هوا گرم و شرجی است و ساعت، ۱۰صبح را نشان میدهد. با آدرسی که از میهمان این هفتهام گرفتهام خودم را رساندهام به روستای بالا دزا. چند دقیقه بعد با سید جلال اطهری وارد مجتمع کوچک اما پر و پیمان ایشان میشوم که تعداد بسیار زیادی پرنده رنگارنگ زینتی و گوشتی را در خود جای داده است.
همان اول تأکید میکند این کارها را با کمک خانوادهاش بهخصوص همسرش معصومه بابایی انجام داده و البته همسر ایشان خانم بابایی در دقایق پایانی گفتوگو به ما ملحق میشود. گفتوگوی من با سید جلال اطهری، کارآفرین بیش از یک ساعت طول میکشد و در همه آن یک ساعت به این نکته فکر میکنم که این کشور چقدر آدمهای توانا دارد که خیلی از آنها بدون کمترین کمک از سیستم دولتی میتوانند الگویی برای آدمهای دیگر باشند و نشان بدهند خواستن توانستن است. این را هم باید بگویم که این زن و شوهر تاکنون چند باری به عنوان کارآفرین برتر استانی و کشوری انتخاب شدهاند.
یک دیدار با برکت
من سال ۱۳۴۵ در همین روستای بالا دزا و در یک خانواده پرجمعیت سیزدهنفره به دنیا آمدم. سه چهار سال پس از انقلاب در حالی که ۱۵ سال و نیم داشتم وارد سپاه شدم.
خیلی زود برای ازدواج اقدام کردم اما چون بنا به قانون پیش از انقلاب سنم هنوز ۱۸ سال نشده بود
دفتر خانه قبول نکرد ازدواجم را بهطور رسمی ثبت کند، برای همین مجبور شدیم از دفترخانه شکایت کنیم. در آن زمان دادستان پس از اینکه بنده را دیدند و چند بار رفتیم و آمدیم دستور دادند ازدواج بنده ثبت شود و همین اتفاق افتاد. روزگار ما همزمان با سالهای دفاع مقدس بود، برای همین حدود ۶۰ ماه به جبهه رفتم و البته پس از سالهای دفاع مقدس هم برای مدتی به سوریه و لبنان رفتم. چون در سن پایین جذب سپاه شده بودم قاعدتاً زود هم بازنشسته میشدم، اما هنوز توانایی این را داشتم که کار کنم.
فکر کردم حیف است در سن و سالی که هنوز توان کار کردن دارم، بازنشسته شوم و در خانه بنشینم، برای همین در سالهای آخر خدمت ذهنم درگیر این موضوع شد که پس از بازنشسته شدن چه کاری را باید انجام بدهم تا بیکار نمانم؟
خلاصه پنج سالی مانده به بازنشستگی ماجرا را با همسرم مطرح کردم و ایشان هم موافق همین موضوع بود، از این رو ذهنم بهطور جدیتر درگیر پیدا کردن کاری برای بازنشستگی شد. آن زمان ذهنم درگیر این هم شده بود که باید کار نو برای بازنشستگی پیدا کنم، چون من اصولاً کسی هستم که دنبال کارهای نو میروم. این شاید به گذشته من برمیگشت که حدود ۲۰سالی فرمانده پایگاه محل بودم و سعی میکردم در آن زمان هم ایدههای جدید برای کارم و جوانان داشته باشم.
این مشخصه در خانمم که ایشان هم فرمانده پایگاه بسیج محل بود و الان در کارهای خیرخواهانه هم فعال است، وجود داشت. با این شرایط در یکی از روزها به بانکی رفتم که ریاست آن با دوستم آقای رحیمی بود. وقتی که با ایشان حال و احوال میکردم برایشان مشتری آمد که ایشان را اینگونه معرفی کرد: «مهندس حبیبی کارشناس قرقاول».
در لحظه از ذهن من گذشت قرقاول که پرنده وحشی است! این بنده خدا کارشناس پرنده وحشی است؟ اما همان لحظه تصمیم گرفتم کار پس از بازنشستگیام پرورش قرقاول باشد.آن روز وقتی مهندس بلند شد که برود موضوع را مطرح کردم و گفتم میخواهم قرقاول پرورش بدهم. ایشان از من پرسید الان کارتان چیست و وقتی گفتم در سپاه خدمت میکنم، گفت این کار شما نیست.
