تحولات منطقه

میهمان این هفته من از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و از شهر تایباد است. عبدالله صدیقی پس از سکته قلبی به توصیه پزشک خود سراغ ورزش‌های هوازی می‌رود. او مردی است که پس از بهبود نسبی بیماری‌اش و در حالی که دارو مصرف می‌کند در دهه ششم زندگی تصمیم می‌گیرد..

سرزمین مهربان‌ترین آدم‌ها/  درباره رزمنده هشت سال دفاع مقدس  و  رکاب‌زنی ۳هزار کیلومتری‌اش پس از سکته قلبی
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

میهمان این هفته من از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و از شهر تایباد است. عبدالله صدیقی پس از سکته قلبی به توصیه پزشک خود سراغ ورزش‌های هوازی می‌رود. او مردی است که پس از بهبود نسبی بیماری‌اش و در حالی که دارو مصرف می‌کند در دهه ششم زندگی تصمیم می‌گیرد به جاده بزند و با دوچرخه دور ایران را بگردد.

این رزمنده‌ سال‌های دفاع مقدس در سفری از زادگاهش تا غرب کشور بیش از ۳هزار کیلومتر رکاب زده است. حرکت او می‌تواند نشان دهد هر وقت انسان بخواهد دیر نیست و تا چه اندازه ورزش می‌تواند برای سلامتی و حال خوب داشتن مفید باشد.

بالا و پایین زندگی من
بنده عبدالله صدیقی متولد ۱۳۴۰ در روستای آبقد از توابع تایباد هستم. کار پدر بنده کشاورزی بود اما در زمان اصلاحات اراضی زمین‌های ما میان دهقان‌ها تقسیم شد و مقدار کمی از آن برای خودمان ماند. من تا سال پنجم ابتدایی در همان روستای خودمان درس خواندم اما پس از آن چون روستای ما مدرسه راهنمایی و دبیرستان نداشت به شهر تایباد آمدیم. 
در آن سال‌ها من هم مثل بعضی دیگر از هم‌سن و سال‌هایم هم در کارهای کشاورزی به خانواده کمک می‌کردم و هم درس می‌خواندم تا به خدمت سربازی رفتم. پس از اینکه آموزشی ما در تربت حیدریه تمام شد و تقسیم شدیم، برای ادامه خدمتم به شیراز رفتم. بعد از خدمت سربازی، ازدواج کردم که حاصل آن خانواده‌ای پنج نفره شد و البته دوباره سراغ همان کشاورزی خودمان رفتم اما پس از مدتی دیگر کشاورزی جوابگوی هزینه‌های خانواده‌ام نبود و به قول معروف چرخ خانواده با کشاورزی نچرخید برای همین بعد از فروش سهم خودم، به مشهد رفتم تا کار تجاری انجام دهم.
 از سال ۱۳۷۳ تا مرداد سال۱۳۷۷ وضعیت کارم که ارسال دارو به مزار شریف افغانستان بود خوب بود اما در آن زمان و با اشغال مزار شریف توسط طالبان پنج خودرو دارویی که به افغانستان ارسال کرده بودم به وسیله آن‌ها توقیف شد. توقیف داروهای ارسالی‌ام سبب شد ورشکست کنم برای همین مجبور شدم با پرایدی که خریده بودم در مشهد کار کنم اما پس از چند سال دیدم چرخ زندگی نمی‌چرخد. دوباره به شهر خودم برگشتم و قالی‌شویی افتتاح کردم اما متأسفانه سال ۱۴۰۱ سکته کردم و پس از آن مجبور شدم قالی‌شویی را هم جمع کنم. از سال ۱۳۹۹ که در قالی‌شویی مشغول شدم متوجه شدم گاهی بدنم عرق می‌کند و کمی احساس رخوت می‌کنم. 
من آن زمان به این نشانه‌ها اهمیت نمی‌دادم و دنبال کارم بودم تا چرخ زندگی بچرخد. 
سال ۱۴۰۱ خانواده‌ام به غیر از پسرم به مشهد رفته بودند و من تنها در خانه نشسته بودم. در آن تنهایی ناگهان در قفسه‌ سینه‌ام دردی احساس کردم که البته قابل تحمل بود اما احساس کردم این درد روی مخم رفته است برای همین بلند شدم تا خودم را به دکتر برسانم. خوشبختانه همین که از در خارج شدم با پسرم روبه‌رو شدم و ماجرا را تعریف کردم و با هم به دکتر رفتیم.
 آن روز به محض رسیدن به بیمارستان، معاینه و بستری شدم چون به گفته پزشک معالجم من سکته کرده بودم. سه شب در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بستری شدم سپس من را با آمبولانس راهی مشهد کردند اما دوباره در بین راه سکته کردم. 
در آن مقطع با فنر زدن یکی از رگ‌های قلبم، مشکلم حل شد و دوباره به تایباد برگشتم. پس از برگشت به تایباد متوجه شدم وضعیتم بهتر نشده است برای همین با دکترم تماس گرفتم و بعد از رفتن و معاینه شدن قرار بر این شد که یکی دیگر از رگ‌ها هم فنر بخورد. دو بار بیهوشی برای عمل سبب شده بود به بوی غذا حساس بشوم. همین که بوی غذا به مشامم می‌خورد حالت تهوع به من دست می‌داد برای همین مدتی نتوانستم درست غذا بخورم و همین موجب ضعف فراوان در بدنم شد. خوشبختانه پس از گذشت یک ماه کم‌کم حالم بهتر شد.
 البته این نکته را هم بگویم من به مدت ۶۷۱ روز در جبهه به عنوان راننده آمبولانس و از جمله در عملیات مهران و چند عملیات دیگر حضور داشتم اما نه بیمه‌ای دارم و نه حقوقی دریافت می‌کنم، کارت ایثارگری هم دارم اما جوابی که به بنده دادند این است که بودجه نداریم و ای کاش مشکلم حل می‌شد. این تقاضا را از این جهت دارم که خانم بنده در حال حاضر مریض هستند و خود بنده هم عمل قلب داشتم و به خاطر باقی مشکلات، زندگی‌ام به سختی می‌گذرد.
گفت دوچرخه‌سوار بشوم

