می دانیم که پیامبر عموم مسلمانانی را که همراه او از حجة الوداع باز میگشتند در یک بیابان بی آب و علفی گرد آورد و از همه حاضران زیر آفتاب سوزان برای امیرالمؤمنین بیعت گرفت. بنابراین، صدور حدیث غدیر در چنان فضا و موقعیتی سبب شد که همگان آن را بشنوند و به حافظه بسپارند و برای آیندگان بازگو کنند. در نتیجه، بنا بر تتبّع مؤلّف الغدیر دست کم یکصد و ده تن از صحابه از جمله سه خلیفه اوّل و هشتاد و چهار تن از تابعین آن را نقل کرده اند(1).
پس از تابعین نیز قریب به اتفاق عالمان شیعه و اهل سنّت نسل به نسل با سند پیوسته آن را نقل کرده اند(2). حتی بسیاری از عالمان شیعه و سنّی درباره حدیث غدیر و طرق آن کتابی مستقل فراهم آورده اند. ابو جعفر محمّد بن جریر طبری (م 310ق)، ابن عقده (م 333ق)، شمس الدین محمّد بن احمد ذهبی (م 748ق) و شمس الدین محمّد بن محمّد جزری دمشقی نامدارترین این مؤلّفان از میان سنّیان و شیعیان غیر امامی هستند(3).
بنابراین، حدیث غدیر به چنان تواتری رسید که به گفته استاد محمّد تقی شریعتی می توان گفت: «حدیثی متواتر مثل حدیث غدیر نیست»(4).
احتجاج امیرالمؤمنین در برابر مخالفان
پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله و داستان سقیفه بنی ساعده که جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله و زعامت جامعه مسلمانان از مسیر درست و حقیقی خود منحرف گشت(5)، امام بارها چه در برابر مخالفان و چه در جمع دوستان و هواداران خود از ربوده شدن حقّش سخن گفته و بر سزاوارتر بودن خود از دیگران برای زمامداری جامعه اسلامی استدلال و احتجاج کرده است. بخشی از این استدلال ها در مجموعه سخنان آن حضرت موسوم به نهج البلاغه انعکاس یافته است. اینک به پاره ای از آن استدلال ها اشاره می شود:
از این امّت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان داشت، و هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمّد صلی الله علیه وآله پایه دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد. حقّ ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان
1ـ در خطبه دوم در وصف خاندان پیامبر و بیان مقام ممتاز و بیمانند آنان می گوید(6):
«راز پیامبر بدانها سپرده است، و هر که آنان را پناه گیرد به حق راه برده است. مخزن علم پیامبرند و احکام شریعتِ او را بیانگر. قرآن و سنّت نزد آنان در امان. چون کوه افراشته، دین را نگهبان، پشت اسلام بدان ها راست و ثابت و پابرجاست».
آنگاه چنین ادامه میدهد:
«از این امّت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان داشت، و هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمّد صلی الله علیه وآله پایه دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد. حقّ ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان(7)».
2ـ در خطبه سوم که به «شقشقیه» معروف است، از رویدادهایی که بر سر جانشینی رسول خدا صلی الله علیه وآله پیش آمد شکوه و از خلیفگان پیش از خود و رفتار آنان و آثار سوء زمامداری ایشان، انتقاد می کند و از شایستگی های خود برای زمامداری جامعه اسلامی سخن می گوید. در آنجا به صراحت از حقّ موروثی خود یاد می کند و می گوید: «اَری تُراثی نهبا»؛ یعنی میراثم را می دیدم که به غارت می برند(8).
3ـ در آغاز خطبه چهارم باز درباره مقام و موقعیت اهل بیت و نقش آنان در راهنمایی مردم سخن می راند و می گوید:
«به راهنمایی ما از تاریکی درآمدید، و به ذروه برتری درآمدید. از شب تاریک برون شدید(9)».
