متن نوشتار دکتر میرسراجی را در ادامه می خوانید:
«در همه جای دنیا، انسان های برونگرایی بوده اند که تمایل داشتهاند اثری از خود بر جای بگذارند؛ تا یاد و خاطرۀ آنان برای همیشه زنده و جاوید بماند. در همین راستا، در برخی سنگ ها و صخره ها، آثار نقاشی یا نوشتارهایی از هزاران سال پیش، از انسان های گوناگون به یادگار مانده است که نشان می دهد این میلِ به یادگاری نویسی یا صورتگری موجودات در وجود آدمی از دیرباز وجود داشته است و حرف و سخن تازه ای نیست. در این میان، مسلمانانِ نخستین که در «شبه جزیرۀ عربستان» و به خصوص در منطقۀ «حِجاز» زندگی می کردند؛ از این قاعده مُستثنا نبوده اند و آثار منقور و منقوش فراوانی از آن ها، بر روی صدها سنگ و صخره، با همان رسم الخط قدیمی عربی، یعنی «حروف بی نقطه»، «بدون اِعراب» و برخی «الف های اسقاط و حذف شده در کلمات» باقی مانده است و این چنین در پیرامون شهرهای «مکه» و «مدینه» و دیگر شهرهای باستانیِ عربستان، کتیبه هایی از «صدر اسلام» یافت می شود که از جهات مختلف، برای ما ارزش تاریخی و بایستگیِ دینی عمیق دارد.
لزوم و اهمیتِ بررسی این نوشته ها و یادگاری هایِ به ظاهر ساده و معمولی، اکنون بعد از گذشت قرن ها برای همۀ ما باورمندان به اسلام عزیز بیشتر احساس می شود؛ هنگامی که برخی افرادِ «مخالف اسلام» یا «مُستشرقان»، بدون هیچ گونه پشتوانۀ علمی، وجود برخی اتفاقات تاریخیِ اسلام و حتی شخصیت های آن را از اساس منکر می شوند و آن ها را زیر سئوال می برند؛ برای نمونه حتی عده ای از آن ها موجودیت پیامبر اسلام (ص) را نفی می کنند و در این میان، عده ای ساده لوح و سست عقیده نیز ایمانشان به سرعت به لرزه می افتد. چه قدر پسندیده است که دانشمندان و تاریخدانان کشور عربستان، به جهت پاسداشت و صیانت از فرهنگ اسلامی، با نگاه های تازه تری از طریق باستان شناسی ابنیۀ تاریخی و همچنین مطالعۀ سنگ نوشته های کهن، نکات جدید تر و مؤیداتی فراتر از کتاب های تاریخی بیابند که به فهم و درک «تاریخ اسلام» کمک شایانی نماید.
با این اوصاف، یکی از کسانی که در عربستان در این زمینه تلاش های پُر ارجی نموده وکتابی نیز تألیف کرده و در این حوزه، صاحب رأی و نظر است؛ عالِم اهل سنت، «دکترعبدالله بن عبدالعزیز السعید» (عبدالله السعید) نام دارد که کتیبه ها و سنگ نوشته های مختلفی، از جمله کتیبه ای موسوم به «ابو مسعود» (حبس ابو مسعود) را در ناحیۀ «حِسمی» (ناحیه ای بین مدینه و شام) کشف نموده که به وسیلۀ رهگذر و مسافری غریب در آغازین سال های طلوع اسلام کتابت شده و دکتر عبدالله السعید از آن رمز گشایی نموده است که تصویر آن را در زیر مشاهده می نمایید؛
در این کتیبه، چنین نوشته شده است؛
«انا ابوالولید [ا] لحارث
فت[…] غلام عبدالله بن سِب[ا]ع کتب
هذا زمن حبس ابو مسعود» [۱]
ترجمۀ سطریِ کتیبه، عبارات زیر است؛
«من، «اَبو وَلید حارِث» هستم؛
خدمتکارِ [بردۀ] «عبدالله بن سِباع»، نوشته شده
این [کتیبه]، در زمانی (در سالی که) «ابومسعود» حبس شده است.»
کشف قدمت کتیبه
ظاهراً کتیبه در سال۲۰۱۳ میلادی برای نخستین بار رؤیت و کشف شده است و «دکتر عبدالله السعید» در کتاب خود موسوم به «نُقوش حِسمی» به این کتیبه پرداخته و در آن نوشته و تأکید کرده است که ما نمی دانیم این «ابومسعود» که در کتیبه از او یاد شده، در واقع کیست و کدام شخصیت تاریخی است؟!
با این حال، او پس از چاپِ کتاب، دست از جست و جو و تلاش بر نداشته و بعد از سالیان، در تارنمای خود، با بررسی های بیشتر، نکات جدیدتری را در تاریخ هشتم ربیع الاول سال ۱۴۴۲ قمری، یعنی حدود دو سال پیش، یافته و اندیشیده و برای علاقه مندان بیان نموده و اصطلاحاً آن را به روز رسانی کرده است و اکنون با تحقیقات بیشتر، شخصیت و هویت واقعیِ «ابو مسعود» را برای همگان کشف و آشکار نموده است؛ زیرا این ابو مسعود که در کتیبه و بر روی سنگِ بیابان، نامش نوشته و حک شده و حبس او، حتی به نشانِ «عنوان سالِ کتابتِ کتیبه» و زمانِ یادگاری نویسیِ کاتب آن در نظر گرفته شده است؛ باید شخصیت مطرح و شناخته شده ای در تاریخِ سال هایِ آغازین اسلام عزیز باشد که نامِ سال، به سال حبس او، گِره خورده و منحصر شده است.
از این رو، دکتر عبدالله السعید با دقت نظر و پژوهش بیشتری در منابع دست اول و کهن تاریخی به یک شخصیت شاخص در آغازین سال های تاریخ اسلام دست یافت و او کسی جز، «ابو مسعود بَدری» یا «ابو مسعود انصاری» نیست.
