روزنامه قدس نیز پر از داستانهای ناب و قشنگی است که طی تحولات جدید کمرنگ شدهاند.به سراغ پیشگامان روزنامه قدس که اکنون از این عرصه جدا شدهاند، رفتیم و از آنها خواستیم تا خاطراتشان را برای ما تعریف کنند. این افراد به دلیل سالها فعالیت و کار در این حوزه، لحظات ناب و دلچسبی را تجربه کردهاند که قطعا ً برای مخاطبان بسیار جالب است. این خاطرات، نه تنها داستانهای شخصی و حرفهای آنان را روایت میکند، بلکه نمایی از تاریخچه و تحولات روزنامه قدس را طی این سالها نشان میدهد.اکنون میخواهیم با خواندن داستانهای کوتاه این روزنامهنگاران، به دورهای سفر کنیم که شاید خیلی دور به نظر نرسد، اما با زمان حال، بسیار متفاوت است. دورانی که تلاشهای شبانهروزی برای پوشش اخبار و سختیهای کار توزیع روزنامه، ما را با عمق احساسات و تجربیات این پیشگامان آشنا میکند.
جواب دادن به تلفنها در خواب هم ولمان نمیکرد!
در دهههای گذشته زمانی که هنوز تلفنهای هوشمند و مراکز تماس مدرن وجود نداشتند، تلفنچیها نقش مهمی در ارتباطات روزانه مردم ایفا میکردند. شاید در نگاه اول ساده به نظر برسد اما در واقعیت پر از لحظات شیرین و چالشبرانگیز است.
آقای محمد شاکرین از خاطرات آن روزهایش اینگونه تعریف میکند: «تلفنچیها نقش بسیار مهمی در ارتباطات روزمره داشتند، ما باید با دقت و سرعت به تماسهای دریافتی پاسخ میدادیم و آنها را به مقصد مورد نظر متصل میکردیم. هر روز ما با صدای زنگ تلفنها و درخواستهای متنوع مواجه میشدیم و گاهی اوقات آنقدر در کارمان غرق میشدیم که به کلی فراموش میکردیم چند ساعت است مشغول به کاریم، گاهی وقتها هم اهل خانه حسابی از دستمان شاکی میشدند.
مثلاً خوب یادم است آن اوایل دوران کاری که به عنوان تلفنچی در روزنامه مشغول بودم، آنقدر این کار برایم مهم و تأثیرگذار بود که حتی در خواب هم از آن جدا نمیشدم. سنگینی بار مسئولیت سبب میشد حتی در خواب هم مشغول جواب دادن تلفن باشم و بارها پیش آمده بود که همسرم با صدای الو! الو! گفتن من از خواب بیدار شده بود و با اینکه کلافه میشد اما سعی میکرد، من را آرام کند. در عوض خداوند متعال به من اعصاب و روان خوبی عنایت کرده بود و با وجود دو شیفت کاری خداراشکر وظایفم را به خوبی انجام میدادم».
فقط میخواست به آقا سلام بدهد
آقای قاسم علیزاده یکی از قدیمیهای روزنامه قدس است. او خاطرات و حرفهای زیادی درباره افرادی که از قدس رفتهاند یا آنهایی که از دست دادهایم، دارد؛ خاطراتی که بعضا ً
شیرین هم نبودند اما وقتی از او خواستیم یکی از خاطراتش را برایمان تعریف کند، او تصمیم گرفت شیرینترین و ماندگارترین خاطره ۲۰ سال کارش را بیان کند: «خاطرات روزنامه قدس همیشه پر از لحظات ناب و بینظیر است. برمیگردم به سالهای ۸۰ـ۷۹، زمانی که با آقای زاهدی که اکنون معاون کتابخانه هستند، تصمیم گرفتیم صفحهای به نام رواق درست کنیم. حالا آن ایده به چهار صفحه گسترش پیدا کرده و هنوز هم ادامه دارد. آن زمان، نخستین کسی که این کار به او سپرده شد، آقای روحپرور بود که همزمان دبیر سرویس اقتصاد نیز بود. یادم هست در دورهای که کارها بیشتر حضوری انجام میشد، آقای روحپرور از من خواست در این پروژه به او کمک کنم. آن دوران، جشنها و مراسمهای مرتبط با ضریح امام رضا (ع) مثل الان نبود که با فناوری از راه دور راحت بشود زیارت کرد. برای همین یکی از بهترین خاطراتم مربوط به همان دوران است. یک روز، در ساعت کاری، تماسی دریافت کردم از کسی که نمیدانستم از کدام شهر یا شهرستان است. او از من خواست گوشی را سمت حرم بگیرم تا بتواند فقط به امام رضا (ع) سلام بدهد. آن زمان، در ساختمان قبلی روزنامه مستقر بودیم. من هم با کمال میل گوشی را سمت حرم گرفتم تا او بتواند زیارت کند. چه زیارت قشنگی! چقدر صمیمی و از ته دل بود. چقدر جالب بود که برای زیارت به روزنامه قدس زنگ زده بود. این لحظه یکی از بهترین خاطراتی است که بعد از ۲۰ سال همچنان از قدس در ذهنم باقی مانده است».
داستان تلخ یک تصادف...
