-
ضیافتِ آبدوغ خیار و کوکوی بادمجان
پلان اول: آنچنان توفیری نمی کند تک وعده ای باشی یا سه وعده ای؛ به نظرم آن «چی بپزم» معروف، در همه خانه ها ردّپا دارد! و عمریست آشپزخانه های قابل احترام، اجاق شان روشن است.
-
کلیه ها هم بازار دارند
روزمره پیش رو؛ چهل تکه است. چهل تکه عشق.
-
صدای غُرولند فرهنگ را می شنوم
یک روز پُر فرازونشیب فرهنگی داشته ام که لیست اش را گرفته ام... ساعاتی که خیلی آداب و آیین و سکنات آدم ها، برایم جای درس داشت!
-
اتیکت های ابداعی زجرآور
نمی دانم مُدل بنده حقیر است که فی المجلس روی سرم - شاخ - سبز می شود یا دیگران هم که سوال دانی مغزشان سرریز کند، شاخ دار می شوند!
-
چراغ سمت راست را برق بیندازیم
درجه دما، آمپر چسبانده بود و هوا به قولِ عزیز، داغ می زد.
-
دردها در جنوب رژه می روند !
دو ساعت و چهارده دقیقه از قطعی برق و ایضاً آب، گذشته است... ضربتی، عزیزانم را در جریان می گذارم اما به محبت و تعارف شان، جواب منفی می دهم.
-
این هندوانه شور است
در حال خواندن نظرات دوستان وبلاگی هستم... دو تکه هندوانه سرخ به من زُل زده اند و من، به میگرنی که نمی گذارد هیچ وقت از طعمِ سردشان، سَر دربیاورم.
-
پشت میله ها
کاری ندارد و پیچیده نیست... فقط کافی ست چشم های محترم مان را برای لحظاتی ببندیم و فکر کنیم یک خوزستانی هستیم!
-
آدرس را اشتباهی رفتیم!
بلیط ها را برمی داریم. سینما مقصدمان است، نه برای دیدن فیلم.
-
در گردونه ی مهربانی
حال عجیبی ست رُخ به رُخ شدن با گرانی، با مردان شب زنده دارِ شهر، با مهربانی محض.
-
بر باد رفته
با خُلق تنگ از آشپزخانه فرار می کنم... از دست خودم، از دست سطل زباله... بدجوری پای عذاب وجدان آمده است وسط!
-
روستاگردی در شهر
از تنوع در زندگی نباید چشم پوشی کرد... گاه باید با نوستالژی درونت کیف کنی! سبد حصیری بگیری دستت و بروی بازار هفتگی! و از مغازه شهری و واسطه ها دور شوی و سلام بدهی به بساط ساده و صمیمی کشاورز.
-
لبریز از ایران
سربازها برگشته اند خانه...
-
چند کیلووات قناعت
امروز دقیق تر از روزهای قبل به صداهای اطرافم گوش می دهم و آن طیفی را که مدنظرم است، سوا می کنم. آبمیوه گیری، جوشکاری، جاروبرقی، لباسشویی، کولر، موتورخانه، چایساز، ریموت درب، سشوار.
-
یک سَروگردن از همه خوبان، خوب تر
شلوغ است... در خانه ی بزرگ خاله، کیپ تا کیپ آدم نشسته ند... توی خواب ها، راهرو، آشپزخانه.
-
جام جهانی، دیابت ندارد
می خواهد بازی «ایران-اسپانیا» باشد، «نیجریه-آرژانتین» یا «آلمان-مکزیک»؛ فرقی ندارد...
-
ابرها آسمان را پُر کرده اند
هفت میلیارد انسان روی کره زمین، آمبولانس، خانه های کنار ریل، قطار، سمفونی مرگ و عصای سفید؛ باکس ذهنی ام را اشغال می کنند. وقتی آنطرف رُخ در رُخِ واگن ها، کسی نقش بر زمین است.
-
بلال بخورید و از خط قرمز نگذرید
چه اصراریست از خط قرمز بگذرید...؟ به جایش بلال بخورید، غروب خورشید را تماشا کنید، زباله نریزید و سوار بر جت اسکی، طول و عرض خزر را لذت ببرید!
-
فیش هایی که پوکی استخوان می آورد
توی پارک ها نشسته اند... دونفره... گروهی... تک نفره... منتظر و چشم براه یک خبر... شاید خبر افزایش.
-
خواب زن، چپ است
صدقه می گذارم. خواب های اَجق وجق که ماشاءالله، کم نیستند!
-
مزرعه ها، دانا نیستند!
رئیس دانشگاه کشاورزی ساری تعریف می کند: روزی تجمع عظیمی از مزرعه داران کانادایی را در خیابان های آن کشور می بیند، کنار تراکتورهای روشن.
-
«دوبرمنِ» بی بند...
دست و پایم بوضوح می لرزیدند و فک ام، در کسری از ثانیه قفل شده بود. اصلاً از یادم رفت که می شود دعا کرد، فریاد زد، کمک خواست.
-
راش ها و بلوط ها را قربانی نکنیم
امان از وقتی که طبیعت هوس کند ته سیگار نانجیبی را سر بکشد و باد، بر باقیمانده ی آتشِ مسافری بوزد...! آن هم در فصول مستعد بهار و تابستان...!
-
یابنده، خارجی ست !
باران شلاقی می کوبد روی سقف خانه یک طبقه... من گوشه ای نشسته ام و پیام ها را چک می کنم...
-
جلدهای بی فرهنگ!
می رویم خرید... یک نوک پا تا شهرِ کتابِ نازنین... قصد تهیه کتاب نداریم این بار... می خواهیم برای رفتن به یک تولد، مقداری لوازم التحریر و نوشت افزار تهیه کنیم.
-
پنجمین حاضری
ورق زدن تاریخ و تاریخچه، خیلی وقت ها جواب می دهد...! اصلاً اطلاعاتی که از بایگانی درمی آیند و گردوخاک شان گرفته می شود، همیشه سود دارد... علی الخصوص که مرتب بچینیم شان کنار داشته های زمان حال... .
-
چهارچرخ ها، باد به غبغب انداخته اند !
از اوضاع مسکن و سکه و لوازم خانگی و موادغذایی با دلی خون می گذریم و نمی گذریم تا برسیم به دیوانه بازار خودرو... داخلی و خارجی سوا نمی کنیم... که این روزها کنترل و نظارت شامل حال هیچ کدامشان نیست بوضوح!ُ
-
چاله چوله هایی قدّ دو آدم
مرد نانش را خرید و خُنک کرد. جویِ جلوی نانوایی اما قدّ دو آدم بود و باران یکنفس می بارید.
-
کیوسک ها، مطبوعاتی می شوند !
تا آنجا که به خاطر می آوریم، قنادی و گلفروشی و خیاطی همان شغل است که باید باشد اما ماهیت کیوسک های مطبوعاتی همانی که نباید باشد! تافته جدابافته ای که سالهاست خیلی توی ذوق می زند.
-
چنان باش که می نمایی
سرم شلوغ است... مثل دوندگان دو سرعت، امروز موضوعاتی در موازات هم می دوند در ذهنم... البته چند تایشان که سرعتی ترند و اهل مسابقه، پیشی می گیرند اما خُب، متوجه ام که بقیه هم در حال تقلّا و عرق ریختن اند!