تحولات لبنان و فلسطین

سینی چای را دوباره پر می‌کند و یک استکان چای به دست زن سالخورده‌ای می‌دهد.صدای آن خانم را می‌شنوم که برایش دعای عاقبت به خیری می‌کند. می‌گوید:« دلم می‌خواهد جوانی ما هم در همان راهی بگذرد که جوانی علی‌اکبر امام حسین گذشت!»

جوانی به سبک خادم‌های خاص امام هشتم/ نخبه‌ای که افتخارش خادمی در چایخانه حضرتی است!

به گزارش قدس آنلاین، گمان نمی‌کنم چای هیچ‌کجای دنیا آنقدر خواهان داشته باشد مگر در چایخانه حضرتی امام رضا علیه‌السلام! بعد از نماز و یک دل سیر زیارت، چندسالی است که فقط یک استکان چای لب‌سوز حضرتی می‌چسبد که تو را از سنگ‌فرش‌های صحن کوثر تا کوچه‌پس‌کوچه‌های کربلا بدرقه کند و طعم چای عراقی را برایت زنده. یک استکان چای، که مهمان امام رضایی! انگار بعد از این که سر به دیوار حرم می‌گذاری و ساعت‌ها برایش درد و دل می‌کنی. بعد از اینکه خودت را می‌سپاری به آغوش ضریحش و دل‌سبک می‌کنی. یک استکان‌چای می‌دهد دستت که تلخی روزگار را فراموش کنی و دلت گرم باشد به کرم صاحب‌خانه! فرقی نمی‌کند سوز سرمای زمستان باشد یا تیغ آفتاب تابستان، چای همیشه در حرم آقاجان می‌چسبد! میان آن استکان‌های کوچک گویی یک جرعه از بهشت را می‌نوشی. یک جرعه از بهشت که خادم‌های سبزپوش چایخانه می‌دهند دستت و می‌گویند:«نوش‌جان!».
در آن خیمه‌های سبز رنگ چایخانه‌ امام رضا علیه‌السلام، جز عطر هل و چای‌های بی‌نظیر، خادمان خوش‌اقبالی هستند که هر روز بهشت را درون آن استکان‌های باریک میان زائران آقا قسمت می‌کنند. خادمانی که هر کدام قصه آمدن‌شان به این چایخانه حکایت سر و سری است با امام رضا. ‌آدم‌هایی که دلشان می‌خواهد فارغ از همه آنچه که هستند به ردای سبز رنگ خادمی‌شان بنازند و اینطور خطاب شوند«خادم زائران امام رضا»!

جوانی به سبک خادم‌های خاص امام هشتم/ نخبه‌ای که افتخارش خادمی در چایخانه حضرتی است!
عکس از «سالار مظاهرپور»

بعد از نماز ظهر به صرف یک استکان چای حضرتی خودم را به صحن کوثر می‌رسانم اما این‌بار کبوتر اقبال روی شانه‌ام می‌نشیند و پایم به داخل چایخانه باز می‌شود. استکان‌ها مدام پر می‌شوند و خالی، سماورهای بزرگ قل می‌خورد. صدای تق تق نعلبکی‌ها روحم را نوازش می‌دهد. نفس که می‌کشم عطر هل و گلاب مشامم را پر می‌کند. بخار سماورها می‌نشیند روی صورتم و من زمین را زیر پاهایم دیگر احساس نمی‌کنم! بهشتِ امام رضا زیر این خیمه سبز شکل دیگری دارد. پایت را که از این در بگذاری داخل همه‌چیز فرق می‌کند. پشت آن خیمه زائری و غرق رحمت اما اینجا خادمی و باید حواست باشد کم ‌نگذاری برای خدمت به مهمان‌های آقا! صدای صلوات بلند می‌شود. از جنب و جوش خادم‌ها که برای خدمت‌گزاری به زائران از هم سبقت می‌گیرند من هم چشم از در و دیوار چایخانه برمی‌دارم و به خودم می‌آیم. باید با این سبزپوشان خوش‌اقبال چایخانه گفت‌وگو کنم. با جوانانی که حالا به یمن میلاد حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام، تقویم به نامشان خورده.