«ابو مسعود» دقیقاً کیست؟
«دکتر عبدالله السعید» از کتابِ «اُسْدُ الغابَه» که نویسندۀ آن به معرفی نام و رفتار صحابۀ پیامبر (ص) پرداخته، به شخصیتی به نام «ابو مسعود» دست یافته است و از صاحب کتاب نقل کرده که نام اصلِ این شخصیتِ معروف در صدر اسلام، در حقیقت، «عُقبه بن عَمرو بن ثَعلَبَه» بوده که بیشتر به کُنیۀ خود یعنی «ابو مسعود بَدری» شناخته می شده و در عُنفوان جوانی و دوران کم سن و سالی، شاهدِ پیمان و بیعتِ «عَقَبۀ دوم» در سال۱۳ بعثت با پیامبر مکرّم اسلام (ص) بوده و از اصحاب آن حضرت (ص) به شمار می رفته است. او همچنین، پس از رسول اکرم (ص)، از اصحاب و یاران امام علی (ع) نیز بوده است و هنگامی که امام (ع) به نبرد «صِفین» در سال ۳۶ هجری، به علت فتنه انگیزی های «معاویه» (م.۶۰ق.) رهسپار شدند؛ او را در شهر «کوفه» (مرکز خلافتِ)، جانشین خویش قرار دادند. [۲] به او «ابو مسعود انصاری» یا «ابو مسعود خَزرَجی انصاری» هم اطلاق می شود و از وی احادیثی چند از پیامبر (ص) روایت شده است و در زُمرۀ «دانشمندان و علمای صحابه» محسوب می شود. [۳] ابو مسعود، سرانجام در «مدینه» به سال ۳۹ یا ۴۰ هجری، دیده از جهان فرو بست. [۴]
آیا «ابو مسعود بَدری» یا «ابو مسعود انصاری» در زمان حیات خویش، «حبس» شده است؟
نویسندۀ کتیبه یعنی «ابو وَلید حارِث»، بر روی سنگِ صحرا، چنین نوشته: «زمنِ (زمان) حبس ابو مسعود» و آن نوشتار شخصی را این گونه «تاریخ گذاری» نموده است. از بررسی منابع کهن تاریخ اسلام استفاده می شود که اتفاقاً «ابومسعود بَدری (انصاری)» در زمان حکومت عُمَر، خلیفۀ دوم «راشِدین» (م.۲۳ ق.)، به جُرمِ نقلِ احادیث فراوان از پیامبر اسلام (ص) در «مدینه»، حبس بوده است.
نمونۀ گزارش تاریخی که بر این امر، تصریح و تأکید دارد؛ این خبر معتبر است؛
«أن عمر حبس ثلاثه: ابن مسعود و أبا الدرداء و أبا مسعود الأنصاری فقال: قد أکثرتم الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه و سلم.» [۵]
(عُمَر، سه نفر [از اصحاب پیامبر (ص) را در زمان خلافت خود در شهر مدینه که مرکز خلافتش بود] حبس نمود: «ابن مسعود»، «ابو دَرداء» و «ابو مسعود انصاری (بَدری)»، آنگاه گفت: [جُرمِتان این است که] شما، فراوان از رسول خدا (ص) حدیث نقل نمودهاید!)
گزارشگری دیگر در صفحات تاریخ، این اتفاق را بدین صورت نقل و ضبط کرده است؛
«بَعَثَ عُمَرُ إِلَی ابْنِ مَسْعُودٍ، و أبی الدَّرْدَاءِ، و أبی مَسْعُودٍ الأَنْصَارِیِّ، فَقَالَ: مَا هَذَا الحَدِیثُ الَّذِی تُکْثِرُونَ عَنْ رَسُولِ اللهِ – صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و سلم -؟ فَحَبَسَهُم بِالمَدِینَهِ حَتَّی اسْتُشْهِدَ.» [۶]
(عُمر، به «ابن مسعود»، «ابو دَرداء» و «ابو مسعود انصاری» پیام فرستاد که این حدیث چیست که فراوان از پیامبر (ص) نقل می کنید؟ پس آن ها را در «مدینه» حبس نمود [و آن ها در حبس بودند] تا این که [عُمَر به سال ۲۳ هجری] کُشته شد.)
و همچنین به غیر از «ابو مسعود انصاری» در مورد «ابن مسعود»، صحابۀ دیگر پیامبر (ص) و به اصطلاح «هم بندِ ابو مسعود انصاری» نیز در تاریخ آمده است؛
«أن عمر بن الخطاب رضی الله عنه سجن ابن مسعود فی نفر من الصحابه سنه بالمدینه حتی استشهد، فأطلقهم عثمان؛ وکان سجنهم لأن القوم أکثروا الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم» [۷]
(«عُمَر» [در زمان خلافتِ خود]، «ابن مسعود» را با جمعی از اصحاب (یعنی افرادی مانند ابو مسعود انصاری)، به مدتِ «یک سال» در «مدینه» زندانی کرد تا این که [خودش] از دنیا رفت؛ سپس «عُثمان» (خلیفۀ سوم راشدین و متوفای ۳۵ هجری) آنان را آزاد نمود. زندانی شدن آن ها به این دلیل بود که جماعتی بودند که از رسول خدا (ص) احادیث فراوانی نقل می کردند!)
تاریخ نگاری که این خبر را ثبت نموده، به صراحت از لفظ «سِجن» به معنای «زندان» استفاده نموده است و همچنین آزادسازی آن ها توسط عثمان (فأطلقهم عثمان) را نیز یاد آور شده است که آیندگان، «حبس» ابو مسعود توسط عُمَر را تنها به معنا و مفهوم ترک و منع حدیث در مدینه یا عدم خروج وی از آن شهر تصور نکنند.
به هر روی، با استفاده از این گزارش ها و مستندات موثق و مکرر تاریخی به روشنی فهمیده می شود که ابومسعود انصاری، از صحابۀ جلیل پیامبر (ص) در زمان عُمَر، به جُرم نقل احادیث بسیار از پیامبر اسلام (ص) به همراه چند تن دیگر از صحابه در مدینه منوره به مدت «یک سال» در حبس بوده است و این مسأله، یعنی حبس صحابۀ بزرگ پیامبر (ص)، از سوی عُمَر که در آن زمان، خلیفۀ مسلمانان بوده، آن هم به جُرم نقل حدیث از رسول اکرم (ص)، سبب شده است در خصوص شخصیتی همچون «ابومسعود انصاری»، آن قدر مسأله و ابعاد معنوی آن برای اهل اسلام و به خصوص شخصِ ابو ولید حارث، نویسندۀ کتیبۀ یاد شده، با اهمیت و بزرگ جلوه نماید که در متنِ سنگ نوشتۀ اکتشافی، سالِ کتابت و نگارش یادگاری را «سالِ حبسِ ابو مسعود»، بر روی سطحِ سنگ، نقش نموده و نامیده است.