سرزمین مهربان‌ترین آدم‌ها/  درباره رزمنده هشت سال دفاع مقدس  و  رکاب‌زنی ۳هزار کیلومتری‌اش پس از سکته قلبی


دکترم به من پیشنهاد داد برای بهبود وضعیتم پیاده‌روی بکنم اما تأکید کرد این پیاده‌روی در جایی باشد که رفت و آمد باشد تا اگر مشکلی برایم رخ داد تنها نباشم.
 یادم است در حین پیاده‌روی باز هم گاهی سرم گیج می‌رفت و حتی یکی دو بار زمین ‌خوردم و در یک نوبت از زمین خوردن‌هایم سه تا از دندان‌هایم را از دست دادم اما شکر خدا کم‌کم وضعیت سلامتی‌ام با همان ورزش بهتر شد. 
در یکی از نوبت‌هایی که به دکترم مراجعه کرده بودم ایشان به من پیشنهاد داد برای اینکه خانه‌نشین نشوم و روحیه‌ام بهتر بشود گاهی دوچرخه‌سوار بشوم. من از قبل با دوچرخه ارتباط داشتم و از دوچرخه بیشتر از خودرو و موتور لذت می‌بردم این به علت علاقه خاصی بود که از همان بچگی در من هم مثل خیلی از بچه‌ها وجود داشت.
 پس از اینکه با عمل بهتر شدم دوچرخه‌سواری را از مسافت‌های کوتاه شروع کردم.
 بعد از چند ماهی تصمیم گرفتم به جای دوچرخه‌سواری در خیابان، از شهر خارج شوم مثلاً به سمت گمرک تایباد می‌رفتم یا به سمت روستای کاریز یا چند کیلومتری به سمت جاده خواف می‌رفتم و برمی‌گشتم. خلاصه مسافت‌های دوچرخه سواری‌ام را کم‌کم بیشتر کردم. 
البته خانواده در آن اوایل حسابی مواظبم بودند چون می‌ترسیدند برایم اتفاقی بیفتد اما وقتی دیدند می‌توانم بروم و بیایم، من را آزادتر گذاشتند.
 این شیوه دوچرخه‌سواری را تا حدود دو سال ادامه دادم و تقریباً هر روز دوچرخه‌ سوار می‌شدم اما در تابستان‌ها که هوا گرم می‌شد دوچرخه‌سواری را به عصر موکول می‌کردم که هوا بهتر باشد. 
دوچرخه من مثل خودم خاص است یعنی اگر من متولد ۱۳۴۰ هستم او هم خیلی سنش از من کمتر نیست. دوچرخه من دنده دارد اما چون دنده‌هایش به هم ریخته است فقط از یکی از آن‌ها می‌توانم استفاده کنم و با همان دنده دوچرخه‌سواری می‌کنم به همین دلیل نیاز بود برای سفرم یک دوچرخه بهتر داشته باشم. 
من از یکی از دوستان بسیار خوبم یعنی سرهنگ صفری دوچرخه‌اش را قرض گرفتم و با آن به سفر رفتم. اما در این مرحله که می‌خواهم ادامه سفرم را بروم، قرار است با دوچرخه خودم رکاب بزنم. 
نمی‌خواستم خانه‌نشین بشوم
من تا اینجای زندگی آدمی بودم که کشاورزی کردم و بعد هم همان طور که برایتان گفتم چند شغل مختلف را تجربه کردم برای همین آدمی نیستم که در خانه بنشینم. اما پس از اینکه مریضی‌ام موجب شد مقداری خانه‌نشین بشوم تصمیم گرفتم در سبک زندگی‌ام تغییر ایجاد کنم. 
