او در بخشی از این برنامه گفت:پدر من ادیب و شاعر بود و احترامی که برای او قائل بودند برایم خوشایند بود. همین باعث شد که من هم به این عرصه علاقهمند شوم.من هم جسته گریخته چیزهایی مینوشتم تا این که وقتی کلاس هشتم بودم عاشق شدم. دلم گرفته بود و به کتابخانه پدرم سر زدم، کتابها را که تورق کردم دیدم همه اشعار درباره بتخانه و میکده و ...است چیزهایی که در روزگار ما وجود داشتند و آن زمان به نظرم رسید این اشعار از واقعیت به دور هستند و از عشق صحبت نمیکنند و به همین دلیل از شعر خوشم نیامد. بعدها روی دیوار مدرسه یک شعری از فریدون توللی دیدم که میگفت: «بلم آرام چون قویی سبکبال/به نرمی بر سر کارون همی رفت». به نظرم این شعر به زندگی واقعی ما بسیار نزدیک بود. کارون و بلم بود.
این شاعر افزود: شانزده سالم بود که یک شب داییام شعری از نادر نادرپور خواند که بسیار متاثر شدم و به پدرم گفتم که کتابش را برایم بخرد. این نادر نادرپور بود که اشعارش من را منقلب کرد و سخت شیفتهاش شدم و باعث شد که به شعر و شاعری بپردازم.
اوهمچنین گفت: در زندگی چیزی که آدم را سراپا نگه میدارد معنای زندگی است و اینکه آدم بداند چرا زنده است.
نظر شما