سال دقیقِ «حبسِ ابو مسعود»، چه سالی بوده است؟
به نظر دکتر عبدالله السعید، دیرینگی و قدمتِ این کتیبه به احتمال قوی، به سال ۲۲ هجری باز می گردد؛ یعنی یک سال پیش از مرگ عُمَر در سال ۲۳ قمری در «مدینه» است. عُمَر در سال ۲۱ هجری، «جناب عمار یاسر» (م.۳۷ق.) را از فرمانروایی شهر «کوفه» در «عِراق» عزل نمود و به جای ایشان، «مُغَیرَه بن شُعبَه»، متوفای سال ۵۰ هجری و از قاتلان حضرت زهرا (س) را جانشین آن بزرگوار ساخت [۸] و در همان سال، ابومسعود انصاری نیز در کوفه بوده و فرمانروایی و امارت او را درک کرده [۹] و ظاهراً ابو مسعود انصاری با مغیره، اختلاف پیدا کرده و به همین خاطر، از کوفه به مدینه مهاجرت نموده است. لذا مدت این مسألۀ «حبس» به جُرم نشر و بیان احادیث و گفتار رسول خدا (ص) توسط صحابۀ بزرگ پیامبر (ص) و به خصوص «ابومسعود انصاری» که در تاریخ نقل شده، «یک سال» بوده است [۱۰] به احتمال قوی، قدمت و دیرینگی کتیبه، مربوط به سالِ ۲۲ هجری است؛ یعنی یک سال قبل از مرگِ عُمَر و آزاد سازی آنان در زمان به روی کار آمدنِ «عُثمان بن عَفّان»،که عثمان، در مقام خلیفۀ جدید، آن ها را از حبس و سِجن، آزاد نموده است. از زمانِ نگارش این کتیبه با توجه به سال نوشتن آن یعنی سال ۲۲ هجری، حدود ۱۴۲۲ سال، به تاریخ امروز می گذرد و این نشان می دهد که کتیبۀ مزبور، یکی از باستانی ترین کتیبه های کشف شدۀ مرتبط با تاریخ اسلام در بیابان های عربستان و بسیار از جنبۀ تاریخی و دیدگاه اسلامی حائز اهمیت است.
بحث
۱-محل کشفِ «کتیبۀ ابو مسعود انصاری» یا بهتر است بگوییم «کتیبۀ حبس ابو مسعود انصاری»، منطقۀ حسمی است. حسمی در شمال غربیِ شبه جزیرۀ «عربستان» و به عبارت دیگر در شمال «تَبوک» و در غرب کوه های «مَدین» واقع شده است. از منظری دیگر، مرز بین «حجاز» و «شام» است. موقعیت آن را به صورت تصویر هوایی در زیر مشاهده می نمایید؛
2-خوب است که اهل ایمان در روز قیامت و در پیشگاه خداوند متعال و همچنین رسول اکرم (ص) از عُمَر، این سئوال را بپرسند که چرا اجازۀ نقل حدیث فراوان به صحابۀ بزرگ پیامبر اسلام (ص) مثل «ابو مسعود انصاری» را نداده است؟ مگر جُز این است که دین اسلام، علاوه بر آموزه های قرآن، به دستور همان کتاب، در سنت و روش پیامبر (ص) نیز جاری بوده و آن حضرت (ص)، توأمان الگو در رفتار و همین طور در گفتار برای همۀ مسلمانان بوده است؟ چنان که خداوند در آیۀ سوم سورۀ مبارکِ «نَجم» فرموده است: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی» ([پیامبر(ص)] از روی هوا و هوس سخنی نمی گوید!) و یا خداوند متعال در آیۀ ۲۱ سورۀ مبارک «اَحزاب»، رسول خدا (ص) را به صراحت، الگو و اسوۀ نیکویی در همۀ زمینه ها برای اهل ایمان، معرفی نموده است. با این حساب، باید از عُمَر پرسید که آیا پاسخ همۀ نیازهای متفاوت مادی و معنوی مردم و همچنین جزئیات آن ها در قرآن، مو به مو بیان شده است که شما مانع نقل و کتابت سخنان پیامبر (ص) چه کم و چه بسیار، از سوی اصحاب آن بزرگوار شدید؟ سخنانی که نکات مختلف . گرانسنگی، اعم از تبیین، تفسیر و تأویل قرآن و همچنین رفع شبهات و بیان احکام متعدد شرعی در آن بوده و به واسطۀ آن ها مردم از نظر معنوی رشد می نمودند و از سرچشمۀ وحی سیراب می شدند؛ زیرا بنابر کلام خداوند در قرآن، پیامبر (ص) هیچ گاه، سخن ناصواب و بیهوده ای نمی گفته است.
وانگهی با همۀ این بحث ها، رفتار عُمَر در این خصوص به تصریح پیروانش، رفتار و استانداردی دوگانه بوده است. یعنی در جایی به حذف حدیث پیامبر (ص) به بهانۀ فراوانی نقل یا به عنوان مانع از توجه بیشتر مردم به قرآن را دستور می داده است و در جایی دیگر، به مسیحی زاده ای که مسلمان شده، اجازه می داده است که در مسجد پیامبر (ص) برای مردم، داستان های غیر معتبر و اساطیر تحریف شدۀ گذشتگانش را بدون هیچ حد و حصری نقل نماید که در ادامه به مستندات آن می پردازیم؛
چنان که گفتیم، عُمَر، اصحاب گرامی پیامبر (ص) را از نقل اخبار و روایات ارزشمند آن حضرت (ص) به جُرم فراوانی نقلِ حدیث منع می کرده و ایشان را بدین سبب حبس می نموده است. حتی عُمَر به برخی از اصحاب پیامبر (ص) که از مدینه به سمت «عراق» می رفتند؛ توصیه اکید کرده است که در آنجا به هیچ وجه، حدیث از پیامبر (ص) نقل نکنند؛ به دلیل این که مردم آنجا با قرآن مأنوس هستند و به خاطر نقل فراوان حدیث از قرآن رویگردان می شوند.
