تحولات لبنان و فلسطین

شخصیت و اندیشه‌های «آخوند خراسانی» آن‌قدر بزرگ و پراهمیت است که پرداختن زیاد به آن‌ها سبب شود داستان زندگی و به‌خصوص مرگ ناگهانی و مشکوکش، خیلی در تاریخ بالا و پایین نشود.

چرا آخوند خراسانی قصد بازگشت به ایران داشت؟

وقتی «محمد کاظم» با ورود به حوزه علمیه مشهد، پا به راهی گذاشت که سال‌ها بعد به مرجعیت ختم شد، ۱۲سال بیشتر نداشت. حدود ۱۰سال بعد هم زن و فرزند را به پدر سپرد تا برای ادامه تحصیل به عراق برود.

کاروان در سبزوار برای استراحت بار انداخت و «محمد کاظم» به یاد «ملاهادی سبزواری» افتاد که آوازه علم و دانشش آن روزها همه جا پیچیده بود. انگار عراق و حوزه نجف را فراموش کرد و بیشتر از سه ماه در سبزوار ماندگار شد تا در قدم اول هجرت علمی‌اش، شاگردی ملاهادی سبزواری را کرده باشد.

محدودسازی
شخصیت و اندیشه‌های «آخوند خراسانی» آن‌قدر بزرگ و پراهمیت است که پرداختن زیاد به آن‌ها سبب شود داستان زندگی و به‌خصوص مرگ ناگهانی و مشکوکش، خیلی در تاریخ بالا و پایین نشود. از طرف دیگر، روز ۱۹ آذر ۱۱۲سال پیش که آخوند به رحمت خدا رفت، تحولات و درگیری‌های میان جریان مشروطه‌خواهی و استبداد به اوج رسیده بود و رخدادهای مهم و پی درپی آن روزگار هم کمک کرد ماجرا، مرگ طبیعی قلمداد شده و در حاشیه قرار گیرد و کسی چندان پیگیر آن نشود. همه این‌ها البته یک بخش ماجراست و بخش دیگرِ ناگفته یا کمتر گفته شده این داستان، مربوط می‌شود به تلاشی که در چند سال اخیر به وسیله برخی جریان‌ها شدت گرفت و هدفش هم محدود کردن «آخوند خراسانی» به برخی بحث‌های  سیاسی بود. یعنی این جریان هم ترجیح می‌دهد همه ابعاد شخصیتی و اندیشه‌های فقهی «آخوند» را محدود به یک نگاه سیاسی خاص کند و مثلاً درباره مرگ مشکوک مرجع بزرگ شیعیان حرفی نزند.
آخوند خراسانی در راه سفر به نجف، پس از اقامت در سبزوار و شاگردی ملاهادی سبزواری، به تهران رفت و بیشتر از یک سال هم درس استادان حوزه این شهر را تجربه کرد. طلبه جوان مشهدی در نهایت پس از اینکه در نجف شاگردی «میرزای شیرازی» را کرد، توانست به مرجع بزرگ شیعیان تبدیل شود. آوازه علمی‌اش هم به نجف و حوزه علمیه محدود نمی‌شد و شاگردانی از نقاط دور و نزدیک جهان برای رسیدن به جلسات درسش، سر و دست می‌شکستند. در جریان تحولات پُرشتاب سیاسی و اجتماعی آن روزگار، گوش و چشم شیعیان، دوخته شده بود به نامه‌ها و فتواهایی که از او می‌رسید.

سرکه انداختیم...
ظاهر ماجرای رحلت، به یک مرگ ناگهانی و مفاجا شبیه است. مرجع ۷۴ ساله ایرانی پس از فراز و فرودهای مشروطه‌خواهی در ایران، وقتی کار به بازگشت استبداد می‌رسد، برای محمدعلی شاه نامه می‌نویسد و اعلام می‌کند دارد به تهران می‌آید تا کار استبداد را یکسره کند: «‌ای منکر دین! ‌ای گمراه! پدرت دستور (مشروطه) را صادر کرد، اما از روزی که تو به سلطنت نشستی همه وعده‌های مشروطه را زیر پا نهادی... تو دشمن دین و خائن به این مملکت هستی. من به‌زودی به ایران می‌آیم و اعلان جهاد می‌کنم...».
بعد هم درست در همان شبی که صبح فردایش قرار است با برخی دیگر از علما و مجتهدان راهی ایران شود، بدون هیچ‌گونه بیماری قبلی و یا نشانه‌ای از کسالت، چشم از جهان فرومی‌بندد. آن‌قدر ناگهانی و بدون نشانه که صبح روز بعد، آن‌هایی که باروبندیل سفر را برای همراهی با مرجعشان بسته‌اند، نمی‌توانند به‌راحتی خبر مرگ را باور کنند. برای همین خیلی از اسناد و مجلات بعدها از قول آیت‌الله شاه‌آبادی (از شاگردان آخوند) این جمله را آورده‌اند که بارها و بارها گفته است: ایشان را کشتند... ایشان را کشتند. مرحوم‌ آیت‌الله حاج‌ شیخ‌ حسین‌ لنکرانی‌ از قول‌ آخوند گفته‌: در آستانه‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ تهران‌ که‌ با مسمومیتش‌ در همان‌ شب‌ عزیمت‌ به‌ دست‌ عناصر نفوذی، نافرجام‌ ماند، فرموده‌ بود: سرکه‌ انداختیم‌ شراب‌ شده‌ است، می‌روم‌ ایران‌ خمره‌اش‌ را بشکنم!
گفته‌ها و نوشته‌های آیت‌الله سید جمال‌الدین‌ گلپایگانی در کتاب «سیره صالحان»، آقا نجفی‌ قوچانی در کتاب «برگی از تاریخ معاصر» و همچنین «سید محمدعلی‌ دولت‌آبادی» در کتاب خاطراتش ثابت می‌کند مرگ آخوند خراسانی با وجود دو دشمن قوی یعنی روس‌ها که همه حرکات، گفتار و رفتارش را از طریق عوامل نفوذی در نجف زیر نظر داشتند و همچنین دموکرات‌ها که در بحبوحه انتخابات می‌دانستند «آخوند» علیه آن‌ها موضع خواهد گرفت، نمی‌تواند عادی و طبیعی باشد.
در ضمن یک مرجع تقلید ساده شیعیان نیست که بشود با حیله تزویر او را خرید یا به ضدمشروطه بودن و... متهمش کرد و بعد آشکارا بالای چوبه دار فرستاد. آخوند خراسانی با وجود اندیشه‌های نوگرایانه و با نامه‌نگاری‌های معروفی که با امپراتور روس، دیوان بین‌المللی لاهه، شخصیت‌های علمی و دینی اهل سنت، شیخ‌الاسلام امپراتوری عثمانی، جرجی زیدان، اوژن اوبن سفیر فرانسه، ادوارد براون و... داشت به چهره‌ای بین‌المللی در عرصه سیاست تبدیل شده بود. پای آخوند اگر به تهران می‌رسید، اوضاع جور دیگری پیش می‌رفت و منافع روس‌ها که استبداد قاجار را برگردانده و سعی در حفظ آن داشتند، دموکرات‌ها و حتی «تقی‌زاده» و اعوان و انصارش، بدجوری به خطر می‌افتاد.

خبرنگار: مجید تربت‌زاده 
منبع: قدس آنلاین

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.