صفحه اول همه سررسیدها و تقویمهایی که در خانه یا محل کارش از او به جامانده، نوشته است: «سال جدید را با یاد خدا و آرزوی شهادت، آغاز میکنم». سررسیدها البته مال سالهای بعد از دفاع مقدس هستند و «سید محمدحسین» این آرزو را نه فقط به عنوان یادگاری که مثل غنیمت، با خودش از جبههها و دوران جنگ آورده و حفظ کرده بود.میدانست در باغ شهادت باز است و اگر پای آرزویش بایستد، اگر خدا، شهید بخواهدش، روزی که دیر نیست، حتی از روی خاکهای سرزمینی در قلب اروپا میتواند پر بکشد به آسمان... .
جنگ هنوز ادامه دارد
جنگ که تمام شد، خیلی از رزمندهها برگشتند سر خانه، زندگی و کارشان. «سید محمدحسین» هم برگشت با این تفاوت که اصلاً اعتقاد نداشت جنگ تمام شده است. میدانست حالا باید در جبهه و جنگی متفاوت که میدانش علم، دانش و فرهنگ است، بجنگد. در اصفهان در خانوادهای به دنیا آمد که پدر، روحانی و شاگرد امام(ره) بود. مادرش هم یکی از بانوان متدیّنه و مورد توجه بانوان متدین شهر بود. بچههای خانواده تقریباً همه یا طلبه بودند و یا بعد از اینکه حوزه را گذراندند، به سراغ کارهای دیگر رفتند. پدرش چه زمانی که قم بود و چه وقتی در نجف تحصیل و زندگی میکرد با امام(ره) مراوده داشت و شیفته روحالله بود. «سید محمدحسین» هم این شیفتگی را از پدر آموخته و شاید اصلاً به ارث برده بود! مرحوم حجتالاسلام سید محمدنواب، پنج فرزند پسر داشت و سید محمدحسین، چهارمیشان بود. میان این پنج پسر، فقط پسر چهارم بود که بارها گفته بود: «از پنج نفر، یکیش خمسه و باید پرداخت بشه!»
دوره راهنمایی را که تمام کرد، دوسالی هم در دبیرستان درس خواند و بعد از آن به حوزه علمیه رفت و در مدرسه حقانی به تحصیل مشغول شد. این خاطره را به نقل از همحجرهایهایش بخوانید: «آن اوایل یک امتحان هفتگی که از برکات و ابتکارات شهید قدوسی بود، در مدرسه حقانی برگزار میشد. دیدم شهید نواب، بعد از یکی از این امتحانات هفتگی، به شدت ناراحت است. پرسیدم: چی شده؟ گفت: ناخواسته چشمم روی جواب سؤالی افتاد که یکی از بچهها نوشته بود... جواب را هم بلد بودم، ولی چون چشمم روی جواب افتاد، احتیاط کردم و ننوشتم... اصل قضیه برایش امتحان و نمره نبود... دنبال این بود که حرامی مرتکب نشده باشد و یک نمره مثلاً حرام تأثیر منفی در شخصیت و زندگیاش نگذارد».
مدل جنگ فرق میکرد
از همین چند سال پیش رسم شده که طلبهها، خیلی جدی بروند دنبال آموزش زبان انگلیسی یا یادگیری کار با رایانه و غیره. «سید محمدحسین» اما از دهه۶۰ در کنار زبان عربی رفته بود دنبال یادگیری و تسلط بر زبان انگلیسی. یعنی دورهای که مثلاً پیدا کردن یک نوارکاست آموزش مکالمه انگلیسی کار دشواری بود. بعد از پایان جنگ تحمیلی هم تلاش و مجاهدتش را گذاشت پای علمآموزی بیشتر. رفت سراغ فلسفه و «بدایه الحکمه، نهایه الحکمه و اشارات» را خواند.
در کنارش، پای ثابت جلسات درس اخلاق آیتالله بهاءالدینی و یا آیتالله مظاهری بود. اواخر سال ۶۹ که تازه رایانهها داشتند وارد فضای علمی و اداری ایران میشدند با توصیه یکی از بزرگان حوزه سراغ این عرصه رفت و خیلی زود کاربلد شد. البته بعد از یادگیری، خودش تبدیل به استادی شد که از آموزش اصول کار با رایانه به دوستان، همحجرهایها و بستگان مضایقهای نداشت.