متن دقیق گزارش تاریخی در کتاب های اهل سنت این گونه است که «قَرَظَه بن کَعب» از اصحاب پیامبر (ص) گوید به هنگامی که می خواسته است با چند تن از اصحاب از مدینه به عراق بروند؛ عُمَر به آن ها می گوید:
«أنکم تأتون أهل قریه لهم دوی بالقرآن کدوی النحل فلا تصدوهم بالأحادیث فتشغلوهم، جردوا القرآن وأقلوا الروایه عن رسول الله » [۱۱]
(شما پیش مردمان [عراق] می روید که برای ایشان، زمزمه ای با قرآن است؛ مانند زمزمۀ (صدای) زنبور، پس مانعِ [قرائتِ قرآن آن ها] با نقل احادیث [از پیامبر (ص)] نشوید تا با [احادیث پیامبر (ص)] مشغول شوند [تا این امر باعث شود که] قرآن را تنها گذارید؛ [در نتیجه] حدیث گفتن از رسول خدا (ص) را کاهش دهید!)
قَرَظَه و همراهان او وقتی که به عراق وارد می شوند؛ مردم از آن ها می خواهند که از سخنان و احادیث پیامبر (ص) برایشان نقل کنند و او در پاسخ می گوید: «نهانا عمر» (عمر ما را از نقل حدیث نهی کرده است!)
از این خبر استفاده می شود که در واقع، بحث زیاد نقل کردن از پیامبر (ص) بهانه ای برای عُمر بوده است زیرا عمر، به واسطۀ این بحث، قصد عدم نقل از پیامبر (ص) را در نهایت، مد نظر داشته است؛ چنان که در این جا نیز قَرَظَه، به طور کل، حدیثی از پیامبر (ص) برای اهل عراق از ترس عقوبت عمر نقل نمی کند. اگر سخن پیامبر (ص) خوب است و از روی هوا و هوس نیست و برای انسان و جامعه حیات بخش است چه کم و چه زیاد و اگر شخصی از صحابه دروغ به پیامبر (ص) می بندد؛ مُجرم است چه سخن کم باشد و چه بسیار و در این جا است که باید دروغگو و نسبت دهندۀ غیر واقع به پیامبر (ص)، مجازات و حبس شود نه کسی که اطلاعات فراوانی دارد و کلام او می تواند راهگشای بسیاری از مسیرها و دوای بسیاری از دردهای بشری باشد. یک بام و دو هوایِ خلیفۀ مسلمانان در مواجهه با کلام پیامبر (ص) زمانی به وضوح فهمیده می شود که با قضیۀ «تَمیمِ داری» آشنا می شویم. او متوفای سال ۴۰ هجری و قبل از مسلمانی، معتقد به آیین مسیح (ع) بوده [۱۲] و در «دِیر» به عنوان راهب عبادت می کرده است [۱۳] و نکتۀ تعجب آور این که عُمر در اقدامی بر خلاف دستور و همین طور اندیشۀ شخصی خویش، مبنی بر عدم نقل و کتابت حدیث از پیامبر (ص)، همین شخصِ «تَمیمِ داری» را در یکی از مهم ترین مکان های مطهر و پاک مسلمانان یعنی «مسجد النبی» (ص) به منصبِ «قصه گویی برای اُمّت اسلام» تأیید و منصوب می نماید تا او «قصص»، یعنی داستان های بی پایه و اساس «بنی اسرائیل» و «اُمت های پیشین» را که به هیچ عنوان، قابل قیاس با کلام پیامبر (ص) نیست برایشان از همان کتاب های غیر معتبر و تحریف شدۀ اجداد و هم دینان سابقش نقل نماید.
در گزارش های تاریخی «اهل سنت» از ناحیۀ راویان مختلف، این مطلب، بی پرده به اثبات رسیده است؛
«أوّل من قصّ فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تمیم الداریّ» [۱۴]
(نخستین کسی که در «مسجد رسول خدا» (ص)، قصه سرایی [از داستان های بنی اسرائیل و امت های پیشین] انجام داد؛ «تَمیمِ داری» بود!)
«کان أوّل من قصّ تمیم الداریّ رضی اللّه عنه. استأذن عمر ابن الخطاب رضی اللّه عنه أن یقصّ علی الناس قائماً، فأذن له عمر رضی اللّه عنه» [۱۵]
(اولین شخصی که قصه پردازی کرد؛ «تَمیم داری» بود. از عُمَر خواست که اجازه دهد تا بر مردم به طور ایستاده، قصه بگوید، آنگاه عُمَر به او اجازه داد!)
همچنین از راوی دیگری در تأیید این ماجرا نقل است:
«أوّل من قصّ تمیم الداریّ رضی اللّه عنه علی عهد عمر رضی اللّه عنه» [۱۶]
(«تَمیم داری»، نخستین کسی بود که در زمان [خلافت] «عُمَر» قصه [از بنی اسرائیل و داستان های گذشتگان] گفت!)
این اقدامات در حالی صورت گرفته است که پیامبر بزرگ اسلام (ص) در خصوص امیر مؤمنان حضرت علی (ع) و جایگاه علمی و معنوی ایشان در اسلام به صراحت، راهنمایی بلیغ نموده و فرموده است؛
«علی أعلم الناس بالسنّه.» [۱۷]
(علی (ع)، داناترین مردم به «سنت» است.)
نکتۀ جالب این روایت که بیانگر اعلمیت امام علی (ع) در سنت های اسلامی است این واقعیت است که حدیث مذکور را «عایشه» (م. ۵۸ق.)، از جمله مخالفان امام علی (ع) و در فضیلت آن بزرگوار نقل نموده و اتفاقاً روایت مزبور از پیامبر (ص) در منابع اهل سنت ثبت و ضبط شده است.