نخبه‌ای که افتخارش خادمی در حرم امام رضاست!

گوشه خیمه، پای سینک ظرف‌شویی ایستاده‌ و استکان‌های خالی را می‌شوید. جوان است و 22ساله. از اسم و رسمش که می‌پرسم فقط می‌گوید خادم. اما آنهایی که در این چایخانه او را می‌شناسند. اینطور می‌گویند:«دانشجوی هوا وفضاست و از نخبه‌های شهرمان!» سرش را به نشانه رد حرف‌هایشان تکان می‌دهد و دل می‌دهد به شستن استکان‌ها. «محمد بیرامی»، از ارومیه آمده و دومین باری است که لباس سبز خادمی را به تن می‌کند. به قول خودش دوسال است که امام رضا علیه‌السلام رحمتش را بر او تمام کرده و هر سال، ده روز می‌آید و در چایخانه خدمت می‌کند. زمان اعزامش همیشه با دانشگاه هماهنگ نیست اما هیچ‌وقت به آمدن نه نمی‌گوید. پارسال در بحبوحه امتحانات عازم مشهد شده اما از درس و دانشگاه هم جا نمانده. می‌گوید:« خدمت زیر سایه امام رضا علیه‌السلام آنقدر شیرین است که ارزش دارد بخاطرش بعد از اینکه برگشتم شب زنده‌داری کنم و تا صبح درس بخوانم».

جوانی به سبک خادم‌های خاص امام هشتم/ نخبه‌ای که افتخارش خادمی در چایخانه حضرتی است!

جمله‌اش را که تمام می‌کند یک سبد تازه از استکان‌های خالی می‌آورد و دوباره مشغول شستن می‌شود. هر استکانی را که کف می‌زند. زیر لب چیزی را زمزمه می‌کند. چیزی شبیه اسم‌هایی ناآشنا و گاه آشنا. گوش تیز می‌کنم. نام شهید «مهدی زین‌الدین» را از میان زمزمه‌هایش تشخیص می‌دهم و از حکایت این نام‌ها می‌پرسم. دلش به جواب دادن نیست اما می‌گوید:«موقع اعزام، خیلی‌ها دل جامانده‌شان را می‌سپارند دستم که برسانم به حرم آقا. این ده روز فقط به نیت خودم کار نمی‌کنم. به نیت همه آنها که التماس دعا داشتند اینجا استکان می‌شویم و اسم‌شان را می‌برم. شاید خودشان اینجا نباشند اما دلشان خادم چایخانه است. وقتی ساکم را جمع می‌کنم هر که می‌شناسم تماس می‌گیرد و با صدای گرفته می‌گوید یک استکان هم به جای ما آب بزن. یک چای هم به نیت ما بریز. اسم شهدا هم که برکت خادمی است.»

زیاد اهل صحبت‌کردن نیست. تمام حواسش به لیست دل‌های جامانده‌ای است که عهد کرده به جایشان در چایخانه امام رضا خادمی می‌کند. دلم می‌خواهد بدانم بعد از اینکه همه اسم‌ها را یکی یکی برد برای خودش چه می‌خواهد. دوست دارد مزد این خادمی در حرم امام رضاعلیه السلام چه باشد؟! می‌پرسم و می‌گوید:«می‌خواهم لباس خادمی را زمانی از تنم در بیاورم که لباس شهادت به تن کرده باشم!»

جوانی به سبک خادم‌های خاص امام هشتم/ نخبه‌ای که افتخارش خادمی در چایخانه حضرتی است!

وقتی دوربین عکاسی می‌شود جواز خادمی!