آقای یوسفعلی منیری یکی دیگر از پیشگامان روزنامه قدس است. او میگوید:
« خاطرهای که میخواهم بگویم مربوط به مرحوم غلامرضا بشیری، از خبرنگاران بهداشت و درمان واحد خبر روزنامه است. شیفت کاری که تمام شد، ایشان به همراه چند تن از همکاران بخش اداری در راه خانه با یک وانت اتاقدار بر اثر سانحه تصادف درگذشت. به دلیل امکانات کم، ما فقط دو وانت داشتیم که آنها هم امانت بودند و برای حمل محصولات آستان قدس در اختیار ما قرار داده بودند. ما با این وانتها روزنامهها را حمل میکردیم و بعد از پایان شیفتها، به عنوان سرویس ایاب و ذهاب بچهها استفاده میشد. یک بار در خیابان آزادشهر، ماشینی از عقب به آنها زد و به دلیل اینکه شیشههای وانت معمولی بود، شیشهها شکسته شد و یکی از آنها به قلب مرحوم بشیری فرورفت و موجب فوت ایشان شد. با هماهنگی آستان قدس رضوی تشییع جنازه با شکوهی برای آن مرحوم تدارک دیده شد و شاید این اولین تشییع جنازه با شکوه برای خبرنگاری بود که در مشهد اتفاق افتاده بود. وی با موافقت آیتالله واعظ طبسی، تولیت فقید آستان قدس در صحن جمهوری به خاک سپرده شد».ایشان با اصرار ما یک خاطره دیگر هم تعریف میکند. «این خاطره مربوط به مرحوم محمد امامی است. ایشان کارپرداز بودند و بعد از خرید چند پاکت چای به روزنامه مراجعه کردند. بعد از باز کردن بستهها، متوجه وجود تریاک در آن شدند و به مدیر مسئول مراجعه کردند. مدیر مسئول گفت بروید واحد خبر به آقای منیری بگویید از چای و محتویات داخلش عکس بگیرد و خبر تهیه کند. ایشان نزد من آمدند با محموله حاوی چای و تریاک که به طرز ماهرانهای جاسازی شده بود. یکی از میزهای تحریریه را آوردیم و بستههای چای را روی میز خالی کردیم. عکسهای آن موجود هست که آقای محمد چرمساز، اولین عکاس روزنامه، از آن عکس گرفته. بعد از اطلاع به سازمان مواد مخدر، آنها برای بازدید به روزنامه آمدند و محموله را با خود بردند. کاشف محموله، مرحوم امامی را هم برای تحقیق و بازپرسی به ستاد مذکور بردند و بعد از چند ساعت به محل کار برگشت. روز بعد، خبر این کشف در روزنامه چاپ و مورد استقبال خوانندگان و مسئولان قرار گرفت».
خبرنگار ۳۵ کیلویی!
آقای سینا حسینی، از خبرنگاران سابق سرویس ورزشی بود و این روزها در باشگاه استقلال تهران مشغول به کار است. او با خوشحالی از خاطراتش در روزنامه قدس یاد میکند، جایی که اولین تجربه خبرنگاریاش را داشت. او با علاقه و تعصب از آن روزها صحبت میکند و به رفاقتهای باارزشی که با دوستانش در آنجا برقرار کرد، اشاره میکند. او به یاد میآورد که چگونه با اشتیاق و علاقه وارد دنیای خبرنگاری شد و با نوشتن اولین گزارشهایش، طعم موفقیت را چشید. حسینی به این نکته اشاره میکند که این دوران، نه تنها به عنوان یک دوره کاری، بلکه به عنوان مرحلهای پر از یادگیری و تجربه برای او بوده است. تجاربی که بخشی از هویت حرفهای او را تشکیل میدهند و همچنان در مسیر حرفهایاش تأثیرگذار هستند.او می گوید: اولین پاداش خبری من یکی از خاطراتی است که همیشه در ذهنم خواهد ماند. قرار بود تیم ملی فوتبال ایران قبل از بازی با عربستان به مشهد بیاید و به حرم مطهر امام رضا (ع) مشرف شود. من تازه وارد دنیای خبرنگاری شده بودم و این اولین سال فعالیت حرفهایام بود. ۲۴ ساعت کامل همراه تیم ملی بودم و از نزدیک همه چیز را دنبال میکردم.فردای آن روز، خبر بازدید تیم ملی را تنظیم کردم و با استقبال بینظیری روبهرو شد. این استقبال برای من اولین پاداش خبریام را به ارمغان آورد. واقعاً احساسی وصفناپذیر بود. آن زمان دوران آقای زاهدی بود و ایشان علاقه زیادی به حوزه ورزش نشان میدادند، همین هم سبب شد تا از این خبر استقبال بیشتری شود.این تجربه برای من نقطه عطفی بود. اولین پاداش خبریام نه تنها انگیزهای برای ادامه راه شد، بلکه به من نشان داد در مسیر درستی هستم و میتوانم با عشق و علاقه به کارم ادامه دهم. یکی از خاطرات جالب و خندهدار دوران خبرنگاری من زمانی بود که به «خبرنگار ۳۵ کیلویی» معروف شدم. در مقطعی از زمان، ویژهنامهای داشتیم به نام «جاده» و من به واسطه آن در رویدادهای ورزشی شرکت میکردم. در آن زمان، چون سنم کمتر بود و وزنم پایین، دوستانم با شوخی و لبخند این لقب را به من دادند. این لقب تا سالها با من ماند و هر جا میرفتم، با محبت و شوخی از من به عنوان «خبرنگار ۳۵ کیلویی» یاد میکردند.
خبرنگار: فائزه مجردیان - عارفه هدایتی
نظر شما