پرسش و ابهام برای هر ذهن و عقل منطقی در این هنگام این است که وقتی مخالفان و موافقان امام علی (ع) در صدر اسلام بر اساس فرمایش پیامبر (ص) اعتقاد داشتند که علی (ع)، داناترین و دانشمندترین مردم به سنت پیامبر (ص) است؛ چرا عُمر و دیگر خلفا از ایشان، در راستای تثبیت و تحقق آموزه های اسلام و سنت نجات بخشِ پیامبر (ص) و پاسداری از دین مبین، استفاده های لازمِ علمی و معنویِ نکرده اند؟ بلکه باید گفت؛ منع نقل فراوان حدیث، در اصل منع نقل و کتابت حدیث را در پی داشته است. در زمینۀ فرصت قصه گویی به «تَمیم داری» نیز باید گفت که این مسأله، چیز عجیبی نیست؛ هنگامی که علی (ع) را از جامعۀ اسلامی حذف کنیم؛ آنگاه به دلیل فقدان و نبود توجه به ایشان بدون شک مجبور هستیم تا از یک مسیحی زادۀ تازه مسلمان، آن هم در مسجد مقدس و مبارک پیامبر (ص)، دروغ ها و قصه های بنی اسرائیلیِ تحریف شده و نامعتبر به کثرت و فراوانی بشنویم.
به طور کل نفوذ داستان های بی اساس و تحریف شدۀ اُمّت های پیشین در ذهن و فکر مسلمانان از یک طرف و از سوی دیگر، دستور خلیفۀ اول و دوم و حاکمان هم عقیدۀ آنان در زمان های بعد در تداوم بحث منعِ نقل و کتابت حدیث پیامبر (ص)، ضرباتِ بسیار جبران ناپذیری به اسلام عزیز وارد کرد و از سال۱۱ تا ۹۹ هجری که منع کتابت حدیث به شکل رسمی از جامعۀ اسلامی لغو شد؛ سالیان تاریکی بر اُمّت اسلام گذشت که پیامدهایی منفی از جمله: دور افتادن مردم از سنت و سیرۀ واقعی پیامبر (ص) و عدم فهم و درک درست آنان از روح واقعی قرآن و دین را می توان برشمرد و چنان که شاهد هستیم تا به امروز تبعات این معضل ادامه دارد.
با وجود رفتارهای دوگانه ای که یاد شد؛ به راستی عُمَر و خلیفۀ پیش از او، از چه چیزی در روایت های اصحاب از قول پیامبر (ص) هول و هراس داشتند که مانع نشر و نقل آن کلام هایِ گُهربار در زمان حکومت خود شده اند؟ آیا انگیزه های سیاسی در کار خلیفۀ اول و دوم، مطرح نبوده است؟ آنان در حقیقت، از افشای کدام سخنان صریح و بی پردۀ پیامبر (ص) از سوی اصحاب جلیل ایشان در بیم و دِهشت بوده اند؟
۳-از «ابومسعود انصاری»، محبوس شده به دستور عُمَر و همو که نامش بر کتیبۀ صحرا حک شده، احادیثی در کتاب های «شیعه» و «سُنی» ثبت شده است که به جهت ثواب، تیمن و تبرک، یک نمونه از احادیث در آثار هر مذهب، در این فرصت نقل می شود. برای نمونه در آثار شیعه آمده است؛
«…عن أبو مسعود الأنصاری عن النبی ص قال من صلی صلاه لم یصل فیها علی و علی أهل بیتی لم تقبل منه.» [۱۸]
(از «ابو مسعود انصاری» روایت شده که پیامبر (ص) فرمودند: هر کس نماز گزارد و در آن بر من و بر «اهل بیت» (خاندان) من درود نفرستد؛ از او [آن نماز] پذیرفته نمی شود.)
در کتابِ حدیثیِ «صحیح مُسلِم» که بعد از قرآن کریم، از کتاب های مورد توجه و مورد اعتماد اهل سنت است؛ روایتی از «ابو مسعود انصاری» نقل شده که در آن آمده است که وی در مجلسی که رسول خدا (ص) حضور داشته است؛ شنیده است که شخص پرسشگری از کیفیت درود و صلوات بر پیامبر (ص) بر طبق امر خدا سئوال می نماید و پیامبر (ص) ابتدائاً سکوت می کنند و آنگاه می فرمایند:
«…قُولُوا: اللَّهُمَّ! صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مُحَمَّدٍ. کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ. وَ بَارِکْ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مُحَمَّدٍ. کَمَا بَارَکْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ.فِی الْعَالَمِینَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ» [۱۹]
(… بگویید: بار خدایا! بر محمد و بر خاندانِ محمد درود فرست؛ همان گونه که بر خاندانِ ابراهیم درود فرستادی و به محمد و خاندانِ محمّد برکت دِه؛ همان طور که بر خاندانِ ابراهیم، برکت بخشیدی که قطعاً تو سُتوده و بزرگواری!)
۴-از «ابن مسعود» (عبدالله بن مسعود)، مُتوفای ۳۲یا ۳۳ هجری، دیگر صحابی پیامبر (ص) که عُمَر، او را به جُرم نقل حدیث از پیامبر (ص)، همراه با «ابو مسعود انصاری» در مدینه حبس نموده بود؛ تیمناً در این مجال، دو روایت از پیامبر (ص)، از منابع شیعه و سنی نقل می نماییم؛
با این بیان، در یکی از منابع کهن شیعه آمده است؛
«… عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّه…یَا ابْنَ مَسْعُودٍ إِنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ رُفِعَتْ لِهَذِهِ الْأُمَّهِ أَعْلَامٌ، فَأَوَّلُ الْأَعْلَامِ لِوَائِیَ الْأَعْظَمُ مَعَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ النَّاسُ أَجْمَعِینَ تَحْتَ لِوَائِهِ- یُنَادِی مُنَادٍ هَذَا الْفَضْلُ یَا ابْنَ أَبِی طَالِب» [۲۰]
(از «ابن مسعود» نقل است که گفت: پیامبر به من فرمودند… ای ابن مسعود، چون روز قیامت فرا رسد؛ پرچمهایی برای این اُمّت برافراشته خواهد شد. پس نخستین این پرچمها، با عظمت ترین پرچم من است که همراه با علی بن ابیطالب (ع) خواهد بود و همۀ مردم زیر پرچم من هستند. مُنادی ندا سر میدهد: ای پسر ابوطالب، این برتری و فضل است!)
همچنین حدیث نگاران اهل سنت، خبر زیر را در آثارشان ضبط نموده اند؛
«…عن عبد اللّه بن مسعود، عن النبی صلی اللّه علیه و سلّم قال: «النظر إلی وجه علیّ بن أبی طالب عباده» [۲۱]
(… از «ابن مسعود» نقل است که پیامبر (ص) فرمودند: نگاه کردن به صورتِ «علی بن ابی طالب» (ع)، عبادت است.)
