تحولات لبنان و فلسطین

مراد باباخانی را با صعودهای یک‌روزه‌ آسفالت به آسفالتش به دماوند می‌شناسند. یعنی صعودش از پارکینگ جبهه جنوبی شروع می‌شود و بعد به همان پارکینگ ختم می‌شود من که یک بار به دماوند صعود کرده‌ام و برای آن صعود هم مدتی تمرین کردم، می‌دانم صعود به دماوند ساده نیست، اما...

گفت‌وگو با مردی که ۲۵۷ بار یک روزه به دماوند صعود کرده است /آسفالت به آسفالت!

مراد باباخانی را با صعودهای یک‌روزه‌ آسفالت به آسفالتش به دماوند می‌شناسند. یعنی صعودش از پارکینگ جبهه جنوبی شروع می‌شود و بعد به همان پارکینگ ختم می‌شود من که یک بار به دماوند صعود کرده‌ام و برای آن صعود هم مدتی تمرین کردم، می‌دانم صعود به دماوند ساده نیست، اما گویا برای آقای باباخانی همان صعودهای سخت، بسیار آسان است.


او از سال۱۳۹۵ تا امروز ۲۵۷ نوبت دماوند را یک‌روزه صعود کرده است. میهمان این هفته من مردی است از هموطنان عزیز لرم که آن‌ها را به کارهای بزرگ می‌شناسیم و این مقدار از غیرت و همت می‌تواند برای هر کدام از ما آموزنده باشد تا دنبال هیچ دلیلی برای ورزش نکردن نگردیم.

کودکی در ارتفاعات
من متولد خرداد ۱۳۵۴ هستم. کودکی‌ام در روستای هلیوه از توابع بخش کلات شهرستان آبدانان در استان ایلام گذشت. وقتی دوره ابتدایی در روستا تمام شد، برای ادامه تحصیل باید مسیر روستای خودمان تا روستای سیاهگل را طی می‌کردیم. هر روز چیزی حدود ۱۰کیلومتر را پیاده طی می‌کردیم چون نمی‌توانستیم سرویس تهیه کنیم و البته آن زمان ماشین هم در روستا خیلی کم بود. هر روز باید ساعت ۵ صبح از خواب بیدار می‌شدیم تا بتوانیم پس از دو ساعت پیاده‌روی، ساعت ۷ صبح در مدرسه روستای سیاهگل باشیم. برای کودکی در آن سن و سال طی کردن این مسیر سخت بود، به‌خصوص که مسیر هموار و یکدست هم نبود و باید از تپه هم بالا می‌رفتیم. فکرش را بکنید زمستان که می‌شد سختی این مسیر خیلی بیشتر می‌شد. پس از پایان کلاس، دوباره دو ساعت راه می‌رفتیم تا به خانه می‌رسیدیم. یعنی من در روز چهار ساعت پیاده‌روی می‌کردم. تا دوم راهنمایی در همان روستای سیاهگل درس خواندم ولی وقتی سال ۶۸ رسید به دره‌شهر ایلام کوچ کردیم و می‌شود گفت من به نوعی بزرگ شده شهر ایلام هستم. دره‌شهر کوهی دارد به نام کبیرکوه که خط‌الرأس آن از استان ایلام آغاز می‌شود و ادامه آن تا اندیمشک می‌رسد. آنجا این سعادت را داشتم که به خط‌الرأس این کوه بزرگ دسترسی داشته باشم. بخشی از برکت کبیرکوه به دره‌های پر آب آن است که آب موردنیاز بسیاری از مردم را تأمین می‌کردند و حتی در بخش‌هایی برنج‌کاری هم انجام می‌شود. ارتفاعات کبیرکوه یکی از جاهایی بود که در کودکی برای جمع کردن چیزهای مختلف به آنجا می‌رفتیم. مثلاً درخت انجیر انجیرهای بسیار خوبی داشت و ما تابستان برای جمع کردن انجیر به کوه می‌رفتیم. همچنین دو نوع پسته کوهی وجود داشت. برای جمع کردن پسته کوهی هم در فصلش چند بار در هفته به کوه می‌زدیم. بهار که می‌شد از نیمه فروردین تره کوهی می‌رویید که دو نوع بود و خاصیت درمانی هم داشت. هفته‌ای سه نوبت برای جمع کردن این گیاه به کوه می‌زدیم و همین صعود و جمع کردن تره، خودش نوعی ورزش محسوب می‌شد.
از دوره راهنمایی به‌خاطر یک‌سری مشکلات و اینکه پسر بزرگ خانواده بودم کار کردنم به‌طور جدی‌تر شروع شد. با اینکه سال اول دبیرستان را شروع کردم اما پس از گذشت نیمی از مهرماه مجبور شدم با مدرسه خداحافظی کرده تا بتوانم بیشتر کار و بخشی از خرج خانواده را تأمین کنم. یادم هست در آن مقطع، بیمارستانی در دره‌شهر ساخته می‌شد و من از زمانی که پی کندن برای ساختمان بیمارستان شروع شد، آنجا کار کردم تا وقتی که بیمارستان به بهره‌برداری رسید. کار دیگری که انجام می‌دادم کشاورزی بود. 
من با مدرک سیکل به خدمت رفتم اما پس از اینکه سال ۱۳۷۴ از خدمت برگشتم دوباره شروع به درس خواندن کردم و توانستم دیپلم بگیرم. شکر خدا وارد دانشگاه شدم و پس از تحصیل در رشته کاردانی مدیریت حرفه‌ای بازاریابی، دوره کارشناسی در رشته مدیریت تبلیغات تجاری ادامه تحصیل دادم و اکنون هم در یک شرکت خودروسازی مشغول به کار هستم.

