«زبیده» در سراوان زندگی میکند. او اصالتاً فرزند یکی از روستاهای جنوب این شهرستان در استان پهناور سیستان و بلوچستان است و پس از ازدواج و از رونق افتادن کشاورزی در روستاهای بلوچستان، وقتی تمام نخلها به خشکی نشستند، به سراوان مهاجرت کرده است.
همسرش کارگر است، در یک شرکت کوچک تولیدی با حقوقی که به زحمت هزینههای زندگی با آن جفت و جور میشود. زبیده مادر سه فرزند است و روزها به سختی مشغول؛ اما باز هم بیکار نمینشیند. در ساعات فراغت از کارِ سنگین خانهداری و در سکوت ابتدای شب، سوزن روی سوزن میزند؛ هم کمک خرج خانواده است و هم ردیف پشت ردیف، نقش دل تیار میکند.
خودش میگوید؛ آرام و خجول: «نقش میزنم تا فراموش نشوم؛ تا آیندهها بدانند زنهای بلوچ در این سرزمین محروم و دوردست، از هر انگشتشان یک هنر میریزد. من سوزندوزی میکنم هم برای اینکه از بچگی از مادرم آموختهام و به این دوخت و دوز عشق میورزم و هم به خاطر اینکه درآمد داشته باشم».
نقشی مظلومانه بر لباسهای گرانقیمت
این روزها بازار سوزندوزی بلوچی به عنوان نقشی بر لباسهای گرانقیمت زنانه از مانتو گرفته تا لباس شب، بسیار داغ است. در کلیپهای تبلیغاتی، ویدئوها و سریالهای تلویزیونی، مدام زنان هنرپیشه و ساکن پایتخت را میبینیم که نقش زیبای لباسهای تنشان را زنان بلوچ در روستاها و شهرهایی که زنان بالانشین پایتخت حتی نامشان را به سختی شنیدهاند، با زحمت بسیار، رج روی رج تنیدهاند. زنان بلوچ این هنر موروثی را از مادران و مادربزرگهای خود به عاریه گرفتهاند و آن را زنجیروار و دلنشین، به فرزندانشان میآموزند.
زبیده یک دختر دارد و او هم امروز استادی در سوزندوزی است: «به دخترم آموزش دادهام و او هم وقتی درس و مدرسه ندارد و بیکار است کنار دست من مینشیند و به تمام شدن سفارشها کمک میکند».
گرچه این روزها صنایع دستی گران است و قیمت این نوع لباسها در بازار بهشدت بالاست اما سهم زبیده و زنانی مثل او از سود کلان صنایع دستی بومیشان بسیار کم است، چیزی در حد صفر. میگوید: «یک خانم واسطه از زاهدان میآید و به ما سفارش میدهد؛ ما در خانه کار را تمام میکنیم و آخر هر ماه به او تحویل میدهیم؛ برای هر برش دوخت، پول کمی به ما میدهد اما به خوبی میدانم این دوختها را روی لباسها میزنند و در تهران و شهرهای بزرگ، خیلی گران میفروشند، آنقدر گران که امثال ما هیچ وقت نمیتوانیم بخریم».
زن بلوچ خستگی نمیشناسد
زنان سوزندوز بلوچ همگی مثل زبیده در اوقات فراغت و در خانه کار میکنند و بسیاری از آنها مثل زبیده، حتی سواد خواندن و نوشتن ندارند. اینها با وجود اینکه از هر انگشتشان هنر میریزد و نقشهایی که میزنند بیبدیل است و چشم هر بینندهای را خیره میکند، هیچ سهمی از سود سرشار هنر خود ندارند. حتی یک اتحادیه یا تشکل برای پیگیری حقوق خود ندارند و نمیدانند اگر بخواهند روی دوخت و دوزهای ارزشمندشان، خودشان قیمت بگذارند یا از حق و حقوق هنری خود دفاع کنند، چه باید بکنند.
زبیده مثل خیلی از زنان بلوچ، در صبوری و استقامت و پایداری بیهمتاست. خودش میگوید: «زن بلوچ خستگی نمیشناسد، بتوانم صبح تا شب کار میکنم اما من جایی را بلد نیستم که بروم یا نمیدانم برای اینکه از مشکلاتم بگویم باید به کدام اداره مراجعه کنم؟»
کاش دخترم مثل من نباشد
نشان دادن این هنر بینظیر به دیگران و از آن مهمتر نشان دادن هنرمندان محرومی که بیمنت و بیادعا چشم و جان روی سوزن میگذارند، برای زبیده و خواهرانش دغدغهای به غایت جدی است. گرچه بازار سوزندوزی این روزها بازار داغی است و دلالان و نمایشگاهداران و عرضهکنندگانِ البسه لاکچری و گرانقیمت، سودهای هنگفت از این بازار میبرند، اما زنهایی مثل زبیده پشت پردهها پنهاناند و دیده نمیشوند. همین زنهای محرومی که در بلوچستان، در بمپور و مکران و سراوان، با مبلغی ناچیز سوزندوزی میکنند و بسیاری از آنها حتی یک بیمه ساده ندارند!
زبیده میگوید: «کاش به ما هنرمندان بلوچ برسند؛ امید من این است که دخترم باسواد شود و بتواند این در و آن در بزند و از حق و حقوقش دفاع کند، مثل من بیدفاع و خانهنشین نباشد» بعد بغض میکند و اشکش را با گوشه آستینش پاک میکند. خیسی اشک مینشیند روی نقشهای سوزندوزی سر آستینش.
نسرین هزارهمقدم
نظر شما