حرف و حدیثها و حتی دعوا بر سر اینکه مالک و عامل اتفاق سحرگاه دوشنبه، سوم اسفند سال ۱۲۹۹ در تهران کیست از همان روز پس از واقعه شروع شد.
طی ۱۰۳ سالی هم که از ماجرا میگذرد بحث درباره اینکه مرد شماره یک «کودتا» کیست، ادامه داشته است. همه اینها هم سبب شده مسائل مهمی مثل ماهیت کودتا، اهداف اصلی و پیامدهایش کمتر مورد توجه قرار گیرد.
من کودتا کردم
سحرگاه دوشنبه، سوم اسفند۱۲۹۹، نیروهای قزاق وارد تهران شده، ادارههای دولتی و مراکز نظامی را اشغال میکنند. نزدیک به ۱۰۰ نفر از فعالان سیاسی و رجال سرشناس بازداشت و زندانی میشوند، احمدشاه جوان و بیدست و پا همراه محمدحسن میرزا (ولیعهد) به کاخ فرحآباد پناه میبرند و سپهدار رشتی که نخستوزیر است به سفارت انگلستان در تهران پناهنده میشود. نتیجه اینکه «سیدضیا» رئیسالوزرا و «مسعود خان کیهان» هم که در کمعُرضگی شهرت دارد - فعلاً - وزیر جنگ میشود. این چکیدهترین تعریف نزدیک به واقعیت است که میشود از ماجرا داشت. البته این را هم اضافه کنیم که حرکت قزاقها به سمت تهران برخلاف رسم و رسوم کودتاها که ناگهانی، غافلگیرانه و ضربتی هستند، از چند روز پیش با سروصدا آغاز شده و حتی خانواده سربازان قزاق وقتی خبردار میشوند فرزندانشان به تهران رسیدهاند برای استقبالشان به دروازه قزوین و عبدالعظیم میروند!
دعوا درباره اینکه کودتاگر اصلی کیست، اول میان بازیگران ایرانی ماجرا یعنی «رضاخان» و «سیدضیا» آغاز میشود. این دو هرچند ابتدای کار با تقسیم وظایف هر کدام نقش نظامی و سیاسی خودشان را بازی میکنند، رضاخان اما به مرور، مدعی دوم را کنار میزند تا همه امور نظامی و سیاسی را خودش پیش ببرد. آیرون ساید هم که در خاطراتش به صراحت از ضرورت ایجاد یک حکومت مقتدر اما دیکتاتور در ایران با هدف حفظ منافع انگلیس و بعد انتخاب و پیشنهاد دادن رضاخان مینویسد و آخر مطلب اضافه میکند: «... تصور میکنم همه قبول دارند که من کودتا را مهیا کردهام. دقیقاً میتوان گفت که من کودتا کردم.» البته فراموش نکنیم طی سالهای اخیر یک جریان به ظاهر تاریخنویس و تاریخشناس با سوءاستفاده از شک و شبهههایی که برخی تاریخنویسان دیگر درباره کودتا بودن یا نبودن واقعه سوم اسفند و یا در انگلیسی بودن و نبودن آن مطرح کردهاند، زیرکانه «رضاخان» را تطهیر کرده و اگر فرصت پیدا کنند او را تا سرحد یک قهرمان ضد انگلیسی بالا میبرند! این گروه البته در بررسیهایشان همه شواهد واضح و آشکار درباره اینکه بازیگردان اصلی ماجرای اسفند ۱۲۹۹ انگلیس است را نادیده میگیرند.
لباس نو بر تن استعمار کهن
به سلسله حوادث قبل و بعد از کودتا تا چند سال بعد که ماجرا به خلع «احمدشاه» از سلطنت و... میانجامد اگر دقیقتر نگاه کنیم، سخت میشود باور کرد همه این مراحل و اقدامهای مختلف که به انقراض قاجاریه و روی کار آمدن پهلویها منتهی شد، تنها نقشه «رضاخان، سیدضیا و دیگر همکاران» ایرانیشان باشد. یعنی وزیر جنگ شدن «رضاخان» و تشکیل دولت عجیب و غریب سیدضیا که تنها وظیفهاش انگار عزل «احمدشاه» و فراهم کردن مقدمات نخستوزیری «رضاخان» بود و شعار زیرکانه جمهوریخواهی که سبب شد به ذهن هیچیک از ایرانیان خطور نکند که قرار است سلسله پادشاهی در ایران پاره شود، نمی توانست برخاسته از ذهن «رضاخان» یا حتی «سیدضیا» باشد. به اینها اضافه کنید اسناد تاریخیای را که از دیدار «آیرون ساید» و «رضاخان» در روزهای پیش از کودتا خبر میدهد یا نشانههایی که ثابت میکند استعمار انگلیس در همه دنیا در حال پوستاندازی است و قرار است «استعمارنو» جای حضور مستقیم و نظامی انگلیس را در گوشه و کنار جهان بگیرد. برای همین هم هست که انگلیسیها مدتها پیش از کودتا دنبال پیدا کردن آدمهایی هستند که بتوانند در سناریویی که برای آینده ایران و گذر از استعمار کهن به استعمار نو نوشته شده، نقششان را خوب بازی کنند.