نخستین کوه‌هایی که رفتم
ماجرای کوهنوردی من و نخستین کوه‌هایی که به شکل جدی و به نیت کوهنوردی رفتم از سال ۱۳۸۲ که در شرکت مشغول به کار شدم، آغاز شد. براساس علاقه‌ای که از کودکی‌ به طبیعت و کوه داشتم و جمعه‌ها هم بیکار بودم، تصمیم گرفتم کوهنوردی کنم. آن زمان یکی از دوستانم با من همراه می‌شد و هر جمعه از درکه تا پلنگ‌چال و ایستگاه ۵ توچال می‌رفتیم. البته معمولاً به این شکل بود که دوستم در پلنگ چال می‌ماند و من تا ایستگاه۵ می‌رفتم و برمی‌گشتم. 
سال ۱۳۸۴ با دوستم مسیر دربند به شیرپلا را طی می‌کردیم. تازه آفتاب زده و کمی هوا روشن شده بود که با امدادگران برخورد کردیم. امدادگران دو نفر را روی برانکارد به سمت پایین می‌آوردند. یکی از دو نفر حسابی خونی بود و من با دیدنش فکر کردم زنده نخواهد ماند اما بعداً شنیدم زنده مانده است. جلوتر که رفتیم به دو جنازه رسیدیم که یکی از آن‌ها به طرز فجیعی در سقوط از بلندی مغزش متلاشی شده بود. صحنه بسیار وحشتناکی بود که در آن صبح دیدیم و این اصلاً صحنه جالبی برای یک کوهنورد نبود. دیدن این اتفاق سبب شد دوست و همنورد من قید کوهنوردی را بزند و من تنها شوم. همان زمان شرکت ما تیم کوهنوردی داشت اما کوهنوردی آن‌ها بیشتر شکل طبیعت‌گردی و به قول معروف گل‌گشتی بود اما من دوست داشتم برنامه‌های جدی و صعود به قله‌ها را داشته باشم. البته گروه‌های کوهنوردی هم بودند اما می‌دانید در گروه‌های کوهنوردی هم آدم با توانایی بدنی خوب داریم و هم کسی که کندتر حرکت می‌کند و به قول معروف همه‌ گروه معمولاً یکدست نیستند. از طرفی در یک گروه کوهنوردی ممکن است وقت زیادی مثلاً صرف خوردن صبحانه شود برای همین من خیلی حوصله رفتن با گروه را نداشتم. از طرفی زمان برای من خیلی مهم بود که به سرعت صعود کنم و برگردم تا بتوانم در کنار خانواده باشم و به امور خانه هم برسم. برای همین الان وقتی به توچال می‌روم ساعت ۱۲ یا حداکثر یک ظهر به خانه رسیده‌ام اما اگر خواسته باشم همین مسیر را با یک گروه بروم ممکن است تا ۷ یا ۸ شب به خانه برسم، چون قله توچال هم دست کمی از دماوند ندارد. استارت قله توچال تقریباً از هزارو۸۰۰ متر است و بعد از ۲هزارو۲۰۰ متر به قله در ارتفاع ۳ هزار و ۹۶۴ متری می‌رسیم.
از سال ۱۳۹۵ دوستانی بودند که گاهی با من همراه می‌شدند اما به دلایل مختلف این همراهی ادامه پیدا نکرد. مثلاً یکی از دوستانم به علت نداشتن تجهیزات مناسب برای صعودهای زمستانه دیگر نتوانستیم با هم برویم.