بخشی از آن تغییر هم به دلیل پیشنهاد پزشک بود که گفته بود از دوچرخه می‌توانم برای سلامتی خودم استفاده کنم . پس از دو سال دوچرخه‌سواری در شهر و یا مسیرهای نزدیک به زادگاهم تایباد، با خودم فکر کردم حرکت بزرگ‌تری انجام بدهم که همان سفر در کشور عزیزمان با دوچرخه بود. تصمیمم این بود که دور ایران را با دوچرخه رکاب بزنم. وقتی این موضوع را با خانواده‌ام مطرح کردم در ابتدا مخالفت کردند اما من قول دادم سفرم طوری باشد که به خودم فشار نیاورم و هر روز تا آنجا رکاب بزنم که سلامتی‌ام به خطر نیفتد. من سفر خودم را از شهر مشهد شروع کردم.
 در ادامه به شهر بجنورد رفتم، بعد به گنبد کاووس، گرگان، ساری و جویبار رفتم و بعد از آن هم به شهر فرح‌آباد. از شهر فرح‌آباد تا لاهیجان رفتم و در ادامه سفرم به فومن رفتم و از فومن به ماسال و در ادامه مسیر زیبای اسالم به خلخال را طی کردم تا به اردبیل رسیدم و در ادامه خوی، تبریز، ارومیه، اشنویه، پیرانشهر، سردشت تا مریوان را رکاب زدم. سفر من چهار ماه و ۱۵ روز طول کشید و در این مدت هر روز ۵۰ تا ۶۰ کیلومتر رکاب می‌زدم. در سفرم سعی می‌کردم به جاهای دیدنی هر شهر هم سری بزنم تا بتوانم کشورم را بیشتر و بهتر ببینم.
روز اولی که رکاب زدن را شروع کردم برایم روز خاصی بود چون برای سفرم وسایل مختلفی برداشته بودم و بارم سنگین شده بود. دو خورجین در جلو و عقب دوچرخه داشتم که در هر کدام از این خورجین‌ها بخشی از لوازم مورد نیازم از جمله لوازم آشپزی، لباس‌ها و این جور چیزها را گذاشته بودم. حجم بالای وسایل موجب سنگین شدن دوچرخه شده بود برای همین وقتی به جاده زدم دوچرخه خیلی تحت کنترل من نبود.
 از طرفی در این زمینه تجربه‌ای نداشتم و رکاب زدن با خورجین و وزن زیاد را تجربه نکرده بودم. دوچرخه من در جاده تلوتلو می‌خورد و انگار دلش نمی‌خواست یک مسیر مستقیم را برود اما بالاخره توانستم دوچرخه را کنترل کنم. در روزهای بعد وضعیتم بهتر و بهتر شد. 
من هر روز به اندازه همان روزم خرید می‌کردم. آشپزی کردن بنده هم به این ترتیب بود که شب وقت بیشتری  را از من می‌گرفت. شب غذاهایی می‌پختم که برای آماده شدن به زمان بیشتری نیاز داشتند. صبح و ظهر غذای ساده‌تری می‌خوردم که زمان کمتری از من گرفته شود و بتوانم مسیر بیشتری را رکاب بزنم. 
اگر در مسیر به شهری می‌رسیدم که دیدنی‌های بیشتری داشت به جای عبور سریع از آن شهر سعی می‌کردم یک یا دو روز میهمان آنجا باشم تا بتوانم آنجا را بیشتر ببینم.
 لحظات سخت سفرم مواقعی بود که سربالایی‌ها را رکاب می‌زدم. سن و سال من کم نیست و به جز این مورد تجربه اول من در سفر با دوچرخه بود برای همین با رسیدن به بعضی سربالایی‌ها از دوچرخه پیاده می‌شدم و دوچرخه را پیاده از شیب جاده بالا می‌بردم، یادم است وقتی به مسیر نهارخوران گرگان رسیدم باران می‌آمد و من مجبور بودم مسیر سربالایی را طی کنم تا به محل توقفم برای شب برسم. برای همین دوچرخه‌ام را چند کیلومتر پیاده بردم.
شروع سفر من مصادف شده بود با تعطیلات عید و جاده‌ها هم شلوغ بود البته از طرفی لطف مردم هم بسیار بسیار زیاد بود. 
هموطنان مهربانم

