حالا که دیگر چند سالی میشود از دنیای درس و مدرسه فاصله گرفتهام، دوست دارم صبحها خودم برادرم را تا مدرسه برسانم. در مسیر مدرسه، آنقدر بچههای کوچک و شیرین در خیابان میبینم که ناخودآگاه ذهنم میرود به دنیای بامزهشان. یکی از آنها میگوید:«تا مدرسه مسابقه بزاریم؟» و یک دفعه میبینم که یک گروه از دانشآموزان با کوله پشتیهایی که دو برابر خودشان وزن دارند با سرعت هرچه تمامتر به سمت درب مدرسه میدوند.
در راه برگشت که تنها میشوم، فرصت بیشتری پیدا میکنم برای فکر کردن به دنیای بچهها؛ راستش گاهی هم فراتر میروم و به تفاوتهای بین دنیای آدم بزرگها و بچهها فکر میکنم. مثلا دیروز به این فکر میکردم که یکی از معیارهای بزرگ شدن انگیزه ما برای انجام کارهاست.
در ذهنم از گذشته تا به حال را مرور کردم و یادم آمد وقتی ما خیلی کوچیک بودیم، همهچیز را براساس انگیزههای درونی انجام میدادیم، بازی، نقاشی، خوردن، خوابیدن و... کمکم خانواده و محیط با تشویقهایشان انگیزه درونی ما را از بین بردند یا کمرنگ کردند، یعنی دیگر ما به جایی رسیدیم که برای تایید و تشویق گرفتن درس خواندیم و برای آن نمره بیستی که قرار بود به خاطرش دیده شویم تلاش کردیم. اما وقتی به دانشگاه رسیدیم دیگر رها شدیم، چون کسی مثل زمان مدرسه پیگیر نمره و امتحان ما نبود، حتی اگر دانشجویی بارها درسی را بیفتد یا مشروط شود خانوادهاش خبردار نمیشوند زیرا فرض بر این است که این آدم دیگر بزرگسال است. اصلا همین الان اگر از اکثر دانشجوهای بهترین دانشگاهها بپرسید به غیر از زمان امتحانات و زمانی که استاد تکلیف و پروژهای داده است، چقدر مطالعه دارند؟ مطمئن باشید جواب، خیلی کم یا هیچ است.
فکر کنم مشکل همینجاست! در بزرگسالی منبع انگیزش ما برای انجام کارها نباید حس و حال و هرچه دلمان میخواهد باشد، باید به جایی برسیم که هدف و برنامهریزی ما منبع انگیزش ما شود در غیر این صورت در دنیای امروز با این همه فشار روانی برای زندگی، مشکلات کوچیک و بزرگ و حواسپرتیهای مختلف، اگر بخواهیم دنبال زمانی باشیم که حالمان خوب باشد یا حسش را داشته باشیم تا درس بخوانیم، کار کنیم، مهارت یاد بگیریم و در نهایت خودمان را بهتر کنیم، امکان ندارد به جایی برسیم.
باید مثل کودکیمان باشیم که چیزی نمیترسیدیم و امروز و فردا نمیکردیم؛ یادم هست کسی میگفت پیشرفت دقیقا در همانجایی است که از آن اجتناب میکنیم. قرار است زبان یاد بگیری و نشستهای منتظر اول ماه؟ باشگاه رفتنت را از هر شنبه به شنبه بعد منتقل میکنی؟ درسهای یک ترم تلنبار میشوند برای اینکه از ترم بعد و از روز اول درس بخوانی؟ خب پس یک جای کار میلنگد! من که دیگر مطمئن شدهام تا چرخه این اجتناب کردن را نشکنیم به هیچ جایی نمیرسیم و همهچیز در زندگی قفل میشود.
نظر شما