هل میدهد و در چوبی باز میشود. بوی پشم و پشگل گوسفند میزند زیر دماغمان. اتاق، تاریک است و نمور و بیسر و صدا. روی زمین، یک زیلوی پلاستیکی پهن است که روی آن، پشمهای سفید، انگار که مه غلیظی باشند، پف کرده و برآمده، پهن شدهاند و حالت گرفتهاند. بالاپوشهای چوپانی از در و دیوار آویزان است و کیسههای پشم، گوشهای ردیف شدهاند. سیدحسن میگوید: «این هم کارگاه نمدمالی ما»
دندان پلنگ هم حریف نمد نمیشود
«در سرغایه، بیست، سی تا کارگاه نمدمالی هست» این را «سیدحسن عربزاده» میگوید که ظهر جمعهای، در کارگاهش را باز کرده تا به ما نشان بدهد که اهالی سرغایه، چطور یک پیشه باستانی را صنعتی کردهاند. در کارگاه نمدمالی سیدحسن، مثل همه کارگاههای سرغایه، دیگر خبری از کمان حلاجی نیست؛ صدای کارآوای مردانی که نمدهای لول شده را میچرخانند و با ساقهای دست، ضربه میزنند بهشان هم دیگر شنیده نمیشود. در عوض دستگاههای برقی حسابی سرو صدا دارند و حضور پررنگشان را به رخ میکشند، تا نمدهایی که روزگاری آماده کردنشان چندین و چند روز زمان میبرده حالا در یک روز آماده بشوند و مشتریها معطل نمانند. مشتریهای نمدهای سرغایه، تا همین سالهای نچندان دور، فقط اهالی روستاهای دور و نزدیک اطراف بودند؛ چوپانی شاید، تا نمدی بخرد برای زمستان و سرمای صحرا و برف و بورانش؛ یا نودامادی مثلا، تا تختهنمدی بخرد و پهن کند در اتاقی، تا نم زمین، نوعروس را نیازارد. حالا اما مشتریهای سرغایه، از همه جا هستند. آن نمدهای گلانداخته، هر اتاقی را میتواند زیباتر کند. نمدهای چوپانی هم این سالها، مشتریهای بیشتری پیدا کرده؛ حتی از جمع آنهایی که در همه عمرشان، یک بار هم سرمای صحرا را تجربه نکردهاند؛ و قصه گرگهایی که زمستانها، چندتایی با هم حمله میکنند را، فقط زیر کرسیهای شب چله شنیدهاند؛ گرگهای که از نمد چوپان با آن هیبت وهمآورش، میترسند.
میگویند دندان پلنگ هم حریف نمد نمیشود. سیدحسن میخندد و میگوید: «نمدهای قدیم بله؛ نمدهای حالایی نه» اشاره سیدحسن به نمدهایی است که این سالها متناسب با ذائقه بازار تولید میشود؛ ظریفتر و زیباتر؛ و الا مردان روستا، هنوز ترجیح میدهند همان نمدهایی را بپوشند که چوپانها با آن، حتی شبهای پربرف کوههای اطراف سرغایه را تیر میکنند؛ سوز و سرمای دامنههای «کجاولنگ» را.
دستگاهها، کمانهای حلاجی بیکار کردهاند
سرغایه، روستایی است از جمع روستاهای دهستان «سرجام» که در تقسیمات کشور از توابع بخش «احمدآباد» مشهد است؛ جایی بالاتر از «مُلکآباد» و نرسیده «رباط سفید» در جاده تربت حیدریه؛ روی نقشه اما میشود دید که سرغایه از «فرهادگرد» و «سنگبَست» فریمان هم آنقدرها دور نیست. سرغایه روستای خرمی است با باغهای فراوان و تاکستانهای بسیار؛ درست آنکه روزگاری روستای آبادی بوده سرغایه؛ وقتی آب قناتها فراوان بوده و آب از کوه هم میآمده؛ حالا اما نه قناتها جانی دارند و نه جویی از کوه میآید. سیدحسن میگوید: «همانقدر آب نیست که پشمها را بشوییم»
نمدمالها رسم دارند که پشمها را پیش از «پشمزنی» بشویند. شستن پشمها کمک میکند تا عرق و چربی تن گوسفندها، که مانده روی پشمها، شسته شود و پشمها، پاک و پاکیزه بروند برای حلاجی. حالا اما سرغایه آبی ندارد و نمدمالها سخت بتوانند آبی جور کنند تا پشمها، بی کاه و کلش آماده مالیدن شود.