سرزمین مهربان‌ترین آدم‌ها/  درباره رزمنده هشت سال دفاع مقدس  و  رکاب‌زنی ۳هزار کیلومتری‌اش پس از سکته قلبی


برای خودم ناهار یا شام درست کرده بودم اما در همان حال مسافری به صرف غذا دعوتم کرده و برایم غذا آورده بود. نکته دیگری که در این سفر خیلی دیدم این بود که چند بار وقتی در حال برپا کردن چادرم برای استراحت و شب‌مانی بودم، از طرف هموطنی به خانه یا ویلای آن‌ها دعوت شدم. گاهی میزبان به من اجازه نمی‌دادند لباس‌هایم را بشویم و آن را برایم می‌شستند. 
در آذربایجان غربی و شرقی هزینه من بسیار کم شد چون لطف مردم بیشتر و بیشتر شد و وقتی که به کردستان رسیدم هموطنان عزیز کُردم برایم سنگ تمام گذاشتند و حسابی من را شرمنده‌ خودشان کردند و نگذاشتند من از پولم خرج کنم. یادم است یکی از هموطنان کُرد برای یادگاری به من یک دست لباس هدیه داد، از این جهت واقعاً ایرانی‌ها بیست هستند.
 تا نرویم این چیزها را نمی‌بینیم و من در این سفر از لحظه‌ حرکت این مهربانی‌ها را زیاد دیدم. من تا پیش از این سفر با هموطنان ترک و کُردم ارتباطی نداشتم اما در این سفر هر چه دیدم مهربانی بود. یادم است در شهر ارومیه چون قرص‌های قلبم تمام شده بود، به داروخانه مراجعه کردم و خواستم دارویم را تمدید کند. خانم دکتر برایم یک بسته ۱۰۰تایی آورد اما چون در آن روز پولم کم بود از ایشان خواستم به جای ۱۰۰قرص ۵۰ قرص بدهد. 
وقتی دلیل را پرسید گفتم در حال حاضر پولم کم است و همین مقدار قرص کارم را راه می‌اندازد. ایشان کنجکاو شده بود که من چه کاره‌ام و از کجا می‌آیم. پس از توضیحات من ایشان همان بسته ۱۰۰تایی را به من داد و هر چه اصرار کردم پولی هم از بنده نگرفت و گفت: من امروز به شما کمک کردم اگر یک زمانی قسمت شد به مشهد آمدم، شما به من کمک کن. آنجا بود که برای بار چندم در طول سفرم دیدم ما ایرانی‌ها چقدر مهربان هستیم.
من در سفر با آدم‌های مهربانی روبه‌رو شدم که هرگز آن‌ها را فراموش نخواهم کرد و از جمله این آدم‌ها رئوف آذری در شهر سردشت بود که از فعالان محیط زیست است و یک گروه دوچرخه‌سواری به نام «بلوط بانان پا به رکاب» هم دارند. 
سفر به سردشت برای من با بقیه نقاط فرق داشت. آقای رئوف آذری چند کیلومتر مانده به سردشت به استقبالم آمد. چند روزی که در سردشت بودم به پیشنهاد ایشان و به احترام خاک سردشت که یادآور حمله شیمیایی صدام به این شهر است به احترام جانبازان شیمیایی و شهدای این شهر و اینکه هوای شهر را به سهم خودم آلوده نکنم سیگار نکشیدم که برایم حس خوبی داشت. 
سفر من قرار بود سفری به دور ایران باشد اما وقتی که به شهر مریوان رسیدم هم به علت مسمومیت و هم بعضی از تغییراتی که در برنامه‌ام پیش آمد تمام شد. هر چند اگر عمری باقی باشد تصمیم دارم دوباره در دی ماه سفرم را از همان نقطه‌ای که به پایان رسانده‌ام ادامه بدهم تا به تایباد برسم و دور ایران را گشته باشم.

منبع: روزنامه قدس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.