سکینه تاجی/ چند وقت پیش به خاطر سفری که در پیش داشتیم مشغول بستن چمدان بودم. جمع کردن لباسها در یک چمدان بزرگ و خردهریزههایی که هنوز دوروبرم پخشوپلا بودند و به ناچار باید در ساک و کیف دیگری جایشان میکردم کلافهام کرده بود. تازه بماند که فکر میکردم حتماً چیزهای مهمی فراموشم شده و دلمشغولی این قضیه را هم داشتم. یکدفعه گفتم: «کی میشه که من از شر جمعوجور کردن این همه لباس و اسباببازی و وسایل فسقلی راحت بشم و شما پدر و پسرها رو بذارم و خودم با یک کوله کوچیک و سبک بزنم به دل جادهها!» پسر ارشد با دلخوری واضحی پرسید: «تنها بری مامان؟...» گفتم: آره! گفت: «آخه همیشه ما با هم میریم به کشف طبیعت!» گفتم: «اون موقع دیگه بزرگ شدی و تو هم باید تنهایی بری برای کشف جهان خودت».
حرفش بدجوری به خندهام انداخت و همزمان عصبانی هم شدم که پسرم فوراً ادامه داد: «آره مامان، بابا راست میگه، حتماً با خودت پلاستیک ببری که وقتی در حال گردش بودی و هر چیز جالبی پیدا کردی، بتونی بذاری توی اون! یا اگر چیزی برای کشف پیدا نکردی اقلاً آشغالها رو جمع کنی!» همسرم قهقههای سرداد و گفت «بفرما خانم، برنامه سفر رؤیاییت هم چیده شد!» حالا همه داشتیم از ته دل میخندیدیم، همان اندک عصبانیت هم دیگر نبود، چون داشتم میدیدم تعلیماتم به پسرک، برایش درونی شده و از این بابت خوشحال بودم.
هر وقت قرار بود به گشتوگذاری در طبیعت برویم، میگفتم حتماً یک کیسه یا نایلون پلاستیکی با خودمان ببریم که اگر برگ و سنگ و چوب و پر، یا هر چیز جالب دیگری پیدا کردیم، برداریم یا اگر سبزی و میوههای خوراکی دیدیم، بچینیم و در نهایت اگر هیچ کدام اینها هم نشد حداقل زبالههای دوروبرمان را جمع کنیم و از طبیعت برداریم. حالا شنیدن حرفهای خودم از زبان بچه، اگرچه خندهدار اما خیلی لذتبخش بود. این یعنی شکرخدا خاطره سفرهایمان آنقدر برایش پررنگ بوده که حتی حرفهای من را بهخوبی یادش مانده. برگشتم به کارم و همچنان که لباس تا میزدم با خودم فکر کردم یک روزی من دیگر این وسایل کوچک را نمیبینم، روزی میرسد که بار سفر آنها را نمیبندم، سالهایی میآید که هر کدام ما سفرهای خودمان را میرویم و در تنهایی، جهانهای بیرون و درون خودمان را کشف میکنیم، اما چیزی که برای همیشه در خاطر من و پسرها خواهد ماند خاطره جمع کردن سنگ و چوب و پر و چیدن برگ پونه و دانه تمشک از کنار رودخانههاست... نه اشتباه کردم، دلم میخواهد هنوز تمام نشود این روزها!
نظر شما