گوشی‌ام را برمی‌دارم تا حال و هوای چایخانه را ثبت کنم. بخار سماور می‌نشیند روی دوربین و عکس‌هایی که انداختم. با نور و لنز دوربین کلنجار می‌روم که یک عکس خوب بگیرم. یکی از خادم‌ها متوجه‌ام می‌شود و می‌گوید:« اگر عکس خوبی نشد نگران نباشید ما اینجا عکاس داریم!» سراغ این آقای عکاس را از خادم‌ها می‌گیرم و آن‌ها هم پسر جوانی را نشانم می‌دهند. «سالار مظاهرپور» یکی دیگر از خادم‌های جوان چایخانه که او هم اهل ارومیه است. پای سماور بزرگی ایستاده و چای دم می‌کند. کارش که تمام می‌شود دوربین عکاسی‌اش را برمی‌دارد و عکس خادم‌ها را قاب می‌گیرد. بعد هم کار دیگری دست می‌گیرد. هر چه که باشد فرقی نمی‌کند. هم‌صحبتش که می‌شوم می‌گوید اولین بار و اولین روزی است که زیر سایه امام رضا(ع) خدمت می‌کند. دوربینش را می‌آورد و عکس‌هایی را که گرفته نشانم می‌دهد و از آمدنش می‌گوید.

«تقریبا 5 ماه پیش بود با خانواده برای زیارت آمده بودم. حال و هوای خادم‌ها را که دیدم دلم شکست. رو به حرم فقط یک جمله گفتم. آن هم اینکه امام رضا انشالله دفعه بعد برای خادمی بیایم. فکر نمی‌کردم به این زودی دعایم مستجاب شوم. برایم خیال محال بود. پیش خودم فکر کردم من کجا و خادمی کجا؟! ایام فاطمیه بود. در چایخانه هیئت‌مان مشغول بودم. هر چایی که می‌ریختم توسل می‌کردم و می‌گفتم کی می‌شود در چایخانه شما چای بریزم امام رضا؟! یک ماه بعد یکی از دوستان تماس گرفت و گفت می‌توانم در آستان به عنوان خادم افتخاری ثبت‌نام کنم و عازم مشهد شوم. وقتی برای ثبت‌نام رفتم گفتند سهمیه‌ها پر شده. دلم نیامد بروم. می‌گفتم آقا خودت هوایی‌ام کردی حالا دست خالی برگردم. چند دقیقه این‌پا و آن پا کردم تا اینکه همین دوربین عکاسی شد جواز خادمی من. برای چایخانه به یک عکاس احتیاج داشتند و وقتی فهمیدند من عکاس هستم. نامم را در لیست اعزامی‌ها نوشتند.»

جوانی به سبک خادم‌های خاص امام هشتم/ نخبه‌ای که افتخارش خادمی در چایخانه حضرتی است!

مهمان‌های خاص امام رضا!

زائر که باشی و بیرون از این خیمه ایستاده باشی، خادمان چایخانه را آدم‌های خوشبختی می‌بینی که با این ردای سبز عطر و بوی بهشتی به خود گرفته‌اند اما سالار می‌گوید زائرها هم از اینجا شکل دیگری به خود می‌گیرند آنقدر که تا لباس خادمی نپوشی متوجه نمی‌شوی. می‌گوید:« از اینجا که نگاه می‌کنی همه زائرها تبدیل می‌شوند به مهمان‌های عزیز امام رضا که تو باید بی‌کم و کاستی به آنها خدمت کنی. آدم‌هایی که وقتی می‌آید و مقابل چایخانه صف می‌کشند گویی بغض دارند اما این چای‌های خاص امام رضا می‌شود آبی بر آتش‌دلشان.»
روزهای بعد از خادمی روزهای عجیبی است. دلت پر می‌کشد برای آن لباس سبز، برای صدای همهمه زائران و برای استکان‌های که مدام پر می‌شود و خالی، این را می‌شود از زمزمه‌های خادمان چایخانه فهمید. عکس‌های سالار اما قرار است مرهمی باشد برای روزهای دلتنگی تا تقویم ورق بخورد و دوباره قرعه به نام این عاشقان بیفتد. می‌گوید:« همه آدم‌هایی که افتخار خادمی در حرم امام رضا علیه‌السلام را دارند. وقتی برمی‌گردند روزهای سختی را تجربه می‌کنند. اما امسال من و دوربینم قرار است هم زحمت خادم‌ها را به تصویر بکشیم. هم لحظه‌به لحظه‌شان را ثبت کنیم تا با این عکس‌ها روزهای دلتنگی‌شان راحت‌تر بگذرد.»
نگاهش را می‌دوزد به سماور. چای دم کشیده. دوربینش را زمین می‌گذارد و می‌ایستد دوباره کنار سماورها. یک استکان چای تازه‌دم می‌دهد دستم و می‌گوید:« دعا کنید دفعه بعد که آمدم دوباره با دوربینم بیایم اما این بار به عنوان عکاس حرم!»