۵-از «ابو دَرداء»، متوفای ۳۲ هجری، یکی دیگر از اصحاب پیامبر (ص) که عُمَر، او را همچون، «ابن مسعود» و «ابو مسعود انصاری» در «مدینه» حبس نموده بود؛ در توصیف شخصیت و جایگاه رفیع معنویِ امام حسین (ع) بر اساس آنچه از پیامبر (ص) شنیده؛ در یکی از آثار کهن اهل سنت آمده است؛
«…ابن بنت رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و سلم، و ابن أول من آمن به من أمته، و سید شباب أهل الجنه یوم القیامه» [۲۲]
(… [امام حسین (ع)] پسرِ دختر رسول خدا (ص) و پسرِ نخستین کسی است که به آن حضرت (ص) از اُمّتش ایمان آورد (یعنی حضرت علی علیه السلام) و سَرورجوانان اهل بهشت در «روز رستاخیز» است!)
۶-از «اَبو وَلید حارِث» که «غُلام» یا به عبارتی، خادمِ شخصی احتمالاً شناخته شده به نامِ «عبدالله بن سباع» و در اصل نویسنده و کاتب این سنگ نبشته بوده، خبری در تاریخ در دست نیست؛ یعنی در صفحات تاریخ، چیزی از او ذکر نشده است و به احتمال قوی، فردی معمولی و عادی بوده است. رییس و مخدوم او یعنی «عبدالله بن سباع» به احتمال قوی «عبدالله بن سِباع بن عَبدالعُزّی خُزاعی» است و «ابن حَجَر عَسقَلانی» (م.۸۵۲ ق.) در کتاب خود که در خصوص شناخت صحابۀ پیامبر (ص) نگاشته، در خصوص وی آورده است؛
«عبد اللَّه بن سباع بن عبد العزی الخزاعی، قتل أبوه بأحد کافراً… عاش عبد اللَّه إلی خلافه بنی مروان، … و هذا یقتضی أن یکون له صحبه، لأنه من أهل الحجاز، و لم یبق منهم بعد الفتح إلا من أسلم و شهد حجه الوداع» [۲۳]
(عبدالله بن سِباع بن عَبدالعُزّی خُزاعی، پدرش در «جنگ اُحُد» کشته شد در حالی که کافر بود… عبدالله بن سِباع تا زمان خلافت «بَنی مَروان» (یعنی حدود سال ۶۴ قمری) زندگی نمود… و این ایجاب می کند که او از صحابۀ [پیامبر (ص)] باشد زیرا بعد از «فتح مکه» (سال هشتم هجری) کسی باقی نماند؛ مگر آن که «اسلام» آورد و «حَجَّه الوِداع» (آخرین حج پیامبر (ص) در سال دهم هجری) را شاهد بود.)
مسألۀ لطیفی که در کتابتِ ابو ولید حارث بر روی سنگ وجود دارد؛ این نکته است که او قبل از آن که لفظ «غُلام» به معنای «خدمتکار» را بر دل سنگ بنویسد؛ به احتمال قوی می خواسته، لفظ «فتی» را حک نماید و ابتدائاً دو حرف آن یعنی «فت» را در آغاز نوشته ولی به جهت هم معنایی با واژۀ «غلام» در ذهن خود، از نوشتن کامل آن منصرف شده و لفظ «غلام» را بر آن ترجیح داده است. در زمینۀ الفاظ «فتی» و «غُلام» باید گفت که در زبان و لغت عربی، هر دو لفظ، معانی مختلفی از جمله معنای «جوان» و غیره دارند ولی در این کتیبه به فراخور متن و موضوع به معنای «بَرده»، «خدمتکار» و «پیشکار» است. یکی از معانی «فتی»، برده و خدمتکاری است که جوان می باشد و سن کمی دارد. [۲۴] شاید ابو ولید حارث به حسب جوانی خویش، قصد ثبت چنین لفظی را بر روی سنگ داشته است که سریع منصرف می شود و حرف سوم را نمی نویسد و به لفظ غلام بسنده می کند البته غلام نیز در همان ردیف معنایی و با جوانی نسبت مستقیم دارد. در دیگر کتیبه های سنگی عربستان، کلمۀ «فتی» بدل از واژۀ «غلام» به نظر بنده رسیده است و افرادی خود را مثلاً «فتیِ» فلان شخص، در کتیبه ها معرفی نموده اند.
۷-خوشبختانه دو کتیبۀ دیگر از ابو ولید حارث در منطقۀ حسمی کشف شده است. یک کتیبه را پژوهشگر دیگری به نامِ «محمد المَغذَوی» به غیر از «دکتر عبدالله السعید»، در اطراف «مدینه» کشف نموده که عکس آن در دسترس نگارنده نیست ولی متن آن، چنین است؛
«انا الحـ[ا]ـرث ابن بولی غلـ[ا]ـم ابن سبع [سباع] وکتبت هذا الکتب زمن قتل امیر المؤمنین»
(من، حارِث بن بولی (بولا) خدمتکار [عبدالله] بن سِباع هستم و این نوشته را در زمانِ کُشته شدنِ «امیرالمؤمنین» نوشتم!)
از این کتیبه استفاده می شود که بر خلاف کتیبۀ اول، که ابو وَلید حارِث، نام پدرش را ذکر نکرده در این جا، نام پدر خود را «بولی» (بولا) ذکر کرده ولی کنیۀ خود را ننوشته است و با این حساب و مجموعاً نام او این می شود: «ابو الولید الحارث بن بولی»
لفظ «امیرالمؤمنین»، طبق عقیدۀ شیعه لقب خاص و منحصر به فرد حضرت علی (ع) است ولی توسط اهل سنت، نخستین بار بر «عمر خَطّاب» و برخی خلفای دیگر بعد از او اطلاق شده است. به احتمال زیاد مقصود ابو ولید حارث از کتابت لفظِ «امیرالمؤمنین» در این جا و بر روی سنگ، «عُمر»، خلیفۀ دوم است نه امام علی (ع) و به احتمال بسیار، او از پیروان «مکتب خلافت» بوده است. در مورد سال فوت عمر باید گفت که او توسط یکی از مخالفانش در تاریخ ۲۶ ذی حجۀ سال ۲۳ ضربتی خورد و سه روز بعد یعنی در ۲۹ ذی حجه از دنیا رفت. ذی حجه آخرین سالِ ماه قمری است. اگر آن ماه، ۲۹ روزه بوده، عمر در آخرین روز آن سال از دنیا رفته و اگر ۳۰ روزه بوده، در روزِ یکی مانده به پایان سال ۲۳ هجری از دنیا رفته است و این که نویسنده این کتیبه در ۲۹ یا ۳۰ ذی حجه این نوشتار را تحریر نموده، بعید است و مقصود او از سال قتل امیرالمؤمنین، سال ۲۴ هجری، یعنی سال بعد از آن بوده است. لذا این کتیبه، چیزی حدوداً دو سال تفاوت زمانی با «کتیبۀ حبس ابو مسعود» دارد.
