در بسیاری از روایات ائمه علیهم السلام خود را آگاه به زبان پرندگان دانسته و آن را از جانب خداوند معرفی نموده اند. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به «ابن عباس» فرمود: اِنَّ اللّهَ عَلَّمَنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ کَما عَلَّمَ سُلَیْمانَ ابْنِ داوُدَ، وَ مَنْطِقَ کُلِّ دابَّة فِی بَرٍّ أَوْ بَحْر:«خداوند سخن گفتن پرندگان را به ما آموخت همان گونه که به سلیمان بن داود آموخت، و سخن گفتن هر جنبنده ای را در خشکی و دریا».(۱)
در قرآن کریم هم به این مسئله اشاره شده است: « سلیمان گفت: ای مردم! به ما سخن گفتن پرندگان تعلیم شده» (وَ قالَ یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ)، در آیه فوق و آیاتی که بعد از این آیه در داستان «هدهد» و «سلیمان» آمده، صریحاً اشاره به نطق پرندگان و میزانی از درک و شعور برای آنها شده است.(۲)
یکی از مشهورترین روایات در این زمینه ماجرای صحبت کردن گنجشک با امام رضا علیه السلام است. روایت چنین است که سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام ) می گوید: حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت.
امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند: « سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!...
با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم...
با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!»(۳)
در روایتی دیگر امام علی (ع) با کبوتران سخن گفته است. عماربن یاسر گوید: من با امیرالمومنین علیه السلام در مسجد جامع کوفه بودم و کسی غیر از من نزد آن حضرت نبود. شنیدم که امیرالمومنین علیه السلام می فرمود: او را باور کن، او را باور کن.
من به اطراف نگاه کردم و کسی را ندیدم، خیلی تعجب کردم.حضرت به من فرمود: ای عمار! مثل اینکه با خودت می گویی که من با چه کسی حرف می زنم؟ عرض کردم: بله، چنین است.
فرمود:سرت را بلند کن. سرم را بلند کردم و دو کبوتر را دیدم که با هم حرف می زدند.
فرمود:ای عمار! می دانی که چه می گویند؟ عرض کردم: نه، ای امیرالمومنین!
فرمود: کبوتر ماده به کبوتر نر می گوید که تو به غیر از من، دل بسته ای و از من دوری گزیده ای؟
و کبوتر نر سوگند خورده و می گوید که این چنین نیست.
ماده گفت که من حرف تو را باور نمی کنم.
نر به او گفت که سوگند به حق کسی که در این قبله است! من به غیر از تو به کس دیگری دل نبسته ام.
عمار، من به کبوتر ماده گفتم: گفته های او را باور کن، گفته های او را باور کن.
عمار گوید، عرض کردم: ای امیرالمومنین! من کسی را غیر از سلیمان بن داود علیه السلام نمی شناسم که به زبان پرندگان آشنایی داشته باشد.
فرمود: ای عمار! همانا سلیمان به حق ما اهل بیت از خداوند درخواست کرد به زبان پرندگان آشنایی یافت.(۴)
علی (ع ) بر منبر جامع کوفه بودند، ناگاه مردی برای وضو گرفتن از جا بلند شد.
آن شخص از مسجد بیرون رفت به سوی رحبه تا وضو بگیرد، ناگاه مار بزرگی مانع او شد.
پس از مقابل آن مار فرار کرد و به خدمت علی (ع ) آمد و قضیه را به آن حضرت نقل کرد. علی (ع ) بلند شد و تشریف آورد نزدیک آن سوراخی که افعی در آن بود.
شمشیر مبارک را بر در سوراخ گذاشت و فرمود: افعی از این جا خارج شو. طولی نکشید که آن مار بیرون آمد و با آن حضرت صحبت کرد، علی (ع ) به آن مار عتاب کرد چرا مانع این مرد از وضو گرفتن شدی ؟ جواب داد: این مرد شما را چهارمین خلیفه می داند یعنی شیعه شما نیست . آن گاه امیرالمؤ منین (ع ) به آن مرد فرمود: تو مرا خلیفه چهارم می دانستی ؟
پس آن مرد بر سر خود زد و اسلام خود را کامل نمود.(۵)
داود بن فرقد هم می گوید: در خانه امام صادق علیه السّلام نشسته بودم، چشمم به کبوتر راعبی افتاد که مشغول خواندن بود و زیاد می خواند، امام به من نگاه نموده و فرمودند: ای داود می دانی این حیوان چه می گوید؟ عرض کردم: خیر فدایت شوم. حضرت فرمودند: قاتلین حسین بن علی را نفرین می کند از این حیوان تهیه کنید و در منازلتان نگهداری کنید.(۶)
خبرنگار: پورافضلی
پانوشتها:
۱. تفسیر نمونه، جلد ۱۵، ص۴۴۹
۲. آیه ۱۶ سوره «نمل»
۳. صد داستان از خورشید شرق/ ص ۱۳۹
۴. بحارالانوار،ج۴۲،ص۵۶
۵. مناقب اهل بیت ، ص ۱۵۶
۶. سنن النبی صلی الله علیه و آله ، ص ۹۸، ح۲



نظر شما