مهندس حبیبی با گفتن این جمله راه افتاد و رفت. من هم دیگر نتوانستم چیزی بگویم، اما برگشتم و شماره ایشان را از دوستم گرفتم. دوباره پس از چند روز با ایشان تماس گرفتم و خواستم ایشان را ببینم، اما وقتی متوجه شد چه کسی هستم گفت آقا ول کن! و دوباره تأکید کرد این کار شما نیست.
از ۲۵ جوجه به هزار جوجه
پس از دیدار اتفاقیام با مهندس حبیبی در بانک، با اصرار من آدرسی داد و برای دیدنش به باغی رفتم که آنجا مشغول پرورش قرقاول بود. البته ایشان آن کار را برای دوستش انجام میداد، آن هم نه برای پولش بلکه به خاطر علاقهای که به این کار داشت.
مهندس حبیبی تنها کارشناس قرقاول بود و کارمند وزارت کشاورزی در زمان شاه. او چند سالی به بلژیک رفته بود تا پرورش قرقاول را یاد بگیرد و در برگشت به ایران آن را از طریق محیط زیست و وزارت کشاورزی ترویج کنند، اما برنامه به انقلاب میخورد و خلاصه ۷۰هزار قرقاولی که ایشان پرورش میدهد تا بعد آنها را در نقاط مختلف کشور تقسیم کنند به سرانجام نمیرسد و قرقاول با مرغ جایگزین میشود.
آن روز در باغ آن بنده خدا دیدم هشت قفس پرورش قرقاول دارند. البته آن روز دوباره مهندس تأکید کرد پرورش قرقاول کار من نیست، ولی قاعدتاً من نپذیرفتم. در یک ساعتی که آنجا بودم با دیدن قفسها متوجه شدم چگونه باید قفس مورد نیازم را بسازم و به محض برگشتن به خانه کارم را آغاز کردم. پس از اینکه قفسها ساخته شد دوباره به دیدن مهندس رفتم و ایشان را به خانهام دعوت کردم. وقتی اصرارم را دید، قبول کرد و میهمان من شد. در خانه قدیمی خودمان فضای پرت ۵۰متری داشتیم و به نظرم رسید باید از همان فضا استفاده کنم و هشت قفسی را که درست کرده بودم همانجا مستقر کردم. مهندس با اکراه قبول کرد اما وقتی وارد خانه شد و قفسها را دید برای لحظاتی هنگ کرد و آنجا بود که متوجه شد من در کارم خیلی جدی هستم. به گواه خودش، قفسهایی که ساخته بودم بهتر از قفسهای آنها بود، برای همین به من گفت: «من نظرم درباره شما عوض شد؛ فکر نمیکردم تا این اندازه در کارتان جدی باشید. حالا هم فقط منتظر عروس و داماد هستید» و خندید. یکی دو ماه نشده بود که از ایشان ۲۵جوجه مولد گرفتم و یک سال بعد آنها تبدیل به هزار جوجه شده بود. چون هر کدام از اینها حدود ۸۰ تخم گذاشته بود.
من از همان سال اول هر چیزی را که در این حوزه یاد گرفتم به دیگران هم یاد دادم، برای همین از اردبیل گرفته تا چابهار و دیگر نقاط کشور مثل بیرجند، شیراز و... آدمهایی هستند که کار پرورش قرقاول را انجام میدهند. سال اول، کار ما پرورش قرقاول گوشتی بود اما از سال دوم گونههای دیگری را هم اضافه کردیم تا امروز که به ۱۵ گونه رسیدیم. هرچند برای وارد کردن بعضی از این گونهها به کشور زحمت بسیار کشیدیم. مدتی پرورش طاووس هم داشتیم، اما با اینکه خیلی به پرورش آن علاقهمند بودیم به دلیل کمبود فضا از سال گذشته دیگر آن را کنار گذاشتیم، آن هم در شرایطی که در پرورش طاووس در ایران اول شده بودیم.
وقتی طاووسها را در این فضای کوچک میدیدم احساس میکردم اذیت میشوند و از لحاظ انسانی درست نبود این حیوانات زیبا اذیت شوند. طاووسها نیاز به راه رفتن و جنبوجوش دارند و نمیشود آنها را در یک محیط کوچک زندانی کرد.