4ـ در خطبه ششم از حقّ پایمال شده خود چنین سخن میگوید:
«به خدا سوگند، پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله تا امروز پیوسته حق مرا از من باز داشته اند، و دیگری را بر من مقدّم داشته اند(10)».
5ـ در بخشی از خطبه بیست و ششم ضمن ایراد سخنانی شبیه به آنچه در خطبه شقشقیه آمده می فرماید:
«ناچار خار غم در دیده شکسته، نَفَس در سینه و گلو بسته، از حقّ خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایی نوشیدم(12)».
6ـ در خطبه پنجاه و هفتم ضمن پیشبینی حوادثی که پس از وی روی می دهد، از سبقت جستنش از همه در ایمان و هجرت سخن می گوید(13).
7ـ چون خبر سقیفه به امام رسید فرمود:
«انصار چه گفتند؟ گفتند: سخن آنان این بود که از ما امیری و از شما امیری. فرمود: چرا بر آنان حجّت نیاوردید که رسول خدا صلی الله علیه وآله سفارش فرمود با نیکوکارانِ انصار نیکی کنید، و از گناهکارانشان درگذرید؟گفتند: در این چه حجّتی است؟ فرمود: اگر امارت از آنان میبود، سفارش آنان را کردن، درست نمی نمود. سپس پرسید: قریش چه گفتند؟ گفتند: حجّت آوردند که آنان درخت رسولند. فرمود: حجّت آوردند که درختند [و خلافت را بردند و خاندان رسول را که] میوه اند تباه کردند(14)».
8ـ چون خواستند با عثمان بیعت کنند امام فرمود:«میدانی که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم. به خدا سوگند [بدانچه کردید] گردن می نهم، تا وقتی که مرزهای مسلمانان ایمن بُوَد و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذیرنده ام و اجر چنین گذشت و فضیلتش را چشم می دارم، و به زر و زیوری که در آن بر هم پیشی می گیرید دیده نمی گمارم(15)».
9ـ در خطبه نود و سوم از فتنه ها و از جمله فتنه بنی امیه سخن می گوید و در دنباله آن می فرماید: «ما اهل بیت از آن فتنه در امانیم، و مردم را بدان نمی خوانیم(16)».
10ـ در خطبه نود و چهارم سخن را در وصف پیامبران به پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله می کشاند. آنگاه می گوید:
«فرزندان او بهترین فرزندانند، و خاندانش نیکوترین خاندان، و دودمان او بهترین دودمان. در گرداگرد مکّه روییدند، و در کشتزار بزرگواری بالیدند. شاخه هایشان بلند و سر به آسمان کشیده است و دست کسی به میوه آن نارسیده(17)».
11ـ درباره منزلت اهل بیت در جایی دیگر می گوید:
«درهای حکمت الهی نزد ما اهل بیت گشوده است؛ و چراغ دین با راهنمایی ما افروخته است...(18)».
علاوه بر موارد مذکور ملاحظه میشود که در نهج البلاغه در مواضع متعدّد هم مقام ممتاز اهل بیت علیهم السلام بیان شده است و هم سزاوارتر بودن و اولویت اهل بیت و از جمله شخص امیرالمؤمنین به امر خلافت. برای اثبات مطلب اخیر نیز به سه اصل استدلال شده است: یکی وصایت و نص رسول خدا صلی الله علیه وآله . چنان که در خطبه دوم صریحا درباره اهل بیت میفرماید: «و فیهم الوصیةُ و الوراثةُ»؛ یعنی وصیت و وراثت رسول خدا صلی الله علیه وآله در میان آن هاست. دوم لیاقت و فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام و سوم نزدیکی نسبی و روحی امام با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله (19). با آنکه عبارت «فیهم الوصیة و الوراثة» به مضمون و نتیجه حدیث غدیر اشاره دارد، امّا استدلال به حدیث غدیر در هیچ جای نهج البلاغه به چشم نمی خورد. از همین رو، این پرسش به ذهن برخی خطور کرده است که:
چرا امام در نهج البلاغه از آن حدیث سخن نمی گوید و بدان استدلال نمی کند؟
به نظر ما هر کس مقدمه شریف رضی، مؤلّف نهج البلاغه را بخواند پاسخ این پرسش را خواهد یافت. برای اینکه مقصود خود را روشن تر کند لازم می بیند بخش هایی از آن مقدمه را در این جا بیاورد:
«تنی چند از دوستان و برادران [... ]خواستند تا کتابی بپردازم و گزیده سخنان مولی امیرالمؤمنین علیه السلام را در آن فراهم سازم. گفتارهایی از همه فنون و مجموعه ای از همه گون: از آداب و پند، یا نامه یا خطبه های کوتاه و بلند، که می دانستند چنین کتاب طراز فصاحت خواهد بود، و پیرایه بلاغت، [...] چه امیر مؤمنان علیه السلام سرچشمه فصاحت است و آبشخور بلاغت. [...] و من پذیرفتم که این کار آغاز کنم، و دیدم که سخنان امام بر محور سه مضمون است [...]: خطبه و فرمان، نامه به این و آن، حکمت و اندرز [برای پند پذیران]. به توفیق خدا به کار پرداختم و نخست خطبه های اعجاب انگیز، پس نامه های دلاویز، سپس سخنان کوتاه و حکمت آمیز را فراهم ساختم. [...] و توانَد بود که در این گردآوری، نخستین بار گفتاری گزیده آمده است. سپس زمانی بر آن گذشته و پاره هایی از آن دوباره نوشته شده، چنین کار از روی غفلت بوده است نه قصد، و از روی فراموشی است نه عمد. با این همه دعوی نمی کنم که همه سخنان امام علیه السلام را فراهم آورده ام، و آنچه در این سو و آن سو بود گرد کرده ام و چیزی را از دست نداده ام، بلکه دور نیست آنچه به دستم نیامده بیش از این باشد که به من رسیده، و آنچه در کمند جستجو افتاده کمتر از آن باشد که رمیده. امّا بر من بود که کوشش خود به کار برم، و تا آنجا که می توانم این سخنان را فراهم آورم که خدای بزرگ راه می گشاید و راهنمایی می نماید(20)».
بنابراین، نهج البلاغه به اعتراف مؤلّف و گردآورنده آن، همه سخنان امام را در بر ندارد. از همین رو تاکنون بر این کتاب تکمله ها و مستدرک هایی نوشته اند.(21)
ثانیا ؛ نهج البلاغه به سبک و سیاق کتب حدیث تدوین نشده است تا انتظار داشته باشیم احادیث معتبر باب یا ابواب خاصّی را بی کم و کاست در خود فراهم آورده باشد، بلکه این کتاب، چنان که از نام آن نیز پیداست، با نگاه ادبی و بلاغی فراهم آمده است تا به گفته مؤلّفِ سخن شناسش طراز فصاحت و بلاغت باشد و عربیّت را بها افزاید.
ثالثا بعید نیست که چون بیشتر مدّعیان خلافت به قرابت و خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه وآله تمسّک میجسته اند، امام نیز در خطابه هایش به قرابت نسبی بیشتر از نص تکیه و استدلال کرده باشد.
احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر:
با توجه به آنچه یاد شد، نبودن ذکر صریح حدیث غدیر در نهج البلاغه هرگز بدان معنی نیست که امام برای اثبات بر حق بودن خود به این حدیث استدلال و احتجاج نکرده است، بلکه از مطالعه و بررسی منابع حدیثی و تاریخی بر ما معلوم میشود که امام بارها در برابر مخالفان و احیانا در برابر مردمی که در حجة الوداع نبوده و حادثه غدیر را به چشم خود ندیده بودند، برای اثبات ولایت خود به حدیث غدیر استدلال کرده و حاضران و ناظران آن حادثه را به شهادت فرا خوانده است؛ برای نمونه موارد زیر را می توان یاد کرد:
1ـ در روز شوری به سال 23ق. وقتی عمر خلافت را میان شش تن به شوری وا نهاد، بنا به نقل ابوالطفیل عامر بن واثله که بر در ایستاده بود، علی علیه السلام بر یک یک مناقب خود از حاضران اقرار گرفت و از جمله در مقام احتجاج به اعضای شوری گفت: «شما را به خدا سوگند میدهم آیا در میان شما جز من کسی هست که رسول خدا صلی الله علیه وآله درباره اش گفته باشد «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه. اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره. لیبلّغ الشاهدُ الغائبَ»؟ حاضران گفتند: نه».(22)
2ـ امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی شنید مردم سخن او را مبنی بر اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله وی را بر دیگران مقدّم داشته است نمی پذیرند، در جایی به نام «رحبه» در کوفه به میان آن مردم آمد و در مقام پاسخ به منازعه کنندگان، مردم را سوگند داد که هر کس در روز غدیر خم آن سخن را از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیده است به پا خیزد و جز کسی که از رسول خدا شنیده برنخیزد. در آنجا شماری از صحابه که تعدادشان به روایتی 12 تن(23) و به روایتی 12 تن بدری(24) و به روایتی دیگر 13 تن(25) و به قولی 30 تن(26) و به دیگر روایت 10 تن و اندی(27) یا 17 تن(28) بود به پا خاستند و شهادت دادند که آن سخن را از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده اند(29).
3ـ حاکم نیشابوری به سند خود از رفاعة بن ایاس ضبّی از پدرش از جدّش [نُذَیر که از کبار تابعین است] آورده است که گفت: در روز جنگ جمل همراه علی بودیم. او به طلحه پیغام فرستاد که به دیدار من بیا، طلحه پیش امام آمد. امام گفت: تو را به خدا سوگند میدهم آیا از پیغمبر نشنیدی که می گفت: «من کنتُ مولاه فعلیٌ مولاه. اللهم والِ من والاه و عادِ من عاداه؟».طلحه گفت: آری.امام گفت: پس چرا با من می جنگی؟طلحه گفت: فراموش کرده بودم. راوی گوید: در نتیجه این گفت و گو طلحه منصرف شد(30).
4ـ همچنین علی علیه السلام به سال 37ق. در صفّین بر فراز منبر شد و مردم را فراهم آورد و آنان را سوگند داده از آنان بر مناقب و فضایل بیمانند خود و از جمله حدیث غدیر اقرار گرفت(31).
نتیجه
نتیجه سخن آنکه نبودن حدیث غدیر در نهج البلاغه هرگز بدان معنا نیست که امام علیه السلام به آن احتجاج نکرده یا شریف رضی درباره صدور آن شکّ و تردیدی روا داشته است. بنابراین، فقدان حدیث مزبور در کتاب مورد بحث هرگز به تواتر و قطعی الصدور بودن آن خللی وارد نمی کند؛ چه، نه تنها منابع شیعی، بلکه قریب به اتفاق منابع حدیثی، رجالی و تاریخی اهل سنّت آن را نقل کردهاند. منتهی آنان در تفسیر کلمه «مولی» با شیعیان اختلاف کرده و از حدیث مزبور نتیجه ای متفاوت گرفته اند(32).
پی نوشت :
[1]. برای آگاهی از جزئیات و نامهای صحابه و تابعینی که حدیث غدیر را نقل کردهاند رجوع شود به: امینی، الغدیر، 1/14-72
[2]. برای به دست آوردن اطلاع تفصیلی رجوع شود به: امینی، الغدیر، 1/73-151.
[3]. پیشین، 1/152-158. برای آگاهی درباره دیگر کسانی که درباره حدیث مزبور کتابی تألیف کردهاند به همانجا رجوع شود.
[4]. شریعتی، خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنّت، ص 94.
[5]. یعقوبی، تاریخ، 1/522-527.
[6]. نگارنده برای پرهیز از اطاله گفتار از نقل عبارات عربی نهجالبلاغه چشم پوشید و تنها به نقل ترجمه آن بسنده کرد. ترجمهها نیز به خامه استاد سیّد جعفر شهیدی است.