کتیبۀ دیگری که مجدداً دکتر «عبدالله السعید»، از میان انبوه کتیبه های بیابانی از ابو ولید حارث جُسته و توفیق رمزگشایی آن را داشته، کتیبۀ زیر است؛
در این کتیبه، ابو ولید حارث نوشته است؛
«أنا الحارث بن بولی مولی عبدالله بن سبـ[ا]ع و کتب زمن طغی مصر»
(من «حارث بن بولی» خدمتکار (یا آزاد شدۀ) عبدالله بن سِباع هستم و [این متن] نوشته شده در زمانِ (سالِ) طُغیان (انقلاب) مصر)
اینجا به جای لفظ «غُلام»، از واژۀ «مولی» استفاده کرده است که آن هم مانند «فتی» و «غُلام» که پیشتر گفته شد به معنای «خدمتکار» یا «برده» است. و در زبان عربی معانی مختلفی دارد؛ حتی معانی متضاد با هم، مانند: «آقا و سَروَر» و بر عکس آن «بَرده» و «غُلام» و همین طور «بردۀ آزاد شده» و دیگر معانی که البته به حسب متن در این جا، به معنای «بَرده» و «غلام» است و از نظر تاریخی به «غلام های غیر عرب» اطلاق می شده است و از این که نام پدر حارث در این کتیبه «بولی» است و بولی به احتمال قوی، نامی غیر عربی، می توان این موضوعِ غیر عرب بودن خانوادۀ او و «مولی» بودنش را بهتر استنباط و درک نمود.
طبق تحقیقی که در منابع اسلامی انجام دادم؛ به شخصی دست یافتم که از او با عنوانِ «زید بن بولی، مولی رسول الله (ص)» یاد شده بود [۲۵] کنیۀ او «ابو یَسار» و راوی حدیث از پیامبر (ص) و ساکن «مدینه» بوده است [۲۶] یعنی نام او «زید پسر بولی» و غلام پیامبر (ص) بوده است که نشان می دهد با در نظر گیریِ لفظ «مولی» از بردگان و غلامان غیر عرب بوده است و احتمالاً برادر همین «حارث بن بولی» کاتب کتیبه های سه گانه بوده است. البته فرد دیگری نیز به عنوان فرزندِ «بولی» و در مقام راوی حدیث معرفی شده است که شاید برادر دیگر حارث بن بولی باشد؛ به اسمِ «عبدالله بن بولی» که از عُثمان، خلیفۀ دوم و همچنین چهارتن از «مهاجران» خبر روایت نموده است [۲۷] و احتمال این که اینان برادران حارث باشند به جهت این است که نام «بولی» در میان مردمان آن عصر کمیاب بوده و این افراد ساکن مدینه نیز بوده اند. با همۀ این ها، خود «حارث بن بولی» شخصیت شناخته شده ای در تاریخ نیست ولی با این سه کتیبه و این عبارات مختصر از او بر روی سنگ، برای همیشه در تاریخ شناخته خواهد شد.
زمان طُغیان یا به عبارتی سالِ انقلاب در مصر به گواه تاریخ، سال ۳۵ هجری است. از این که در کتابت از لفظ (طغی) «طُغیان» استفاده شده که بار منفی در باطن دارد چنین استفاده می شود که این انقلاب بر ضد جریان مثبتی به زعم کاتب کتیبه در جامعه بوده است. طغیان به فارسی، مفهوم گردنکشی و یاغیگری دارد. به هر روی، از نظر ماه، آغاز این طغیان در سال ۳۵ هجری، از خلال تاریخ طبری حدوداً با این گزاره به دست می آید؛
«لما کان فی شوال سنه ۳۵ خرج أهل مصر…» [۲۸]
(هنگامی که در ماه «شَوّال» سال ۳۵ هجری، مردم مصر قیام (طغیان) کردند…)
و «ابن جوزی» (م. ۵۹۷ ق.) در رابطه با قیام مردم مصر نوشته است؛
«و فی سنه خمس و ثلاثین، خرج أهل مصر علی عثمان فقتل، و انتهبت داره و دار غیره.» [۲۹]
(و در سال سی و پنجم [هجری] مردم «مصر»، علیه «عثمان» [خلیفۀ سوم راشدین] قیام کردند و او [در نهایت] کُشته و خانۀ او و دیگر خانه ها غارت شد.)
از مستندات تاریخی فهمیده می شود که مردم مسلمان و به خصوص مردمان «مصر» از حکومت عثمان بن عَفّان به دلایل مختلف، نارضایتی فراوان داشتند و به همین خاطر دست به قیام زدند و به تعبیر کاتبِ سنگ نوشته، طغیان در مصر شد و این انقلاب به مرور باعث شد تا پایه های خلافت عثمان به لرزه بیافتد و در اواخر سال ۳۵ هجری کُشته شود.
۸-حداقل سه کتیبه از «ابو ولید حارث بن بولی» در سه جای مختلف در بیابان های عربستان کشف شده است و دو واقعیت از آن در خصوص شخصیت خود او برداشت می شود:
اولاً وی، به منطقۀ شام به جهت «تجارت» بسیار سفر می کرده است. چون این کتیبه ها در منطقۀ حسمی، مسیر کاروان ها به شام قرار دارد و در زمان های مختلف نوشته شده است. این سفرها یا به همراهی صاحب و سَروَر او یعنی «عبدالله بن سِباع» یا به تنهایی از طرف او در مقام پیشکار، عهده دار کارهای تجاری وی و رتق و فتق امور بازرگانی آن صحابه بوده است.