نکته جالب اینکه عراقیها تولیدات ما را میخرند و با مشکلات فراوان از مرز خارج کرده و از آنجا به دیگر کشورها صادر میکنند؛ چرا نباید همین کار را خودمان انجام بدهیم؟
پیشنهاد کار از عمانیها
از عمان به وسیله دوستانی که در شیراز داریم به من پیشنهاد کار دادند. این پیشنهاد یکی دو باری مطرح شد اما آن را جدی نگرفتم تا زمانی که دیدم اصرار میکنند و مقدمات سفرم را به عمان فراهم کردند. به عمان سفر کردم و ۱۰ روزی میهمان آنها بودم. پس از اینکه چند شهر عمان را گشتیم، به من پیشنهاد دادند همانجا ماندگار شوم و فضای ۷۵ هکتاری را به کار پرورش هوبره، قرقاول و طاووس اختصاص دهیم. این پیشنهاد را یک سال و نیم پیش به من دادند. در آن زمان به دلایلی نپذیرفتم اما آنها همچنان به دنبال پیشنهادشان هستند، برای همین در سفری سه روزه به ایران آمدند و حتی حاضر شدند همین کار را برایشان اینجا انجام بدهم.
من با این بخشش بیشتر موافقم چون می توانیم این کار را در کشور خودمان انجام بدهیم و کار آفرینی هم باشد اما متأسفانه مشکلات خاص خودش را هم دارد. بخش مهم صادر کردن محصول است. اما من میدانم بروکراسی صادرات یعنی چه و برای همین هنوز هم این پیشنهاد خوب را قبول نکردهام. فکرش را بکنید من در این ۴۵۰ متر سالی ۸ تا ۱۰ هزار قطعه پرنده گوشتی و زینتی تولید میکنم و اگر یک هکتار داشته باشم میتوانم در سال تا ۱۰۰هزار قطعه هم تولید داشته باشم. حالا حساب کنید این برای کشور ما چه آوردهای میتواند داشته باشد که از آن غفلت میکنیم.
پرورش پرندههای زینتی و گوشتی ازجمله همین قرقاول چیزی است که خیلیها میتوانند آن را با آموزش یاد بگیرند و انجام بدهند، چون پرورش این پرندهها مانند پرورش مرغ نیست که هم کثیفی و هم بوی بسیار بدی داشته باشد.
خودتان در بازدید از مجتمع من این را به چشم دیدید که اولاً من از چه فضای ک��چکی برای پرورش چه تعداد قرقاول استفاده کردهام و نکته بعدی همان بوی بد مرغداری است که اینجا از آن خبری نیست و این هم به نظرم یک مزیت پرورش قرقاول است.
یکی از دوستانم که از قطر آمده بود میگفت کشورهای عربی از اروپا و با هزینه بسیار سنگین هوایی بعضی از این پرندهها را وارد میکنند اما ما محمولهای از شیراز را با یک چندم آن به قطر بردیم و همه بار را با اشتیاق فراوان خریدند و سؤالشان این بود چرا نمیتوانید همیشه برای ما پرنده بیاورید؟ یعنی همین قرقاول لیمویی بلژیکی را با هواپیما از اروپا وارد میکنند ولی ما که به آنها نزدیکتر هستیم نمیتوانیم از این امکانی که داریم استفاده کنیم و این جای تأمل دارد.
یادم هست سال دومی بود که این کار را شروع کرده بودم، آن سال کارشناسی از فرانسه به عنوان کارشناس مجتمع چوب و کاغذ به منطقه ما آمده بود. آن بنده خدا گفته بود دنبال گوشت قرقاول است. در جستوجوها به بنده رسیده بودند، برای همین به خانه من آمدند. آن زمان هر قرقاول را ۲۸ تا ۳۲ هزار تومان میفروختیم. آن فرد فرانسوی دو قرقاول نر گوشتی از من خرید. قیمت را که گفتم دوبرابر به من پول داد، چون میگفت در فرانسه به آن قیمت خریده است. خب این یعنی درآمدهایی که ما از آنها غفلت کردهایم.