وقتی صربها به بوسنی و هرزهگوین حمله و شروع به کشتار مسلمانان کردند، سید محمدحسین که در سازمان تبلیغات اسلامی هم عضویت داشت، داوطلبانه و این بار به عنوان خبرنگار روزنامه کیهان به جبهه جدید نبرد ملحق شد. یکی از همرزمانش درباره آن روزها مینویسد: «آنجا که وارد شدیم، دیدیم هیچ شباهتی به جبهههای جنگ خودمان ندارد. اصلاً مدل جنگش، مدل دفاع مقدس هشت ساله ما نیست و ما هم به جبههها دسترسی نداریم. دیدیم کار فرهنگی واجبتر است... بنابریان دنبال این بودیم که ابتدا خصلتها و سنتهای ناب مردمی را کشف و آنها را تقویت کنیم و درثانی، مردم را با اسلام ناب آشنا کنیم... بیشتر هم وغم شهید نواب هم، کار فرهنگی و تبلیغی در منطقه بود. گاهی تفنگی میگرفت و گوشهای میجنگید. ولی احساس میکرد مردم بیش از اینکه تشنه سلاح ما باشند، تشنه فرهنگ غنی اسلام انقلابی هستند».
ایران تلاش میکند ما نمیریم!
شهید نواب به جز کارهای فرهنگی به رزمندگان، یک سازمان کوچک هم برای شهدای بوسنی راهاندازی کرد. چیزی شبیه بنیاد شهید خودمان در ایران. یعنی دغدغه فرزندان شهدا و نسلهای آینده بوسنی را هم داشت.
مدتی که در بوسنی ماند کمکم فعالیتهایش را گسترش داد. زبان بوسنیایی را یاد گرفت، به مساجدشان میرفت و با روحانیان آنجا مأنوس میشد و به کمک آنها برنامههای مختلف فرهنگی مثل کلاسهای قرآن، تشکیل گروه سرود و... را دنبال میکرد. خیلی از این فعالیتها در قالب مؤسسات آموزشی، کالج زبان فارسی و... هنوز در بوسنی فعال هستند. شهید نواب همان زمان تلاش کرد و برای کارهای فرهنگی رایانه تهیه کرد و پیگیر ترجمه بسیاری از کتابهای شهید مطهری و بسیاری از نوشتههای امام خمینی(ره) و پیامهای امام و رهبری هم بود. از نتایج جالب توجه فعالیتهای سید محمدحسین و همرزمانش بود که وقتی خبرنگار بیبیسی از وزیر خارجه وقت بوسنی پرسید آیا عربستان بیشتر به مردم شما کمک میکند یا ایران، او پاسخ زیرکانهای داد: «عربستان تلاش میکند تا ما گرسنه نمیریم، ولی ایران تلاش میکند که ما نمیریم!»
روایتهای مختلفی از نحوه اسارت و شهادت سید محمدحسین وجود دارد. معروفترینش این است راننده تاکسی که او را از کرواسی به بوسنی میآورد تعریف کرده است: «وقتی وارد سارایوو شدیم، یک ماشین شخصی تعقیبمان میکرد... یک جایی نگهمان داشت و نواب را پیاده کرد... مجبورش کرد با آنها برود... او کرایه تاکسی را داد و سوار ماشین آنها شد...». این آخرین اطلاعات از نحوه دستگیریاش بود و تا چند روز خبری از او نرسید. گویا قبلاً هم اتفاق افتاده بود که وقتی بچههای ایرانی تردد میکردند یا در بعضی از گذرگاههای داخل بوسنی، گرفتار کرواتهای افراطی میشدند، بعد از مذاکره هیئتهای ایرانی با دولت کرواسی، آزادشان میکردند. این بار اما خبری از «نواب» بدست نیامد تا درنهایت با تأکید رهبر معظم انقلاب، فشار دیپلماتیک به دولت کرواسی و حتی لغو دیدار دوستانه با تیم فوتبال این کشور، دولت کرواسی اعلام کرد افراطیها او را دستگیر، شکنجه و به شهادت رساندهاند. روز بیستم شهریور۱۳۷۳ پیکر شهید که با ۶ گلوله در شهر«موستار» کشته شده بود به مسئولان سفارت جمهوری اسلامی ایران تحویل داده شد. بعدها در قسمت مسلماننشین شهر موستار جایی که پیکر شهید غسل داده شده بود و برایش نماز خوانده بودند، یادبودی به یاد این شهید و چند شهید دیگر ایرانی ساخته شد.
نظر شما