ها باریکلا...احسنت!
منصفانهتر این است که در بررسی سهم و نقش هریک از کودتاگران، حواسمان به مثلثی باشد که انگلیسیها رسم کردهاند. مثلثی که ژنرال آیرون ساید، رضاخان و سیدضیا اضلاع آن را تشکیل میدهند. البته بدیهی هم هست که دو ضلع ایرانی این مثلث علاوه بر بازی در نمایش کودتا، به منافع و امیال شخصی خودشان هم فکر کرده و گاهی خارج از سناریوی نوشته شده رفتار کنند. بنابراین اصلاً جای تعجب ندارد که رضاخان در اولین فرصت بدست آمده، عذر سیدضیا را بخواهد و خودش همه کاره ایران پس از کودتا شود یا نزد مصدق، قوامالسلطنه و مخبرالسلطنه اعتراف کند: «درست است که مرا انگلیسیها آوردند ولی نفهمیدند که چه کسی را آوردند!»
«سیدضیا» هم البته در اواخر عمر و در گفتوگو با یک خبرنگار راستگویی و صراحتش گل کرده، اعتراف میکند: «تاریخ ۳۰۰ ساله اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند. اما دشمنی با انگلستان هم موجب محو آدمی میشود. من در تمام مدت زندگیام، ضرر این دوستی را کشیدم، اما حاضر نشدهام محو شوم! ... من (اسفند۱۲۹۹) در سرم بود که یک حکومت ملی مقتدر متکی به قدرت نظامی ملی به وجود بیاورم و خودم بشوم رئیسالوزرا... بشوم دیکتاتور... ». خبرنگار میپرسد: مثل موسولینی؟ و سیدضیا میگوید: ها٬ باریکلا... احسنت!
در مجموع میشود گفت در ماجرای سوم اسفند این فقط انگلیس است که بیشترین سهم را از ماجرا میبرد. یعنی در کوتاهترین زمان ممکن و با تغییر سلسله سلطنت در ایران، تیر خلاص را به پیکر تقریباً بیجان مشروطهخواهی و آنچه از انقلاب مشروطیت مانده بود شلیک میکند تا منافع بلندمدتش در کشورمان را تأمین کند.
خبرنگار: مجید تربتزاده
من کودتا کردم
سحرگاه دوشنبه، سوم اسفند۱۲۹۹، نیروهای قزاق وارد تهران شده، ادارههای دولتی و مراکز نظامی را اشغال میکنند. نزدیک به ۱۰۰ نفر از فعالان سیاسی و رجال سرشناس بازداشت و زندانی میشوند، احمدشاه جوان و بیدست و پا همراه محمدحسن میرزا (ولیعهد) به کاخ فرحآباد پناه میبرند و سپهدار رشتی که نخستوزیر است به سفارت انگلستان در تهران پناهنده میشود. نتیجه اینکه «سیدضیا» رئیسالوزرا و «مسعود خان کیهان» هم که در کمعُرضگی شهرت دارد - فعلاً - وزیر جنگ میشود. این چکیدهترین تعریف نزدیک به واقعیت است که میشود از ماجرا داشت. البته این را هم اضافه کنیم که حرکت قزاقها به سمت تهران برخلاف رسم و رسوم کودتاها که ناگهانی، غافلگیرانه و ضربتی هستند، از چند روز پیش با سروصدا آغاز شده و حتی خانواده سربازان قزاق وقتی خبردار میشوند فرزندانشان به تهران رسیدهاند برای استقبالشان به دروازه قزوین و عبدالعظیم میروند!
