«جنگل پرتقال» نخستین فیلم بلند آرمان خوانساریان است که فیلمنامه آن را با گوشه چشمی به خاطرات خودش نوشته اما با افزودن چاشنیهایی به آن، روند داستان را به سمتی هدایت کرده که در پس خاطرات و تجربه زیسته خود، جهان تازه و متفاوتی را پیش روی شخصیتهای قصه قرار داده و فرجامی امیدبخش برایشان تدارک دیده است.
خوانساریان در این فیلم، داستان «علی بهاریان» با نام هنری «سهراب» را روایت میکند که در رشته نمایشنامهنویسی تحصیل کرده و آرزوهای بزرگی دارد اما پس از سالها بیکاری به تازگی به عنوان معلم ادبیات در یک مدرسه مشغول به کار شده است. معلمی که بچهها هم از سختگیریهای او دل خوشی ندارند و در عرض سه روز پنج نفر را از کلاس اخراج کرده و صدای مدیر مدرسه را هم درآورده است.
مدیر تهدیدش میکند اگر تا دو روز دیگر مدرک تحصیلیاش را تحویل ندهد عذرش را از مدرسه میخواهد! اوقات معلم جوان تلخ میشود. او نمیخواهد با گذشتهاش روبهرو شود و به دانشگاه برود اما دست سرنوشت او را به تنکابن میکشاند و پس از کش و قوسهای فراوان، علاوه بر مدرکش، واقعیتهای دیگری را هم کف دست او میگذارد و مجبورش میکند با آنها روبهرو شود. این سفر با شکافتن شخصیت کمالگرای این معلم ادبیات، روی دیگری از او را نمایان میکند و نشان میدهد با چیزی که از آن دم میزند فاصله دارد و سالها پیش در دانشگاه دختری عاشقپیشه را آزار داده است.
شهودی سختگیرانه و پرملال
«جنگل پرتقال» بیش از آنکه فیلمی بر مبنای برملا شدن رازی گمشده میان دو نفر باشد، درامی روانشناسانه است که شخصیت اصلی داستان در سفری جغرافیایی و درونی طی طریق کرده و پرده از نیمه تاریک وجود خود و رازهای ناگفته برمیدارد و پس از کشف و شهودی سختگیرانه و پررنج، خودِ واقعیاش را از زیر یوغ عقدهها، کمبودها و آمالهایی که زیر سایه آرمانگرایی سالهای جوانیاش رشد کرده و قد کشیده، بیرون میآورد.مسئله اصلی در «جنگل پرتقال»، «خود» و «دیگری» و مواجهه این دو در بستر مجادلات ذهنی و عینی است. در سکانسهای آغازین فیلم، سهراب بهاریان در حال تشریح و توصیف خود است. سهراب یک نمایشنامه دارد اما هنوز کسی را در آن حد ندیده که کارگردانیاش را به او بسپارد. او همه را از بالا میبیند، تیغ نقادانهاش همه را میبُرد جز خودش و تصویری از ماهیت خود به نمایش میگذارد که نتیجه تعلق خاطر او به وجود غیرواقعی و خیالی خودش است یعنی دقیقاً همان چیزی که دوست دارد باشد نه آن چیزی که هست!
وقتی «جنگل پرتقال» رازها را برملا میکند
در ادامه با او به سفر میرویم. کمکم پرده از روی حقیقت کنار میرود و لایهها یکی پس از دیگری واقعیت وجودی او را عیان میکنند. سهراب در این سفر به دانشگاهش در تنکابن بازمیگردد، برخی دوستان قدیمیاش را در شهر میبیند و سراغ مریم سیفی را میگیرد که با او گذشتهای ناتمام دارد و همیشه از آن فرار کرده است. اینجا به موضوع «دیگری» میرسیم که ذهن گاه برای فرار از آن، به فراموشی میسپاردش و گاه مسئولیت مهمتری دارد و وسیلهای میشود برای شناختن خود! جریان ورود از ناخودآگاه ذهن به خودآگاه در نیمه دوم فیلم به مدد حضور مریم جاری میشود. سهراب از دوستانش میشنود مریم بر اثر تصادف حافظهاش را از دست داده و همین برایش حاشیه امنی فراهم میکند تا پشت آن پنهان شده و باز هم به نوعی از کاری که در گذشته کرده شانه خالی کند و طفره برود تا اینکه حقیقت این بار به گونه دیگری برملا میشود و دیگر راهی نیست جز رودررو شدن با خود حقیقی و ارتباط با جوهره درونی.
در واقع سفر سهراب به تنکابن تلاشی ناخودآگاه بر فردیتیابی است که با کنار زدن نقابهای ظاهری زندگی روزمره، به زیربنای وجود حقیقی خود دست پیدا میکند و در سکانس آخر با نمایی از جادهای که بر اثر ریزش کوه بسته شده به زیبایی به تصویر درآمده است. سهراب سنگها را از وسط جاده و جلو خودرواش برمیدارد، باد مدرک را میبرد و رهاشدگی از قیودی تحمیلی را به ارمغان میآورد.
نگاهی به ساختار فیلمنامه و منطق روایی آن
به لحاظ ساختار، فیلم جنگل پرتقال چند نکته مهم دارد؛ نخست اینکه ساختار کاراکترها و روابطی که در روند قصه شکل میگیرد که عمدتاً هم در یکی از دانشگاههای تئاتری اتفاق افتاده، تصویر قابل قبولی ارائه میدهد و برخلاف سایر موارد مشابه که یا خامدستانه است و یا اغراقآمیز، این تصویر اما نزدیک به واقعیت و درست است. از سویی دیگر درامی هم که شکل گرفته در بُعد تحولی کاراکتر داستان شمایل حقیقی و درستی دارد؛ یعنی تحول شخصیت محوری فیلم از نقطه آغاز داستان درست و منطقی شکل میگیرد. در واقع این نوع تحول شخصیتی در درام ارسطویی رخ میدهد و در این داستان که مشخصاً درباره تئاتر و ادبیات و شخصیت اصلی آن هم یک درامنویس است، فیلمنامهاش نیز بر همان مبنا جلو میرود.
نکته مهم دیگر اینکه، فیلم از دیدگاه انتقادی به جامعه موشکافانه پیش رفته و بخش کمتر پیدای جامعه در این فیلم دیده میشود؛ همچنین نوع مواجهه با چالشهای زندگی در نسل جوان قدیم را با نسل تازه پا در میدان گذاشته که شمایل دقیقی از آنها را در جمع میهمانی دانشجویان میبینیم به خوبی تصویر کرده است.
از سویی دیگر لوکیشن در جنگل پرتقال کارکرد مؤثر و محوری دارد و کاراکتر شهر هویت مستقل خودش را در فیلم حفظ میکند؛ به همه اینها بازی خوب و مسلط میرسعید مولویان در ارائه تصویری از یک مرد سرخورده و تلخ که گاهی مغلوب زندگی شده و گاه نه همچنین بازی خوب سارا بهرامی و نقش کوتاه اما گرم و دقیق رضا بهبودی را هم اضافه کنید که از امتیازات مهم جنگل پرتقال است.
نظر شما