدالشهدا(ع) حجاج بن مسروق را برای دعوت از عبیدالله بن حُر به خیمهگاه او فرستاد؛ حجاج با عبیدالله خویشاوندی داشت. اما او دعوت امام حسین(ع) را نپذیرفت.
آخرین گفتگوها
حجاج بن مسروق، شب شورانگیز دهم محرم سال ۶۱ق را به عبادت و شب زندهداری گذراند و صبح عاشورا لباس رزم پوشید و در صفوف پیادهنظام لشکر اباعبدالله(ع) حاضر شد. یاران حق یک به یک راهی میدان میشدند و پس از رزمی مردانه شربت شهادت مینوشیدند. حجاج بیتاب جانبازی در راه حسین(ع) بود. چند بار رخصت رفتن به میدان گرفت، اما سیدالشهدا(ع) به دلایلی از او خواست فعلاً صبوری کند. تا اینکه ساعتی مانده به ظهر، اجازه ورود به میدان را پیدا کرد. نقل است حجاج با یکی دو تن از یاران امام حسین(ع) راهی میدان شد و آنها فریادزنان صفوف سپاه کوفه را در هم شکستند. امام(ع) فرمان داد، زهیر بن قین و جمعی از سواران سپاه به یاری حجاج و دوستانش بروند و مانع از محاصره آنها توسط دشمن شوند. حجاج به سوی سیدالشهدا(ع) بازگشت، در حالی که از شدت تشنگی، نفسش به شماره افتاده بود و چند زخم عمیق بر پیکرش دیده میشد؛ اما در همان حال لبخندی به لب داشت. پیش آمد و روبهروی سالار شهیدان ایستاد. آن گاه با صدای خستهاش به امام(ع) عرض کرد: «یا اباعبدالله! جانم فدایت، ای هدایتگر من! امروز جدت رسول خدا(ص) را ملاقات خواهم کرد و به دیدار پدر بزرگوارت، علی(ع) که او را وصی و وارث نبی خدا میدانم، خواهم رفت. از تو خداحافظی میکنم». امام حسین(ع) فرمود: «برو؛ من نیز در پی تو به ملاقات جد و پدرم نائل خواهم شد». حجاج بن مسروق عرض ادبی کرد و به سوی میدان رزم شتافت؛ زمان زیادی نگذشت که پیکر چاکچاک او، روی دشت تفتیده نینوا افتاد.
خبرنگار: محمدحسین نیکبخت
انتهای پیام/
نظر شما