دعوا درباره اینکه کودتاگر اصلی کیست، اول میان بازیگران ایرانی ماجرا یعنی «رضاخان» و «سیدضیا» آغاز میشود. این دو هرچند ابتدای کار با تقسیم وظایف هر کدام نقش نظامی و سیاسی خودشان را بازی میکنند، رضاخان اما به مرور، مدعی دوم را کنار میزند تا همه امور نظامی و سیاسی را خودش پیش ببرد. آیرون ساید هم که در خاطراتش به صراحت از ضرورت ایجاد یک حکومت مقتدر اما دیکتاتور در ایران با هدف حفظ منافع انگلیس و بعد انتخاب و پیشنهاد دادن رضاخان مینویسد و آخر مطلب اضافه میکند: «... تصور میکنم همه قبول دارند که من کودتا را مهیا کردهام. دقیقاً میتوان گفت که من کودتا کردم.» البته فراموش نکنیم طی سالهای اخیر یک جریان به ظاهر تاریخنویس و تاریخشناس با سوءاستفاده از شک و شبهههایی که برخی تاریخنویسان دیگر درباره کودتا بودن یا نبودن واقعه سوم اسفند و یا در انگلیسی بودن و نبودن آن مطرح کردهاند، زیرکانه «رضاخان» را تطهیر کرده و اگر فرصت پیدا کنند او را تا سرحد یک قهرمان ضد انگلیسی بالا میبرند! این گروه البته در بررسیهایشان همه شواهد واضح و آشکار درباره اینکه بازیگردان اصلی ماجرای اسفند ۱۲۹۹ انگلیس است را نادیده میگیرند.
لباس نو بر تن استعمار کهن
به سلسله حوادث قبل و بعد از کودتا تا چند سال بعد که ماجرا به خلع «احمدشاه» از سلطنت و... میانجامد اگر دقیقتر نگاه کنیم، سخت میشود باور کرد همه این مراحل و اقدامهای مختلف که به انقراض قاجاریه و روی کار آمدن پهلویها منتهی شد، تنها نقشه «رضاخان، سیدضیا و دیگر همکاران» ایرانیشان باشد. یعنی وزیر جنگ شدن «رضاخان» و تشکیل دولت عجیب و غریب سیدضیا که تنها وظیفهاش انگار عزل «احمدشاه» و فراهم کردن مقدمات نخستوزیری «رضاخان» بود و شعار زیرکانه جمهوریخواهی که سبب شد به ذهن هیچیک از ایرانیان خطور نکند که قرار است سلسله پادشاهی در ایران پاره شود، نمی توانست برخاسته از ذهن «رضاخان» یا حتی «سیدضیا» باشد. به اینها اضافه کنید اسناد تاریخیای را که از دیدار «آیرون ساید» و «رضاخان» در روزهای پیش از کودتا خبر میدهد یا نشانههایی که ثابت میکند استعمار انگلیس در همه دنیا در حال پوستاندازی است و قرار است «استعمارنو» جای حضور مستقیم و نظامی انگلیس را در گوشه و کنار جهان بگیرد. برای همین هم هست که انگلیسیها مدتها پیش از کودتا دنبال پیدا کردن آدمهایی هستند که بتوانند در سناریویی که برای آینده ایران و گذر از استعمار کهن به استعمار نو نوشته شده، نقششان را خوب بازی کنند.
ها باریکلا...احسنت!
منصفانهتر این است که در بررسی سهم و نقش هریک از کودتاگران، حواسمان به مثلثی باشد که انگلیسیها رسم کردهاند. مثلثی که ژنرال آیرون ساید، رضاخان و سیدضیا اضلاع آن را تشکیل میدهند. البته بدیهی هم هست که دو ضلع ایرانی این مثلث علاوه بر بازی در نمایش کودتا، به منافع و امیال شخصی خودشان هم فکر کرده و گاهی خارج از سناریوی نوشته شده رفتار کنند. بنابراین اصلاً جای تعجب ندارد که رضاخان در اولین فرصت بدست آمده، عذر سیدضیا را بخواهد و خودش همه کاره ایران پس از کودتا شود یا نزد مصدق، قوامالسلطنه و مخبرالسلطنه اعتراف کند: «درست است که مرا انگلیسیها آوردند ولی نفهمیدند که چه کسی را آوردند!»
«سیدضیا» هم البته در اواخر عمر و در گفتوگو با یک خبرنگار راستگویی و صراحتش گل کرده، اعتراف میکند: «تاریخ ۳۰۰ ساله اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند. اما دشمنی با انگلستان هم موجب محو آدمی میشود. من در تمام مدت زندگیام، ضرر این دوستی را کشیدم، اما حاضر نشدهام محو شوم! ... من (اسفند۱۲۹۹) در سرم بود که یک حکومت ملی مقتدر متکی به قدرت نظامی ملی به وجود بیاورم و خودم بشوم رئیسالوزرا... بشوم دیکتاتور... ». خبرنگار میپرسد: مثل موسولینی؟ و سیدضیا میگوید: ها٬ باریکلا... احسنت!
در مجموع میشود گفت در ماجرای سوم اسفند این فقط انگلیس است که بیشترین سهم را از ماجرا میبرد. یعنی در کوتاهترین زمان ممکن و با تغییر سلسله سلطنت در ایران، تیر خلاص را به پیکر تقریباً بیجان مشروطهخواهی و آنچه از انقلاب مشروطیت مانده بود شلیک میکند تا منافع بلندمدتش در کشورمان را تأمین کند.
خبرنگار: مجید تربتزاده
نظر شما