گفت‌وگو با مردی که ۲۵۷ بار یک روزه به دماوند صعود کرده است /آسفالت به آسفالت!


صعود هشت ساعته
سال ۱۴۰۰، ۵۰ بار یک روزه به دماوند صعود کردم. تا جایی که می‌دانم هیچ‌کس ۵۰ بار صعود یک روزه آن هم آسفالت به آسفالت به دماوند نداشته است. همین تازگی ساعت یک شب از آسفالت پارکینگ جبهه جنوبی دماوند استارت برنامه‌ام را زدم و پس از صعود به قله، ساعت ۴ و ۳۰ دقیقه عصر دوباره کنار ماشینم بودم. با این حال بدنم آن‌قدر سرحال است که می‌توانم دوباره همین مسیر را بروم و برگردم. تابستان که شرایط برای صعود بهتر است ساعت یک‌عصر دوباره کنار ماشینم هستم. مجموع رفت و برگشتم از جبهه جنوبی ۸ ساعت و ۳۸ دقیقه شده است. صعودهای من از همین جبهه جنوبی بوده، هرچند از فرعی‌ها هم صعود کرده‌ام و آنجا را هم از آسفالت تا آسفالت رفته‌ام که مسیر سخت‌تری بوده است. غیر از این، از دیگر جبهه‌ها هم صعود کرده‌ام. مثلاً از یال ملاخوران، یال غربی از ناندل به قله و بعد به ناندل، مسیر شمالی را هم یک روزه زیاد صعود کرده‌ام و شمال شرقی را هم همین‌طور.غیر از این، صعود چهار جبهه در دو روز هم داشته‌ام. ماجرا از این قرار بود که با دوستی تصمیم به این کار گرفتیم. چون دوستم کم سن و سال بود و چادر هم باید همراهمان می‌بردیم، حمل چادر را من بر عهده گرفتم برای همین کوله‌ام سنگین شد. ما از آسفالت جبهه جنوبی استارت برنامه را زدیم و به قله رفتیم. به قله که رسیدیم چادر زدیم و ناهار خوردیم. بعد به جبهه غربی و پناهگاه سیمرغ رسیدیم و دوباره برگشتیم به قله و شب را در قله خوابیدیم. فردا به پناهگاه تخت فریدون در جبهه شمال شرقی رسیدیم و دوباره به قله برگشتیم، از اینجا به بعد همراه من نتوانست ادامه بدهد و در چادر ماند. من دوباره به جبهه شمالی رفتم و به قله برگشتم و به دوستم ملحق شدم و پایین رفتیم.‌ کار دیگری که کردم صعود دو جبهه در یک روز بوده است، یعنی از آسفالت جبهه جنوبی به قله صعود کردم و از قله به پناهگاه تخت فریدون در جبهه شمال شرقی رفتم که همان شیب را پایین بروی پشیمان می‌شوی که دوباره برگردی. بعد دوباره به قله برگشتم و از آنجا هم به پارکینگ جبهه جنوبی برگشتم تا ماشینم را بردارم و به خانه بروم.
دو بار هم از آسفالت جبهه جنوبی که ماشینم را آنجا پارک می‌کنم برنامه را شروع کردم، به قله رفتم، از قله به جبهه شمالی رفته و دوباره به قله برگشتم و از آنجا هم دوباره به پارکینگ برگشتم، یعنی سه بار هم صعود دو جبهه در یک روز به دماوند را دارم.
صعود زمستانی هم داشته‌ام که تا قله رفته بعد تا پناهگاه امیری و دوباره تا قله رفتم، چون احساس می‌کردم انرژی بدنم تخلیه نشده است. پیش از سال ۱۳۹۵ صعودهای دو روزه به دماوند زیاد داشتم اما آن‌ها را حساب نکرده‌ام. آماری که درباره صعودهای یک روزه‌ام به دماوند می‌دهم از سال ۱۳۹۵ تا امروز بوده است.