حلاجی یا پشمزنی، شروع کار نمدمالهاست. کمان حلاجی چوب خمیدهای است که زهی از جنس روده گوسفند، دو سرش را به هم وصل کرده است. حلاجها با یک وسیله گوشتکوبمانند به نام «مُشته» میزنند به زه و ارتعاش زه، پشمها را از هم جدا میکنند؛ خراسانیها میگویند «تیت کردن» و این تیت کردن، همانی است که اصطلاح «تیت و پر شدن» از آن درست شده است. در سرغایه اما دستگاه پشمزنی به کمک آمده و کمانها را بیکار کرده است. دستگاهها، پشمها را به سرعت حلاجی میکنند. نمدمالها از این طرف، پشمها را میریزند و از آن طرف مه غلیظ پشمها، پف کرده و برآمده، بیرون میآید. چندتایی از عکس میگیرم از دستگاه پشمزنی؛ تاریکی کارگاه نمیگذارد عکسها، عکسی بشود مناسبِ دیدن.
حالا نوبت پهن کردن پشمهاست. نمدمالها زیراندازهایی دارند که به آن «قالب» میگویند؛ بافته شده از جنس نی یا همان «لوخ» خراسانیها. «لوخها را از تنگل میآوردند و از «احمدآبادِ چَرَم» که پایینتر از سرغایه است. اینها مال قدیم است. حالا کی حوصله دارد لوخ بیاورد و ببافد. به جایش از آن زیراندازهای مسافرتی استفاده میکنیم که هر چه هم آب بخورد، سنگین نمیشود و شستنش هم، کار راحتی است.»
نمدمالها، پشمها را یکدست و یکنواخت، هموار میکنند روی قالبها. نمد چوپانی، قالب خودش را دارد و تختهنمد قالب خودش را. پشمها که در چند مرتبه، لایه به لایه، سوار شدند روی هم، حالا نمدمالها به آن آب و صابون فراوان میزنند. آب و صابون کمک میکند تا پشمها تار به تار به خورد هم بروند و در هم تنیده شوند. بعد، موقع کار اصلی نمدمالهاست که همان مالیدن نمد باشد. قالب را لول میکنند و هی میچرخانند و با سادقهای دست به آن ضربه میزنند تا آرام آرام، نمد شکل بگیرد. این، پیشه قدیمی نمدمالهاست. حالا در سرغایه اما این قسمت کار را هم دستگاه انجام میدهد؛ دستگاهی که دو بازوی موتوری آن، تخته همواری را هی جلو و عقب میبرد و نمد لول شده را میچرخاند و به آن ضربه میزند. دستگاه، به کمک آمده تا دست و بال نمدمالها از کت و کول نیفتد.
در کار نمدمالی، خبری از دوخت و دوز هم نیست. لباسهای نمدی، درزی ندارند که نخی آن را بدوزد؛ همه بخشهای لباس، باید در هم تنیده بشود. این هم هنر نمدمالهاست که چطور لبه لباس را برگردانند روی خودش و جوری بمالندش که دیگر درزی باقی نماند. نمدهای چوپانی، یقه دارند و آستینک. جلوی نمدها اما باز است که البته و باد و بوران چندانی از آن رد نمیشود تا تن چوپانها در نمدها گرم بماند؛ حتی اگر بیرون از نمد، برف و بوران باشد.
تخته نمدها، حکایت دیگری دارند. با وجود آن که عمده کار نمد چوپانی و تختهنمد یکی است اما چیزی که تختهنمدها را خواستنیتر میکند، نقش و نگار روی آنهاست. نمدمالهای سرغایه میگویند: «گُلانداختن» آنها بلدند چطور پشمهای رنگشده را جوری بگذارند روی کار و شکل بدهند که حاصل کار، تختهنمدی باشد که روی آن، نقش و نگاری در هم تنیده افتاده باشد. بیشتر تختهنمدها یکی دو تا گل دارند؛ اما هستند تختهنمدهایی که حسابی پرکارند و نمدمالها تا توانستهاند، در آنها، هنر باستانیشان را به رخ کشیدهاند؛ نمدهایی که آدم دلش نمیآید پا بگذارد روی آنها. نمدمالها کارشان که با نمد تمام شد، پهنش میکنند روی پشت بامی تا آفتاب بخورد و نمش برچیده شود. نمدها چند روزی، برِ آفتاب میمانند تا خشک بشوند. نمد که خشک بشود، دیگر هیچ نمی به آن کارگر نیست.
هنر باستانی اهالی سرغایه خانه نوعروسها را زیباتر میکند
با سیدحسن آمدهایم روی پشت بام کارگاه که با ورقههای آهنی پوشانده شده. روی پشت بام، چندین و چند نمد چوپانی پهن است و چندتایی تخته نمد که گلی ندارند.
زمستان نزدیک است و بازار نمدهای چوپانی گرم. برای همین هم نمدمالهای سرغایه سرگرم نمدهای چوپانی هستند. کمی که بگذرد و اهالی دشت، محصول زمینهای زعفران را هم جمع کنند، آن وقت نوبت عروسیهاست. لابد آن موقع وقتی است که بازار تختهنمدهای گلانداخته گرم میشود؛ تا هنر اهالی سرغایه، هنر باستانی اهالی سرغایه خانه نوعروسها را زیباتر کند.
نظر شما