کاش شکارگاه داشتیم
کشور ما کشور پرندههاست و پیشینیان ما اهل شکار بودند. اما مرغ سفید جایگزین پرندهای به نام قرقاول شد درحالیکه اتفاقاً در کشورهای اروپایی به دلیل کیفیت گوشتش بسیار مشتری دارد. سوئیس، اتریش، آلمان و ... پروتئین اول آنها قرقاول است. در انگلیس هم اول بوقلمون و مقام دوم به قرقاول اختصاص دارد اما در سیستم دامپزشکی ما مجوز لازم برای پرورش قرقاول را صادر نمیکنند.
فکر کنید اگر در استان مازندران شکارگاه چند صد هکتاری ایجاد شود که در آن حق شکار برای علاقهمندان داخلی و خارجی وجود داشته باشد چه درآمدی میشود بدست آورد! اولاً باید برای پذیرش گردشگر و شکارچیان هتل ساخته شود، هزینه آمدن و رفتن این شکارچیان خودش درآمدی برای کشور است، میتوان غرفههایی برای صنایع دستی کشورمان و خیلی برنامههای دیگر را در کنار این شکارگاهها تعریف کرد.
فراموش نکنیم ما در کل غرب آسیا شکارگاه نداریم. ایجاد شکارگاه سبب میشود جوان ما اسلحه برندارد تا بهطور غیرقانونی سراغ شکارهایی برود که هر کدام آنها کلی ارزش دارند و نباید از بین بروند.
بدون وامهای دولتی
من برای پیشبرد کارم در این ۲۳سال یک ریال وام و یا رانت نگرفتم. اگر این کار را انجام داده بودم از آن ۵۰متر به ۴۵۰متر نمیرسیدم و میتوانستم امروز یک مجتمع چند هزار متری داشته باشم و حتی در خاورمیانه در پرورش قرقاول و پرندههای زینتی نفر اول باشم.
این را هم با شناختی که از خودم سراغ دارم میگویم.اگر امکانات بهتری داشتم می توانستم این کار را گسترش بدهم وقتی کارم گسترش پیدا کند میتواند برای آدمهای بیشتری هم کارآفرینی بشود.
در یکی از جلساتم با استاندار گفتم کاش برمیگشتیم به همان سالهای اول انقلاب. همان سالهایی که وقتی روستایی به شهر میآمد با خودش تخممرغ، ماست، کره، نان و دیگر تولیدات خودش را میآورد و از اینجا فقط قند و چای میبرد، اما امروز به جایی رسیدهایم که یک روستایی حتی نان مورد نیاز و آردش را از شهر با خودش به روستا میبرد.
روستا باید همیشه منبع تولید باشد مخصوصاً در چیزهایی که جزو نیازهای اولیه زندگی است نه اینکه وارد کننده همه چیز از شهر باشد. الان شما به خیلی از روستاها که میروید دیگر نه از آن لبنیات محلی با کیفیت خبری است و نه از آن نانهای قدیم و به نظرم این اصلاً اتفاق خوبی نیست.
آرزوی من
آرزوی من این است همان پولی را که اروپاییها برای صادرات پرندگان زینتی و گوشتی به برخی از کشورهای عربی میگیرند ما ایرانیها بگیریم. شما خراسانیها هوبره پرورش بدهید که در کشورهای عربی خواهان فراوانی دارد. هوبرهای که دو سال پیش در سفرم به عمان متوجه شدم با دلار آن زمان ۲۵میلیون تومان خریداری میشود و حتماً الان قیمت خیلی بالاتر رفته، چون دلار خیلی بیشتر شده است.
مازندران، گلستان، گیلان و... میتوانند مکانهای خوبی برای پرورش این پرندهها باشند و آنها را به دیگر کشورها صادر کنیم.
آرزو دارم روزی به اینجا برسیم که بدانیم نباید فقط از راه نفت و گاز این کشور را اداره کنیم بلکه باید مسیرهای دیگری را برویم و آن نفت و گاز برای آیندگان بماند. اینها در حکم طلاست و سیستم را باید جوری تغییر داد که بتوان از این داشتهها برای کشور استفاده کرد. در همسایگی ما روسیه خریدار قرقاول است و این محصول تا به دست آنها برسد میتواند درآمدی برای آدمهای مختلف در این کشور باشد.
نظر شما