تحولات لبنان و فلسطین

۱۰ آبان ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۹
کد خبر: 824113

خودشان هم دو دِل بودند؛ بزنند... نزنند؟ پیش از این، شعار مبارزه با صاحبان زر، زور و تزویر را داده بودند، حالا هم در تبریز قرار بود کسی را ترور کنند که صدایش همه جا بپیچد.

ماجرای نخستین شهید محراب

امام جمعه شهر آسان‌ترین گزینه ممکن بود. دو سه بار رفته بودند، مسیرهای رفت و برگشتش را کنترل کرده بودند، زندگی و کارش را زیرنظر گرفته بودند، زدن آیت‌الله قاضی طباطبایی آسان بود اما نشانی از زر و زور و تزویر در زندگی و رفتارش پیدا نکرده بودند.

سوژه و هدفشان، ساده‌تر از آن زندگی می‌کرد که بشود وصله و تهمتی به او چسباند؛ هم رفتار و هم خطبه خواندنش آرام، متین و دلسوزانه بود، اهل مماشات و مدارا با مردم؛ برای همین منصرف شده بودند. تردید رهایشان نمی‌کرد. از طرفی اعلام شده بود گروه «فرقان» با دستگیری عوامل اصلی‌اش متلاشی شده... فکر می‌کردند باید کاری کنند، باید نشان دهند اندیشه‌های تاریک و کور هنوز زنده‌اند، جهالت هنوز نفس می‌کشد... .

پاک و صاف
در گذشته زندگی‌اش هم بهانه‌ای برای ترور کردنش پیدا نمی‌شد. اینکه راهی را کج رفته باشد، ظلمی کرده باشد، سر و سِرّی با رژیم پهلوی داشته باشد، مال و منال و یا تشکیلاتی به‌هم زده باشد. همه چیز زندگی امام جمعه تبریز، پاک و صاف بود.
سال۱۲۹۲ در همین شهر به دنیا آمده بود، آن هم در خانواده و خاندانی که به علم و علم‌آموزی شهره بودند. پدرش «حاج میرزا باقر» از شاگردان میرزای شیرازی و عمویش «میرزا اسدالله» هر دو از عالمان سرشناس شهر بودند که کار تدریس به «سید محمد علی» را در دوره تحصیلات مقدماتی‌اش به عهده گرفتند. در جوانی به خاطر شرکت در قیام تبریز به همراه پدرش مدتی به تهران تبعید شد اما چند ماه بعد به زادگاهش بازگشته بود. در غیاب او و پدرش، مأموران، خانه پدری را تخریب کرده و اثری از آن باقی نگذاشته بودند. مدتی بعد برای دنبال کردن دروس دینی به قم رفت؛ ۱۰سال در این شهر ماندگار و در درس استادانی مانند آیت‌الله مرعشی نجفی، سید صدرالدین صدر، سید حسین بروجردی و... حاضر شد. پس از آن برای ادامه تحصیل به نجف رفت تا جلسات درس مشاهیری چون سیدمحسن حکیم، سید ابوالقاسم خویی، محمدحسین کاشف‌الغطا و... را هم تجربه کند و اجازه اجتهاد بگیرد.

کاش نصیب ما هم شود
انقلاب هنوز یک‌ساله هم نشده بود. هنوز کسی مسئله محافظت از شخصیت‌ها را جدی نگرفته بود. شهادت شهیدان قرنی و مطهری فقط کمی حواس‌ها را جمع و جور کرد. با این همه، آیت‌الله قاضی طباطبایی اهل دنگ و فنگ‌های تشریفاتی و داشتن بادیگارد نبود. حتی نقل قول‌هایی از ایشان هست که وقتی خبر شهادت مطهری را داده بودند، گفته بود: کاش این سعادت نصیب ما هم شود.
«حمیدرضا نقاشیان» همان کسی است که پس از ترور شهید مطهری، پیگیر شناسایی و دستگیری اعضای گروه «فرقان» شد. او چند سال پیش در خاطراتش، از اینکه چطور حوزه عملیات این گروه تروریستی به شهرهای دیگر از جمله تبریز کشیده شد، گفت: «پس از ترور شهید قرنی، شهید مطهری، شهید حاج طرخانی و شهید عراقی، توانستیم بیشتر اعضای گروه فرقان را که در شاخه نظامی فعال بودند دستگیر کنیم اما به‌تدریج متوجه شدیم حوزه عملیات آن‌ها منحصر به تهران نیست؛ در تبریز و بیشتر دانشگاه تبریز، فعال بودند. عملیات این‌ها در تبریز و حتی شیراز، در واقع فعالیت باقیمانده‌های شاخه نظامی فرقان بود از این رو به سراغ کسانی رفتند که حفاظت جامعی از آنان صورت نمی‌گرفت. بسیاری از این شهدا در واقع خودشان نمی‌خواستند تیم محافظتی داشته باشند، فضای اجتماعی هم به‌گونه‌ای نبود که چنین اقتضایی کند. آیت‌الله قاضی طباطبایی هم اساساً انسان بی‌تکلف و عارف مسلکی بود و چنین تقیداتی را دوست نداشت...».

