مادرش صدایش میزند: «حسین... حسین جان، مامان بیا همین جا پیش چشم خودم باش. یک وقت به قرآنها دست نزنی. گناه داره. مراقب باش زمین نخوری. بیا همینجا تا من دو رکعت نماز زیارت بخونم». مادرش نمازش را میبندد و پسر هم انگار نه انگار که چیزی شنیده باشد. مثل اینکه دسته موتور در دستش باشد ویراژ میدهد و این طرف و آن طرف میدود؛ دقیقاً مثل کودکیهای من و کودکیهای خیلیهایی که کودکانه به حرم میآیند.
حرم مال منه
صبر میکنم تا حسابی خسته شود. نماز مادرش تمام شده ولی دویدنهای او همچنان ادامه دارد. مادرش میگوید: آنقدر حرم را دوست دارد که نگو. درست است که بچه است و خیلی از زیارت و اینها درکی ندارد اما میفهمد اینجا یک جای خاص است. به این شیطنتهایش نگاه نکن، از راه که میرسد اول دستهایش را بالا میبرد و برای من و پدرش دعا میکند.
حسین موتورش را خاموش و مثلاً آن را کنار مادرش پارک میکند. میگوید: مامان تشنمه. مادرش بطری آب را میدهد دستش. میگویم: حرم خوش میگذرد؟ میگوید: «حرم مال منه...» بعد قوطی آب را سرمیکشد و دوباره سوار موتورش میشود و میرود.
منم حرم رو دوست دارم
سمت صحن انقلاب میرود. گوشهای از صحن، دقیقاً چند قدم پایینتر از سقاخانه چندتا دختر بچه چهار پنج ساله نشستهاند که هرکدام یک لیوان آب در دست دارند و مشغول حرف زدن با هم هستند. یکیشان که چادر سفید گلگلی به سر دارد کمی درحال فخرفروشی هم هست. کمی آنطرفتر کنارشان مینشینم. یکی از دخترها میگوید: «من که دیشب زیارت امام رضا(ع) رو چند بار خوندم که حفظ باشم. شما چی؟ حفظ کردین؟» آن دختری که چادر گلگلی به سر دارد، چادرش را روی سرش درست میکند و میگوید: «من که حفظ بودم، تازه توی کلاس هم چندبار برای پروانه جون خونده بودم. یادتون نیست؟ میخواین الان دوباره بخونم؟» بدون اینکه بقیه حرفی بزنند، بلند میشود و روبهروی پنجره میایستد و شروع میکند... بسمالله الرحمن الرحیم... اللهم صل علی علی بن موسی الرضا... بلند بلند میخواند و بقیه نگاهش میکنند. تمام که میشود چادرش را دورش میگیرد و مینشیند. دقیقاً با فخر بسیار! از نوع نشستنش معلوم است که میخواهد بگوید: «دیدین بلدم».
بقیه انگار زیارت را حفظ نیستند، چیزی نمیگویند. یکیشان که جثه کوچکتری دارد، بلند میشود و به سمت سقاخانه میدود. مادرش که کمی آنطرفتر نشسته صدایش را بلند میکند: «نازنین... کجا میری مامان...» بقیه هم بلند میشوند و سمت سقاخانه میروند. نوبتی و پشت سرهم میایستند تا لیوان بردارند و آب بخورند. من هم میروم کنارشان. یکیشان میگوید: «من که خیلی وقته دستم به شیر آب میرسه. هروقت میام حرم خودم آب برمیدارم». یکی دیگر میگوید: «منم میتونم. تازه دفعه پیش واسه یه حاج خانمی هم آب بردم...» آن یکی دیگر که جثهای کوچکتر و قدی کوتاهتر از بقیه دارد انگار چیزی یادش آمده باشد، میگوید: «من که همیشه توی شیشه، آب میکنم و برای مامانجونم میبرم. میگه آب حرم شفاست». رقابت کودکانهشان حرف ندارد. برمیگردند پیش مادرهایشان. با خودم میگویم حیف نمیتوانم ببینم توی روضه منوره چطور قرار است برای امام دلبری کنند و از هم پیش بیفتند.
من با امام رضا(ع) دوستم
میروم و گوشهای از صحن آزادی کنار مادر و دختری که مشغول زیارتنامه خواندن هستند، مینشینم. دخترک عمیقاً در خودش فرو رفته است. اسمش سعیده است. مادرش میگوید اینجا غریب هستند. اهل مشهد نیستند. هروقت دلشان میگیرد حرم میآیند تا دلی سبک کنند. سعیده کلاس اول است و نمازخواندن بلد است. مادرش میگوید: هروقت حرم میآییم کنارم مینشیند و با هم زیارتنامه خوانده و بعد هم دو رکعت نماز زیارت و حاجت با هم میخوانیم. بچهام اینجا تنهاست و کسی را ندارد. دعا دعا میکند وقتی حرم آمد یکی را پیدا کند تا با او همبازی شود. امروز هم که طفلی دوستی پیدا نکرد. سعیده نگاهی میکند و انگار میخواهد مادرش غصه نخورد، میگوید: «مامان من با امام رضا(ع) دوستم. الان هم یک عالمه باهاش حرف زدم». مادرش میخندد و چیزی نمیگوید. دخترک بلند میشود و سمت حوض میرود. وقتی برمیگردد توی مشتش پر از شکلات است. میگوید: «ببین مامان با او آقای خادم دوست شدم. بهم شکلات داد. تازه گفت یک دختر هم اندازه من داره که اسم اون هم سعیده است. الان با مامانش رفته زیارت. قرار شد وقتی اومد بیرون، بیاد با من بازی کنه. دیدی من با امام رضا(ع) دوستم».
سعیده یکی از شکلاتهایش را به من میدهد. مادرش هم میخندد اما معلوم است توی دلش قند آب شده و حالش عوض شده. دخترک کتاب دعایش را میبوسد و سمت قفسهها میرود تا آن را سرجایش بگذارد. مادرش رو به من میکند و میگوید: «میبینی چه دنیای عجیبی دارند. کاش ما هم مثل اینا زیارت میکردیم».
رو به گنبد سلامی میدهم و از صحن میآیم بیرون. سوز زمستانهای مشهد کمکم دارد خودش را نشان میدهد. صدای ویراژهای موتور حسین دوباره به گوشم میرسد. خیال میکنم خودش است ولی دوتا پسر بچه دیگر هستند. مشغول گرم کردن موتور خیالیشان برای یک مسابقه دو نفرهاند.
لیلا لاریچه
نظر شما