مجید تربت زاده / البته سیدضیاءالدین طباطبایی در همین روز به وزیرمختار انگلیس اطمینان داده که منافع انگلیسیها در ایران را حفظ خواهد کرد! جناب رئیسالوزرا پیش از این در بیانیهای خبر از خروج نیروهای انگلیسی داده و نوشته بود:«قشون انگلیسی که وضعیات جنگ بینالمللی آنها را به ایالات و شمال مملکت ما آورده بود اینک ایران را تخلیه کرده به مملکت خویش رهسپار میگردند. در خدمات این قشون مجال انکار نیست...».
ماجرا چه بود؟
شما هم میدانید به مصداق هیچ گربهای محض رضای خدا موش نمیگیرد، ارتش انگلیس آن طور که سیدضیا مدعی است برای خدمت به ایرانیها و سروسامان دادن وضعیت ایران، به مملکتمان قشونکشی نکرده بود. ارتش انگلیس از چند سال پیش و با بالا گرفتن جنگ جهانی اول، از جنوب ایران خودش را به مناطق دیگر ازجمله شمال هم رسانده بود. حالا هم که سه سالی از جنگ جهانی میگذشت انگار برای آنها جنگ تمام نشده بود. وقتی در تابستان ۱۲۹۹ بلشویکهای روسی در تعقیب نیروهای مخالف وارد رشت و انزلی شدند و نیروهای انگلیسی مستقر در این دو منطقه را تارومار کردند، روحیه انگلیسیها بهشدت تضعیف شد. پس باید تغییراتی در نحوه حضور نیروهای انگلیسی در منطقه ایجاد میشد تا چرخ روزگار باب میل ملکه انگلیس بچرخد!
اینها البته یک روی سکه بود. واقعیت این بود که انگلیسیها از قدرت گرفتن و جای پا محکم کردن رقیبشان روسها در شمال ایران بهشدت نگران بودند. بهخصوص که فرمانده قزاقها «استاروسلسکی» روسی با موفقیت در سرکوب انقلابیون نهضت جنگل در شمال ایران توانسته بود خودش را تو دل شاه ایران جا کند و حتی لقب «سردار» بگیرد. برای خالی کردن زیر پای فرمانده قزاق و کم کردن نفوذ روسها در ایران لازم بود ارتش یا چیزی شبیه آن تحت نظارت انگلیس شکل بگیرد. قدم اول هم این بود که آیرونساید به کمک سفیر انگلیس، احمدشاه را هرطور بود مجاب کردند تا فرمانده روسی قزاقها را برکنار کرده و یک ایرانی (سردار همایون) را به جای او بگذارد. خودشان هم یک سرهنگ انگلیسی (اسمایت) را به عنوان مدیر اداره امور نیروهای قزاق و سرپرست امور مالی منصوب کردند تا در فرصت مناسب، سردار همایون را هم کلهپا کنند!
همه اینها نشان میدهد مهرماه۱۲۹۹ آیرونساید فقط برای اینکه فرمانده نیروهای انگلیسی در ایران بشود و دستی به سر و روی ارتش انگلیس در این سوی دنیا بکشد، به کشورمان نیامده است. جوانترین ژنرال ارتش انگلیس که بعدها در جنگ دوم جهانی رئیس ستاد کل ارتش انگلیس نیز شد، آمده بود تا بلکه کارهای بزرگتر و بیشتری از جابهجایی فرمانده قزاقهای ایرانی انجام دهد.
بله ...کارِ من بود!
آیرونساید که مهرماه ۱۲۹۹ از بغداد خودش را به قزوین رسانده پس از رایزنیها و تلاشهایی که به برکناری فرمانده روسی قزاقها میانجامد، چند باری به بازدید از اردوگاه نیروهای قزاق میرود. بخشهایی از یادداشتهای روزانه و خاطرات آیرونساید را بخوانید تا متوجه شوید ژنرال انگلیسی توی سرش چه افکاری را بالا و پایین میکرد و بعدها چطور رضایت به خروج از ایران داد: «... رضاخان بدون شک یکی از بهترین افسران است و اسمایت توصیه میکند که رضاخان عملاً رئیس این دسته باشد... من بازهم به دیدار قزاقان ایرانی رفتم... اسمایت سر و سامانی به وضعشان داده است... فرمانده کنونی قزاقان (سردار همایون) موجود حقیر و بیبو و خاصیتی است و روح و روان واقعی این گروه سرهنگ رضاخان است، یعنی همان مردی که قبلاً بسیار به او علاقهمند شده بودم(آبان ۱۲۹۹)... به اسمایت گفتهام که به سردار همایون مرخصی بدهد تا به سرکشی املاک خود برود... عقیده دارم یک دیکتاتوری نظامی گرفتاریهای ما را در ایران برطرف خواهد کرد و ما را قادر خواهد ساخت بیهیچ دردسری این کشور را ترک گوییم(دی ۱۲۹۹)... من با رضاخان مصاحبه کردهام و سرکردگی قزاقان ایرانی را به طور قطعی به او سپردهام... به او گفتهام که قصد دارم بهتدریج او را از قید تسلط خود رها سازم ... در حضور اسمایت دو نکته را برایش روشن ساختم: ۱ـ هنگامی که از هم جدا میشویم نباید بکوشد مرا از پشت هدف قرار دهد و اگر چنین کند این کار به نابودیش منجر خواهد شد. ۲ـ شاه تحت هیچ شرایطی نباید بر کنار شود... رضا با چربزبانی قول داد و من و او دست یکدیگر را فشردیم. (بهمن۱۲۹۹)... رضاخان در تهران کودتا کرده و به قولی که به من داد وفادار مانده است. تصور میکنم همه مردم چنین میاندیشند که من کودتا را طراحی و رهبری کردم. اگر در معنای سخن دقیق شویم واقعاً من این کار را کردم... اسفند۱۲۹۹»!
نظر شما