۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۲
کد خبر: 987479

حسینیه ثارالله غوغاست. مگر می‌شود شاه خراسان پیک بفرستد و مردم نیایند؟ مگر می‌شود عطر رضای مشهد بپیچد در شهر و دلی بی‌قرار نشود؟ مگر می‌شود اسم شمس الشموس بیاید و اشک ننشیند در حلقه چشمی؟ آن هم مردم کرمان که دلشان آیینه است و چشمشان چشمه اشک.

اشکِ سبز بر گونۀ کویر / روایتی از سفر خادمان کاروان زیر سایه خورشید به کرمان

خورشید، این بار از کرمان طلوع کرده. خورشید تابان خراسان در دل پایتخت مقاومت جهان اسلام.

نور تابانده بر قبر حاج قاسم، او که خادمِ خورشید بود و ریزه‌خوار سفره پُر مهرش. کرمان غرق نور است، غرق نور وجود امام هشتم(ع)؛ عطر رضوی پیچیده در کوچه پس کوچه‌های شهر؛ در بازار وکیل، حمام گنجعلی خان، گنبد جبلیه و رفته و میهمان بیت الزهرا(س) شده؛ بیت الزهرای حاج قاسم، متبرک به نام مادری که اگر رضای خراسان را به نامش قسم بدهی محال است دست خالی برگردی.

اشکِ سبز بر گونۀ کویر

کاروان زیر سایه خورشید به کرمان آمده، پرچم سبز گنبد رضا را آورده، می‌گویند کور شفا می‌دهد، دل شکسته را مرهم می‌شود و اشک چشم خریدار است. حال و هوای عاشقی دارد این روزها دیار کریمان. میزبان پرچم سبز رضوی است. میزبان عطر مشهد و بوی حرم...

حسینیه ثارالله غوغاست. مگر می‌شود شاه خراسان پیک بفرستد و مردم نیایند؟ مگر می‌شود عطر رضای مشهد بپیچد در شهر و دلی بی‌قرار نشود؟ مگر می‌شود اسم شمس الشموس بیاید و اشک ننشیند در حلقه چشمی؟ آن هم مردم کرمان که دلشان آیینه است و چشمشان چشمه اشک.

بوی اسپند و کُندر فضای حسینیه را پر کرده است.

هر کس که دل شکسته داشته با خود آورده تا رضا بخرد، می‌گویند خوب می‌خرد دل‌های ترَک خورده را، می‌گویند برمی‌دارد و با خود می‌برد تا پای پنجره فولاد و گره می‌زند تکه‌های این دل‌ها را به مشبک‌های فولاد تا جلا پیدا کنند و آرام بگیرند. نوای صابر خراسانی در حسینیه طنین انداز شده است.

شور و حالی می‌دهد به فضا. هر بیت را که می‌خواند، قلب‌ها را متلاطم می‌کند در امواج مهر رضا. پیرمردی گوشه دیوار ایستاده؛ صورتش از چروک‌های زمانه پر شده، نگاهش می‌افتد به پرچم، اشک از گوشه چشمانش آرام آرام می‌غلتد روی صورت. دستان خمیده‌اش تا نصفه سینه بالا آمده‌اند.

فقط امام رضا(ع) است که می‌داند زیر لب چه زمزمه می‌کند و آرام می‌گرید. زن جوانی می‌رود تا خود را به پرچم برساند. دستش می‌رسد به سبزی پرچم، انگشتانش سبز می‌شود؛ می‌کشد بر صورت، چند بار "رضا جان" زیر لب زمزمه می‌کند و دور می‌شود.

پرچم بین آدم‌ها می‌چرخد، بین دل‌های بی‌قرار. دست‌ها بالا رفته، دست‌های نیاز، برای لمس سبزی پرچم؛ برای توسل به آرامشی که از خراسان آمده، از حرم امن امام رئوف.