به هر قیمت صعود نمی‌کنم
همیشه دوست داشتم بارها به دماوند صعود داشته باشم، برای همین تا پیش از سال ۱۳۹۵ دفعات زیادی همراه دوستانم به دماوند رفتم اما از یک جایی به بعد دیدم هزینه این سفرها زیاد می‌شود. همین الان کرایه یک ماشین از پارکینگ جبهه جنوبی تا گوسفندسرا ۸۵۰هزار تومان می‌شود و اگر خواسته باشم تنها این هزینه را پرداخت کنم، بسیار زیاد می‌شود. مدت زمان رسیدن از پارکینگ تا گوسفندسرا را که ماشین‌ها ۴۰ دقیقه‌ای طی می‌کنند، می‌توانم در یک ساعت یا یک ساعت و ۱۰ دقیقه پیاده طی کنم و همین دلیلی شد که صعودهای یک روزه آسفالت به آسفالت را استارت بزنم. 
از طرفی همیشه دوست داشتم یک ورزش جدی داشته باشم و آن را به‌طور مستمر انجام بدهم؛ این ورزش برای من کوهنوردی است، برای همین یا به دماوند صعود می‌کنم و یا به قله توچال. البته در طول هفته هم هر شب یا شب در میان به قله لتمال که نزدیک خانه است صعود می‌کنم. ارتفاع این قله ۲هزار و ۴۱۰ متر است. من در یک ساعت و نیم به این قله صعود می‌کنم و در کمتر از ۵۰ دقیقه هم برمی‌گردم و این هم تمرین بین هفته‌ام است. خیلی‌ها می‌پرسند چرا به قله‌های دیگر استان‌ها صعود نمی‌کنی؟ برای من بحث زمان و هزینه این صعودهاست. نمی‌توانم مثلاً برای صعود یک قله، چند روز وقت بگذارم. هرچند در این سال‌ها آزادکوه، سبلان،علم کوه و... را هم صعود کرده‌ام. 
البته سه صعود ناموفق زمستانی به دماوند هم داشته‌ام. دو بار فقط توانستم تا بارگاه سوم بروم اما چون هوا بسیار خراب و برف و بوران بود و کفش‌هایم مناسب نبود، ترجیح دادم برگردم تا جانم را به خطر نیندازم. یک بار هم با یکی از دوستان به نام رضا شیراوند تا ارتفاع ۵هزار متری رفتم اما باد و بوران آن‌قدر شدید شد که احساس می‌کردیم داریم کور می‌شویم، برای همین ترجیح دادیم برگردیم، چون من فکر می‌کنم به هر قیمتی نباید به کوه صعود کرد. وقتی هم کسی با من همراه می‌شود، بیشتر احساس مسئولیت می‌کنم. 