قزل قلعه
۴۲ ساله بود که از نجف به تبریز بازگشت. استادش آیت‌الله «کاشف‌الغطا» مدتی بعد نامه‌ای به او نوشت که در آن پیش‌بینی جالبی درباره آینده شاگردش وجود داشت: «ای سید بزرگوار و ای دانشمند والامقام... ما از حالا می‌بینیم مردم آذربایجان عموماً و اهالی تبریز خصوصاً از راهنمایی‌ها و ارشادات شما بهره‌مند می‌شوند. چه زود است تأثیر خدمات ارزنده شما در نصرت حق و از بین بردن باطل محسوس و ملموس باشد و در یاری و کمک از حق چه بهتر و مقدم‌تر از شماست؟ پدر روحی شما ـ محمدحسین». چند سال بعد پیش‌بینی استاد به حقیقت پیوست. مبارزات آیت‌الله قاضی طباطبایی همزمان با ماجرای لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی آغاز شد. نام و امضای او در نامه‌ای که علمای تبریز در حمایت از امام(ره) و مخالفت با لایحه نوشتند دیده می‌شد. پس از آن، ماجرای خرداد ۱۳۴۲ پیش آمد. سخنرانی‌های پرشور و اعلامیه‌های روشنگرانه‌اش در تبریز، مردم را در حمایت از امام(ره) به کوچه و خیابان کشاند. رژیم خطر را حس کرده بود و می‌دانست اگر تبریز به‌پاخیزد نتیجه‌اش قیام مردم آذربایجان خواهد بود. مأموران رژیم از تهران آمدند و با همکاری استاندار وقت و ساواک تبریز، آیت‌الله قاضی طباطبایی را دستگیر کرده و به تهران بردند. آیت‌الله محبوب مردم تبریز بیشتر از دو ماه را در زندان قزل‌قلعه گذراند و پس از آزادی هم در خانه‌ای در تهران تحت نظر بود و کسی اجازه تماس با او را نداشت.

آن‌ها گیج و منگ بودند
«محمد متحدی» که بعدها دستگیر، محاکمه و اعدام شد در اعترافاتش گفت: «ما برای زدن آقای قاضی مردد بودیم، منتها پس از اینکه رهبران فرقان را گرفتند و گروه اصلی از هم پاشید، خواستیم ابراز وجود کنیم... بگوییم هنوز می‌توانیم ترور کنیم»!
«حمید رضا نقاشیان» هم درباره حال و هوای آن روزها می‌گوید: «ما کمترین احتمالی نمی‌دادیم که فرقان در تبریز دست به عملیات ترور بزند، یعنی پس از ترور آیت‌الله قاضی، نیرو به تبریز اعزام و بررسی و تفحص را شروع کردیم. با اطلاعات بسیار اندکی که داشتیم، شروع به کار کردیم و رگه‌های خیلی باریکی از ارتباط گروه فرقان با بعضی از افراد در دانشگاه تبریز بدست آوردیم و از همین جا رد قضیه را گرفتیم تا به قاتلان شهید آیت‌الله قاضی رسیدیم. کسانی که این جنایت را مرتکب شدند، از مرکزیت در تهران دستور نگرفته بودند و در شاخه نظامی فرقان هم عضویت نداشتند. وقتی این افراد را دستگیر کردیم، متوجه شدیم از تفکر گروه فرقان هم اطلاع چندانی ندارند، به همین دلیل هم از آن‌ها انتقاد می‌شد که شما اهداف فرقان را نادیده گرفته و منویات آن را زیر پا گذاشته‌اید، چون فرقان بنا نداشت هر کسی را بزند! آن‌ها گیج بودند و با حیرت نگاه می‌کردند و قبول داشتند کارشان ترور کور بوده است».

مؤدب باش!
ساواک سعی کرده بود چشم و دل او را جوری بترساند که مجتهد پنجاه و چند ساله دیگر به فکر مبارزه نیفتد. ۳۰ آذرماه ۴۷ اما در مراسم نماز عید فطر جوری علیه رژیم و همچنین رابطه با اسرائیل حرف زد که عصر همان روز ریختند و از جلو مسجد او را بردند. این بار مقصد، استان کرمان و شهر «بافت» بود. مجتهد تبعیدی باید زندگی را در اتاق کوچک و محقری در یک خانه قدیمی می‌گذراند. مأموری را گذاشته بودند که هر روز به تبعیدی سر بزند و به اصطلاح حضور و غیاب کند. شاید خودش بدجنس بود و شاید هم مأموریت داشت آیت‌الله را اذیت کند. هر روز بی‌خبر می‌آمد، کفش‌هایش را بیرون نمی آورد و به جای در از پنجره به داخل می‌پرید، کاغذ را می‌گذاشت که: یالله آشیخ... امضا کن! تذکر و نصیحت آیت‌الله هم انگار سودی نداشت. آن روز که مثل همیشه با کفش به وسط اتاق پرید، آیت‌الله کتاب قطوری را برداشت و محکم به سر مأمور کوبید: بی‌ادب... مگر نگفتم مؤدب باش!

آسان و مظلومانه
۱۰ آبان ۱۳۵۸ وقتی امام جمعه تبریز از نماز مغرب و عشا برمی‌گشت، خیلی آسان و بی‌دردسر و البته مظلومانه هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. مدتی بعد شهید لاجوردی از دستگیری عاملان شهادتش خبر داد: «قاتل آیت‌الله قاضی طباطبایی... دو روز پیش محاکمه و امروز برای تحمل کیفر به نماز جمعه تبریز فرستاده شد». روزنامه‌ها ۱۰ بهمن ۱۳۶۰ نوشتند: «محمد متحدی، فرزند اسماعیل، ۲۶ ساله، اهل سبزوار و ساکن تهران و مسعود تقی‌زاده، فرزند علی اکبر، ۲۷ ساله، اهل تبریز که از اعضای بسیار فعال گروهک فرقان بودند و در ترور شخصیت‌های سیاسی و مذهبی و بمب‌گذاری‌های متعدد از جمله ترور شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی و نیز ترور نافرجام آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور دست داشتند در ملأعام به دار مجازات آویخته شدند».

خبرنگار: مجید تربت زاده

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.