[7]. نهجالبلاغه، ص 9. نیز رجوع شود: خطبه 239، ص 268.
[8]. پیشین، ص 9-12.
[9]. پیشین، ص 12.
[10]. پیشین، ص 13.
[12]. پیشین، ص 26.
[13]. پیشین، ص 47.
[14]. پیشین، ص 52. نیز رجوع شود به نامه بیست و هشتم، ص 292 که خطاب به معاویه با همین مضمون استدلال کرده است.گفتنی است که استدلال به نسب از طرف علی علیهالسلام نوعی جدل منطقی است. چون دیگران قرابت نسبی را ملاک قرار میدادند، علی علیهالسلام میفرمود از نصّ و لیاقت و افضلیت گذشته، اگر همان قرابت و نسب که مورد استناد دیگران است ملاک باشد، باز هم من از مدّعیان خلافت اَولی و شایستهترم (مطهری، سیری در نهجالبلاغه، ص 155).
[15]. نهجالبلاغه، ص 56. شایان ذکر است که در این بخش در عبارت ترجمه استاد شهیدی اندکی تصرّف شد.
[16]. پیشین، ص 86.
[17]. پیشین، ص 87.
[18]. خطبه 120، ص 118.
[19]. برای آگاهی بیشتر در این باره رجوع شود به: مطهری، سیری در نهجالبلاغه، ص 139-155.
[20]. نهجالبلاغه، ص کط ـ لد.
[21]. از باب نمونه میتوان از این اثر یاد کرد: نهج السعادة فی مستدرک نهجالبلاغه، محمّد باقر محمودی، تهران، 1376ش. گفتنی است که بجز شریف رضی دیگران نیز به گردآوری و ضبط و تدوین سخنان مولای متقیان همّت گماشتهاند. از آن جمله دو اثر زیر را میتوان نام برد:
الف ـ غرر الحکم و درر الکلم، اثر عبدالواحد بن محمّد آمدی تمیمی، به کوشش مهدی رجایی، قم، 1410ق. نیز: صیدا، 1349ق.ب ـ دستور معالم الحکم و مأثور مکارم الشیم، تألیف قاضی محمّد بن سلامه قضاعی (د. 454ق)، به کوشش عبدالزهراء حسینی خطیب، بیروت، 1401ق
[22]. خوارزمی، المناقب، ص 217؛ به نقل از: امینی، الغدیر، 1/159-160. امینی روایت عامر بن واثله را با اسانید و متون دیگری نیز از منابع مختلف فراهم آورده است. برای آگاهی از آن اسانید و متون رجوع شود به: 1/159-163.
[23]. ابن حنبل، المسند، 1/118.[24]. پیشین، 1/88؛ 1/119.[25]. پیشین، 1/84.[26]. پیشین، 4/370.
[27]. ابن اثیر، اسدالغابه، 3/307؛ 5/205.[28]. پیشین، 5/276.
[29]. باید دانست حدیث غدیر تنها در مسند احمد بیش از سی بار با اسنادهای مختلف و از زبان بیش از ده تن از صحابه نقل شده است. (سلفی، مرشد المحتار، 3/156-157). بسیاری از این حدیثها به اعتراف حدیثشناسان اهل سنت صحیح الاسناد و معتبرند؛ مثلاً بنگرید به: ابن حنبل، المسند، چاپ شاکر، حدیث شماره 950 و توضیحات احمد محمّد شاکر ذیل همان حدیث.
[30]. مستدرک، 3/371. مقایسه شود با: مسعودی، مروج الذهب، 2/364. نیز رجوع شود به امینی، الغدیر، 1/186-187.
[31]. سلیم بن قیس، کتاب سلیم، ص 147-148.
[32]. برداشت فریقین از کلمه «مولی» به همراه ادلّه آنان در کتب کلامی ایشان مسطور است. علاقهمندان میتوانند به آن کتابها رجوع کنند.
منبع:شبستان
نظر شما