ثانیاً با توجه به کتیبۀ اول، که در آن «حبس ابو مسعود» را نوشته و قید کرده و همین طور در کتیبۀ دوم که قتل عمر را به عنوان سال در نظر گرفته و کتیبۀ سوم که سال شورش و طغیان علیه حکومت عثمان در مصر را ثبت نموده است؛ به خوبی فهمیده می شود که او نسبت به حوادث روزگار و اتفاقات سیاسی و شاید به زعم او معنوی، بدون توجه نبوده بلکه نسبت به آن ها واکنش داشته است و این گونه از خلال سنگ نوشته های او، درون او نیز خوانده می شود. به نظر ما، در کتیبۀ سوم که به طغیان و انقلاب مردم مصر اشاره شده، هنوز عثمان بن عفان در ماه ذی حجه به قتل نرسیده است و او در ایام آغاز این شورش در مسیر شام بوده است و الا به جهت اهمیت قتل عثمان می نوشت این کتیبه در سال قتل عثمان بن عَفّان نگاشته شده است.
۹-ابو مسعود انصاری که محل بحث اصلی ما در این نوشتار، به حسبِ وجود نامش بر روی کتیبۀ باستانی بود؛ چنان که گفته شد از اصحاب پیامبر (ص) و همچنین از اصحاب و یاران امام علی( ع) بوده است و نکته ای که شاید خیلی ها در خصوص ابو مسعود انصاری ندانند این است که وی «پدر خانمِ امام حسن مجتبی» (ع) و به عبارت دیگر پدرِ عروسِ امام علی (ع) بوده است. امام حسن مجتبی (ع) بنا بر قول بزرگان شیعه، از دخترِ ابومسعود انصاری به نام «اُمّ بَشیر» (اُمّ بِشر)، صاحب سه فرزند، یک پسر به نام «زَید» و همین طور دو دختر به نام های «اُمّ الحسن» و «اُمّ الحسین» شده بودند. [۳۰] نوۀ «ابو مسعود بَدری» یا «ابو مسعود انصاری»، به نام «زَید»، بزرگترین فرزند امام حسن مجتبی (ع) بوده است و جد اعلای بخشی از سادات گرامی «حَسَنی» در جهان می باشد؛ برای مثال، «حضرت عبدالعظیم حسنی»، مدفون در «شهر ری»، نسبش به این بزرگوار، یعنی جناب «زید بن حسن» (م.۱۲۰ق.)، نوۀ مشترک «امام علی (ع)» و «ابو مسعود انصاری» و همین طور حضرت فاطمۀ زهرا (س) می رسد.
سخن آخر
ابو ولید حارث بن بولی، غلام یکی از اصحاب پیامبر (ص)، شور انگیز این مجال، خیلی اتفاقی و بر اساس تفنن و سرگرمی، قرن ها پیش، بر روی صخره های منطقۀ حِسمی در «عربستان»، در یکی از سفرهای تجاری خود به شام، بر سینۀ تفتیدۀ سنگ های صحرا در فرصتی مغتنم، شش کلمۀ طلاییِ «کتب هذا زمن حبس ابو مسعود» (نوشته شده در سالی که ابو مسعود حبس شده است) مکتوب و منقور نمود و همین شش کلمه، چنان شوق و شوری افکند که در فرصت حاضر، به خواست خدا، یاد و خاطرۀ بسیاری از اصحاب پیامبر (ص) و مظلومیت اسلام عزیز، پس از قرن ها، دوباره زنده و یاد آوری شد و احوال برخی از اصحاب پیامبر (ص) بعد از سده ها، برای مردمان عصر حاضر، در جلویِ دیدگان عقل و دادگاه وجدان قرار گرفت و پیام کوتاه و در ظاهر ساده ولی غمبار و تأسف بر انگیزِ «حبسِ ابو مسعود» توسط «ابو ولید حارث بن بولی» در قالب «یادگاری نویسی بر سنگ»، بعد از سپری شدن ۱۴۲۲ سال، امروز برای همۀ ما به روشنی مخابره شد و این پژوهش ظهور یافت.
پی نوشت
[۱]ر.ک:www.alsahra.org
[2]اسدالغابه، ج۳، ص۵۵۴
[۳]سیر اعلام النبلاء،ج۲، ص۴۹۴
[۴]همان،ج۲، ص۴۹۶
[۵]تذکره الحفاظ، ج۱، ص۱۲
[۶]سیر اعلامالنبلاء، ج۷، ص۲۰۶
[۷]العواصم من القواصم، ص۸۱
[۸]تاریخ الطبری،ج۴، ص۱۴۴
[۹]الاصابه، ج۴، ص۴۳۲
[۱۰]العواصم من القواصم، ص۸۱
[۱۱]تذکره الحفاظ،ج۱،ص۱۱
[۱۲]الاستیعاب، ج۱، ص ۱۹۳
[۱۳]تهذیب الاسماء، ص۱۰۱
[۱۴]تاریخ المدینه المنوره، ج۱، ص ۱۱
[۱۵]همان، ج۱، ص۱۲
[۱۶]همان، ج۱، ص۱۵
[۱۷]تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۴۰۸
[۱۸]متشابه القرآن، ج۲، ص۱۷۱،البته این خبر در کتاب چاپی «ابن عُقدَۀ کوفی» (م.۳۳۲ ق.)، از «ابن مسعود انصاری» نقل شده است و معلوم نیست که در کدام یک از دو کتاب، در واقع، تصحیف و تحریفی در نام راوی صورت گرفته است.(ر.ک:فضائل امیر المؤمنین (ع)، ص۲۱۳)
[۱۹]صحیح مسلم، ج۱، ص۳۰۵
[۲۰]تفسیر القمی،ج۱، ص۱۷۵
[۲۱]تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۳۵۲
[۲۲]الامامه و السیاسه،ج۱، ص۲۲۱
[۲۳]الاصابه،ج۴،ص۹۰
[۲۴]تهذیب اللغه، ج۱۴، ص۲۳۳
[۲۵]اسد الغابه، ج۲، ص۱۲۶
[۲۶]همان،ج۲،ص۱۵۰
[۲۷]الجرح و التعدیل، ج۲، ص۱۳
[۲۸]تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۸۵
[۲۹]شذور العقود، ص ۱۰۳
[۳۰]الارشاد،ج۲، ص۲۰.»
نظر شما