جوانی به سبک خادم‌های خاص امام هشتم/ نخبه‌ای که افتخارش خادمی در چایخانه حضرتی است!

از خوی تا خادمی در چایخانه امام رضا!

مثل سالار، «سیدمحمدرضا موسوی» هم اولین روز خدمتش است. 19 ساله است و دانشجو. لهجه‌اش نشان می‌دهد او هم از ارومیه آمده. گویی این چند روز کاروان عاشقان امام رضا علیه‌السلام از ارومیه آمده‌اند تا چای تازه‌دم به دست زائران خسته آقا بدهند. سیدمحمدرضا در جمع خادم‌ها معروف است به جهادی بودن. هرکجا حرف خدمت به مردم باشد یاعلی می‌گوید و می‌رود. به قول دوستانش اهل عمل است و اهل حرف نه! سخت می‌شود چند کلمه از زبانش واژه امانت بگیری و هم‌صحبتش بشوی. ایستاده و تند تند با آن استکان و نعلبکی‌ها چای می‌دهد دست زائران. میان صدای صلوات‌ها و همهمه زائران از تجربه اولین روز خدمتش می‌پرسم و او همه احساسش را خلاصه می‌کند در چند کلمه« خادمی امام رضا آرزوی همه زائران آقاست. من هم از بچگی این آرزو را داشتم!»

آرزویی که یقین دارد به برکت دعای خیر مردم زلزله‌زده خوی در حقش مستجاب شده. میان حرف‌هایش دنبال فصل مشترک خوی و چایخانه می‌گردم که می‌گوید:« خوی که لرزید دل ما هم لرزید با بچه‌های جهادی راهی شدیم برای امدادرسانی به مردم زلزله‌زده. غذا می‌پختیم و بین مردم توزیع می‌کردیم. روزهای آخر فعالیت‌مان بود که تلفنم زنگ زد و خبر رسید اسم من در لیست خادم‌های اعزامی به مشهد است. همیشه دلم می‌خواست برای یک روز هم که شده لباس خادمی آقا را بپوشم اما فکر نمی‌کردم آنقدر قشنگ قسمتم شود.»

جوانی به سبک خادم‌های خاص امام هشتم/ نخبه‌ای که افتخارش خادمی در چایخانه حضرتی است!

سینی چای را دوباره پر می‌کند و یک استکان چای به دست زن سالخورده‌ای می دهد. صدای آن خانم را می‌شنوم که برایش دعای عاقبت به خیری می‌کند. می‌گویم به برکت دعاهای مردم خوی لباس خادمی امام رضا را به تن کردید و به برکت دعاهای زائران امام رضا که دلشان را گرم می‌کنید به یک استکان چای چه می‌خواهید که در حق‌تان مستجاب شود؟! مکث می‌کند چند چای که به دست زائران می دهد می‌گوید:« دلم می‌خواهد جوانی ما هم در همان راهی بگذرد که جوانی علی‌اکبر امام حسین گذشت! »

منبع: خبرگزاری فارس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.