گفت‌وگو با مردی که ۲۵۷ بار یک روزه به دماوند صعود کرده است /آسفالت به آسفالت!


گم شدن در کولاک دماوند
۲۱ مهر امسال وقتی به پارکینگ جبهه جنوبی رسیدم هیچ‌کس نبود. پس از پارک ماشینم به سگی که آنجا بود غذا دادم و راه افتادم، اما متوجه شدم سگ هم با من همراه شده است. با اینکه سه بار سگ را دور کردم اما او همچنان دنبالم می‌آمد و نکته جالب اینکه سگ با من تا قله آمد. به علت اینکه در مسیر به کولاک شدید برخوردم، به‌سختی توانستم قله را پیدا کنم، فقط یکی دو جا در مسیر سنگ‌ها را شناختم و مطمئن شدم مسیر را درست می‌روم. اما ماجرای اصلی در برگشت از قله شروع شد، چون بعد از ۲۰متری دیگر نمی‌دانستم کجا می‌روم و نمی‌توانستم هم توقف کنم. پرده سفیدی از کولاک جلو چشم‌هایم را گرفته بود. حتی اگر در مسیرم دره‌ای هم بود نمی‌توانستم آن را تشخیص بدهم، برای همین از آن روز وقتی هواشناسی خبر از بارش می‌دهد از صعود صرف نظر می‌کنم. 
آن روز به اشتباه از جان‌پناه سیمرغ در جبهه غربی سر درآوردم. خوشبختانه چون این مسیرها را زیاد رفته بودم، می‌دانستم چگونه باید خودم را دوباره به پارکینگ جبهه جنوبی برسانم. می‌توانستم به نگهبانی سد لار بروم و از آنجا خودم را با ماشین به پارکینگ جنوبی برسانم، اما چون سگ هم با من آمده بود فکر کردم شاید راننده‌ای قبول نکند سگ را هم سوار کند، بنابراین ترجیح دادم پیاده به پارکینگ جبهه جنوبی بروم، چون می‌دانستم توله‌های سگ منتظرش هستند. از پناهگاه غربی تا پارکینگ جبهه جنوبی فاصله بسیار زیادی است، اما من مسیر را در پنج ساعت تمام کردم به نظرم این صعود سخت‌ترین صعودی بود که به تنهایی داشتم، به‌خصوص که سگ هم همراه من آمده بود و بعضی جاها در برف گیر می‌کرد. جاهایی بود که تا شکم در برف فرومی‌رفتم و پیمودن این مسیر برای سگ بسیار سخت بود.

آرزوی صعود به اورست
هر کوهنوردی دوست دارد به بلندترین قله جهان که اورست است، صعود کند. من هم این آرزو را دارم که بتوانم پرچم کشورمان را به اهتزاز درآورم و البته آمادگی این کار را هم دارم. وقتی می‌توانم دو جبهه دماوند را در یک روز صعود کنم حتماً آمادگی لازم را دارم.

یک توصیه
نمی‌شود گفت من استثنایی هستم اما می‌توانم بگویم لرها آدم‌های قوی و سختکوشی هستند. بیشتر روزها صبحانه‌ روغن حیوانی یا عسل می‌خورم یا ارده و شیره ملایری را با هم قاطی می‌کنم. گاهی هم صبحانه‌ام تخم‌مرغ آب‌پز است. در کل خیلی به غذا فکر نمی‌کنم و تمرین‌ برایم مهم‌تر است. 
قبلاً می‌گفتم صعود انفرادی نداشته باشید اما گویا به بعضی‌ها برخورده و می‌پرسند چرا خودت تنهایی صعود می‌کنی؟ برای همین دیگر این توصیه را نمی‌کنم ،اما باز هم خواهش می‌کنم اگر می‌خواهید انفرادی صعود کنید دست‌کم ایمنی را در بالاترین اندازه رعایت کنید.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ۲۳:۳۳ - ۱۴۰۲/۱۰/۱۷
    1 0
    دمت گرم و همیشه سرفراز!