به گزارش قدس آنلاین، با به شهادت رسیدن امام حسین(ع) و به اسارت گرفته شدن اهلبیت امام، عبیدالله به کاخ حکومتی آمد و مردم هم وارد شدند. طبری به نقل از حمید بن مسلم، ماجرای خطبه خواندن عبیدالله در مسجد اعظم کوفه را پس از نماز جماعت اینطور روایت میکند: «ابن زیاد از منبر بالا رفت و گفت: ستایش، خدایی را که حق و اهلش را چیره کرد و امیرمؤمنان یزید بن معاویه و حزبش را یاری داد و دروغگو پسر دروغگو، حسین بن علی و پیروانش را کُشت! ابنزیاد، سخنش را به پایان نبرده بود که عبدالله بن عفیف اَزدیِ غامدیِ والِبی بر او جَست. او از شیعیان علی(ع) بود و چشم چپش را در جنگ جمل، همراه علی(ع) از دست داده بود و چون پیکار صفین شد، ضربهای بر سرش و ضربهای هم بر ابرویش زدند و آن چشمش هم نابینا شد. از این رو، از مسجد اعظمِ کوفه جدا نمیشد و تا شب در آن نماز میخواند و سپس به خانه بازمیگشت. عبدالله هنگامی که سخن ابنزیاد را شنید، گفت: ای ابنمرجانه! دروغگو پسر دروغگو، تو و پدرت هستید و نیز کسی است که به تو حکومت داد و پدرش. ای ابنمرجانه! آیا پسرانِ پیامبران را میکشید و سخن صدیقان را بر زبان میآورید؟»
این اعثم در «الفتوح» از واکنش منفعلانه ابنزیاد اینطور پرده برمیدارد: «ابنزیاد خشمگین شد و سپس گفت: چه کسی سخن میگوید؟ [عبدالله] گفت: من سخن میگویم، ای دشمن خدا! آیا نسل پاکی را که خداوند، آلودگی را از آنان در کتابش زُدوده است، میکُشی و ادعای مسلمانی میکنی؟ یاریگران کجایند؟ فرزندان مهاجر و انصار کجایند تا از طاغوت تو، آن ملعونِ فرزند ملعون، آن لعنتشدگان بر زبان محمد، پیامآور پروردگار جهانیان، انتقام گیرند؟»
قوت خطابه عبدالله در برابر عبیدالله که با به شهادت رساندن امام حسین(ع)، احساس یک فاتح غالب را داشت و تصور نمیکرد اینگونه در مسجد کوفه و در برابر چشم جمعیتی عظیم توسط یک پیرمرد نابینا به لکنت بیفتد سبب شد به پاسپانها دستور دهد او را دستگیر کنند.
ادامه ماجرا که به پایان سرخِ و شکوهمند یار پا به رکابِ امیرالمؤمنین(ع) ختم میشود را شیخ مفید اینطور نقل میکند: عبدالله بن عفیف قبیله ازد را به یاری طلبید، ۷۰۰تن از ایشان گرد آمده او را از دست پاسبانان گرفتند، (ابن زیاد چون دید نیروی مقاومت در برابر آنان را ندارد درنگ کرد) تا چون شب شد، او را از خانه بیرون کشیده گردنش را زدند و در جایی به نام سبخه به دار زدند.
مورخانی از جمله ابن اعثم، خوارزمی و سیدبن طاووس آخرین مکالمه عبدالله بن عفیف با عبیدالله را نقل کردهاند. او در این مکالمه پس از نبرد و دستگیری نیز واژهها را همچون شمشیری برّان بر روانِ بیمار و درمانده ابنزیاد وارد میکند. آخرین جملات عبدالله پیش از شهادت اینها بود:«عبدالله بن عفیف گفت: ستایش ویژه پروردگار جهانیان است. هان که من سالها از پروردگارم طلب شهادت میکردم و به حمد خدا، اکنون پس از مأیوس شدن از آن، روزیام کرد و اجابت یکی از قدیمیترین دعاهایم را به من نشان داد!»
نظر شما