دو تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب‌های شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده رونمایی می‌شود

قصه امید بخش «مصطفی»؛ دو تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب‌های شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده رونمایی می‌شود

به گزارش قدس آنلاین به نقل از khamenei.ir، پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت همراه با انتشار تقریظ‌های حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب‌های «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» در نخستین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور با عنوان «مثل مصطفی» توسط مؤسسه‌ پژوهشی- فرهنگی انقلاب اسلامی و سازمان بسیج مستضعفین برگزار خواهد شد.

کتاب «سرباز روز نهم» روایتی از زندگی و زمانه شهید مصطفی صدرزاده در ۶۳۲ صفحه است که توسط انتشارات راه‌یار منتشر شده و «اسم تو مصطفاست» زندگی‌نامه داستانی این شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید است که به قلم خانم راضیه تجار نوشته و توسط انتشارات روایت فتح در ۲۷۲ صفحه منتشر شده است.

مراسم انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر این دو کتاب‌ که ۳۰ مردادماه همزمان با روز جهانی مسجد و نخستین رویداد تکریم فعالان مساجد سراسر کشور در مسجد مقدس جمکران برگزار می‌شود، به صورت زنده از رسانه KHAMENEI.IR و شبکه‌های سیما پخش خواهد شد.

شایان ذکر است رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیانات سی و چهارمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره)‌، مساجد و هیئت‌های سراسر کشور را از جمله هزاران هسته مقاومت دانستند و برخاستن یک جوان نورانی و شخصیت منور مانند شهید صدرزاده از یک روستا در اطراف شهریار را امیدآفرین خوانده و فرمودند: «ما از این مصطفی‌های صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ این‌ها همه امیدبخش است».

پیش از این دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب اسلامی در برنامه‌های جداگانه‌ای از نویسندگان و راویان کتاب‌های جهاد و شهادت از جمله «نورالدین پسر ایران»، «پایی که جا ماند»، «لشکر خوبان»، «من زنده‌ام»، «آن بیست ‌و ‌سه نفر»، «وقتی مهتاب گم شد»، «گلستان یازدهم»، «دختر شینا»، «آب هرگز نمی‌میرد»، «فرنگیس»، «در کمین گل سرخ»، «مربع‌های قرمز»، «عصرهای کریسکان»، «تنها گریه‌ کن»، «حوض خون»، «مهاجر سرزمین آفتاب» و «خاتون و قوماندان» قدردانی نموده و یادداشت‌ها و تقریظ‌های رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب‌ها را منتشر کرده بود.

ملموس و واقعی تصویر کنیم، نه دست‌نیافتنی

نگارش کتاب «سرباز روز نهم» نزدیک به 6 سال طول کشیده است. در مقدمه این کتاب چنین می‌خوانیم: «کتاب پیش ‌رو حاصل زندگی مجاهدانه و خستگی‌ناپذیر شخصی است که می‌تواند در دوره حاضر، بی‌شک الگویی دست‌یافتنی باشد. او که از سال 1392 با ده‌ها ترفند پایش را به سوریه باز می‌کند، ظرف دو سال از چهره‌های محبوب و مؤثر مدافعان حرم می‌شود تا جایی که سردار شهید سلیمانی را به تمجید وامی‌دارد.

در این کتاب سعی کردیم شهید و زندگی‌اش را آن طور که می‌تواند در میدان زندگی اجتماعی مردم الگو شود، نشان دهیم و نه صرفاً روایتی ماورایی و صرفاً معنوی و احساسی از شهید ترسیم کنیم. شاید گشتی در زندگی‌نامه‌ها و خاطرات شهدا آن طور که نشر شده‌اند، ما را به این رهنمون کرد که «ملموس و واقعی تصویر کنیم، نه دست‌نیافتنی!».

استفاده از صوت‌های متعدد شهید که در موقعیت‌های مختلف ثبت شده نیز از ویژگی‌های این کتاب به ‌شمار می‌رود؛ از سخنرانی شهید پیش از عملیات‌ها گرفته تا زمانی که برای دوستانش خاطره می‌گفته است. همچنین مصاحبه با برخی فرماندهان ایرانی جبهه مقاومت که شاید برای نخستین و آخرین بار فرصت گفت‌وگو با ایشان فراهم شد نیز از جمله مطالب خاصِ کتاب حاضر باشد».

در بخش‌های مختلف این کتاب، علاوه بر استفاده از تصاویر آرشیوی درباره فعالیت‌های مختلف شهید مصطفی صدرزاده، قسمتی از فیلم‌های موجود نیز به صورت کیوآر کد درج شده است.

یک روایت کاملاً زنانه

در کتاب «اسم تو مصطفاست» نیز زندگی‌نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسرش، سمیه ابراهیم‌پور و قلم راضیه تجار روی کاغذ آمده است.

راضیه تجار با قلم شیوا و زیبای خود داستان زندگی این شهید بزرگوار را از زبان همسرش نوشته است. از زمانی که مصطفی و سمیه که یکی زاده شمال و دیگری زاده جنوب بود با هم در تهران آشنا شدند و پیمان عشق بستند تا زمانی که روح یکی آن قدر بزرگ شد تا دیگر در پوست خودش نگنجید و به معراج رفت.

در بخشی از کتاب «اسم تو مصطفاست» این طور می‌خوانیم: «اینجا بر لبه سنگ سرد نشسته‌ام و زیر چادر، تیک‌تیک می‌لرزم. آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده، یک ذره هم گرما به تن من نمی‌بخشد. انگار با موذی‌گری می‌خواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیک‌تر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند. می‌دانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده. تا اینجا پای پیاده آمدم. از خانه‌مان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم: «آقامصطفی!» نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشم‌هایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جای‌جایش لکه‌های خون بود و شلوار سبز لجنی شش‌جیبه. آمدی و گفتی: «جانم سمیه!».

گفتم: «مگه نه اینکه هر وقت می‌خواستم جایی برم، همراهی‌ام می‌کردی؟ حالا می‌خوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانه ‌به ‌شانه‌ام آمدی.

به مامان که گفتم فاطمه و محمدعلی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان و برگردم، با نگرانی پرسید: «تنها؟».

ـ چرا فکر می‌کنی تنها؟

ـ پس با کی؟

ـ آقامصطفی!

پلک چپش پرید: «بسم الله الرحمن الرحیم». چشم‌هایش پر از اشک شد. زیر لب دعایی خواند و به ‌سمتم فوت کرد. لابد خیال کرد مُخَم تاب برداشته... .

منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.