اسم رضا(ع) که می‌آید دیگر فرقی نمی‌کند چه کسی باشی، دلت می‌لرزد. زانوانت خم می‌شود و زانو می‌زنی در برابر ابهت و کرامت این امام بزرگ.

احمد ابوالقاسمی، حجت الاسلام فرحزاد و سیدمهدی میرداماد و خیلی از بزرگان حضور دارند. آن‌ها هم آمده‌اند متبرک شوند.

اشکِ سبز بر گونۀ کویر

اینجا تبرک می‌فروشند، به قیمت دل‌های شکسته. گَرد سنگ فرش‌های حرم را با پرچم آورده‌اند که بشود توتیای چشم، که بشود غبار راه دیدگان پر از اشک، که بشود مرهم بغض‌هایی که در گلو جا خوش کرده. پرچم می‌چرخد دور تا دور حسینیه، دست‌ها بر سینه‌هاست.

خیلی‌ها زانو می‌زنند. اصلاً مگر می‌شود بر آستان رضا(ع) زانو نزد؟ مگر می‌شود این همه عظمت دید و سر تسلیم فرو نیاورد؟

مردم کرمان از همان اول عاشق و دلداده بودند. از همان زمان که شهید باهنر را تقدیم کردند، از همان زمان که سردار الله‌دادی را فدای این خاندان کردند و از همان زمان که حاج قاسم‌شان، نور چشمشان رفت تا فدایی اهل بیت(ع) و آرامش وطن شود. همین حالا هم پایش بیافتد زندگی و فرزند و دار و ندارشان را فدای آستان متبرک رضا(ع) می‌کنند.

اینجا دیار کریمان است؛ مردمی که دستشان محبت می‌بخشد و دلشان می‌لرزد برای اسم اهل بیت(ع) و چه سعادتی است که در دهه کرامت، کاروان خادمان حرم رضوی میهمان کرمان شده‌اند. به شهرها و روستاهایش سری زده‌اند و پرچم متبرک آستان رضا(ع) را برایشان به ارمغان آورده‌اند. از زرند و سیرجان و رفسنجان گذشته‌اند، پا به خانه‌های خشت و گِلی روستاها گذاشته‌اند و چشمان منتظر مردمی را از انتظار درآورده‌اند که اگرچه هزار کیلومتر از بارگاه شاه خراسان فاصله دارند، اما قلبشان برای نام رضا (ع) می‌تپد. اسم امام رئوف(ع) که می‌آید اشکشان جاری می‌شود.

نوای میرداماد چه غوغایی به پا کرده در این محفل! شوری به راه انداخته، آن سرش ناپیدا... شروع به خواندن که می‌کند، چشمه‌ی اشکِ چشم‌ها می‌جوشد؛ باران عشق می‌شود و از گونه‌ها می‌چکد.

این مردم آماده‌اند... آماده‌اند برای اشک شوق، اشک شوق دیدار یار... چه در حرمش باشد، چه با دیدن پرچمش.

خادمان حرم به صف ایستاده‌اند، سبزی پرچم خودنمایی می‌کند.

با هم دم می‌گیرند: «ای صفای قلب زارم، هرچه دارم، از تو دارم» مردم هم شروع می‌کنند، جمعیت یک صدا می‌شود؛ صدایش می‌پیچد زیر سقف حسینیه، حال عجیبی است. حس عاشقی، عشق خالص موج می‌زند اینجا.

حاج قاسم لبخند می‌زند، مثل شب‌هایی که ورودی بیت الزهرا(س) دست بر سینه می‌ایستاد و خوش آمد می‌گفت به عزاداران مادر سادات.

حالا مردم کرمان با هم دم می‌گیرند به نیابت از حاج قاسم، به نیابت از همه شهدای کرمان، حسینیه ثارلله می‌شود صحن حرم امام رضا(ع)، همه با هم زمزمه می‌کنند: "ای صفای قلب زارم..."

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.