تحولات لبنان و فلسطین

گروه فرهنگی- زهره کهندل: دانشجوی ممتاز پزشکی بود که رفت سمت جنوب. دوسالی که به خاطر تحولات شورای عالی انقلاب فرهنگی در آموزش عالی، دانشگاه‌ها تعطیل شده بود، ...

آدم‌های تن پرور در دانشگاه جنگ جایی نداشتند

 از خیر خوشی این تعطیلات گذشت و سختی خدمت در جبهه‌های جنگ را انتخاب کرد، خدمتی که برای او بهترین روزهای عمرش را رقم زد.

دکتر «عبدالجلیل کلانتر هرمزی» فوق تخصص جراحی پلاستیک که سال سوم پزشکی، برای مداوای مجروحان جنگی راهی بیمارستان گلستان اهواز شد، این روزها در مرکز فوق تخصصی جراحی پلاستیک 15 خرداد خدمت می‌کند. او بانی حرکتی خیر شده و از سال 87 کاروانی از متخصصان و جراحان پلاستیک را راهی مناطق محروم کشور می‌کند تا کسانی را که ناهنجاری‌های سرو صورت همچون شکاف لب، شکاف کام یا ناهنجاری‌های صورت دارند، رایگان جراحی کنند.

می گوید: در اولین سفر به مناطق محروم خوزستان، رفتیم جایی که در دوران دفاع مقدس، آنجا بودم و خاطراتم زنده شد. به روستاها و شهرهایی رفتیم و کسی را دیدیم که باید در سه ماهگی عمل می‌شد و با 50 سال سن به دلیل مشکلات مالی، هنوز عمل نشده بود؛ این برای یک جراح پلاستیک دردآور است که در پایتخت، روبروی کولر پشت میزش بنشیند و کسانی باشند که نیاز به کمک او داشته باشند.

او اضافه می‌کند: به جرأت می‌توانم بگویم پزشکی، تخصص و فوق تخصصم را در جنگ گرفتم. وقتی دانشجوی سال سوم بودم، جنگ شد و به جبهه رفتم. زمانی‌که پزشکی را تمام کردم، یک پزشک جنگ دیده بودم و این قدر مجروح و مصدوم دیدم که برای ادامه تحصیل به سمت جراحی رفتم و تخصصم را طی چهارسال در دانشگاه اهواز گذراندم جایی که مجروحان جنگی را می‌آوردند و از هر 100 تا عمل، 80 نفر مجروح جنگی بودند.

به گفته او، مناطق جنگی محل اعزام استادان و پزشکان جراح بود و در دوره پنج ساله جراحی عمومی در منطقه جنگی با بیش از 100 استاد و جراح آشنا شد که در مسیر تحصیلش بسیار مؤثر بود.

دکتر کلانتر اضافه می‌کند: بقایای جنگ باید بازسازی و نوسازی می‌شد، مجروحانی که بخشی از صورت و دست و پایشان را از دست داده بودند، باید مداوا می‌شدند. برای همین به جنوب رفتم و در دوره سه ساله فوق تخصصم، بیش از 60 درصد بیمارانم مجروحان جنگی بودند. به جرأت می‌توانم بگویم که دویا سه سال بعد از دانش آموختگی ام، جراحان پلاستیک کشور بیشتر مجروحان جنگی کشور را جراحی کردند به طوری‌که پس از سال 70، یک مجروح جنگی هم برای مداوا به خارج از کشور فرستاده نشد.

 او با اعتقاد به اینکه جبهه، دانشگاهی بزرگ بود، می‌گوید: وقایع کم نظیری را در دوران دفاع مقدس شاهد بودیم. زمانی‌که جنگ آغاز شد، دانشجوی سال سوم چهارم پزشکی بودم و از آنجا که انقلاب فرهنگی تشکیل شد، دانشگاه‌ها حدود دوسال تعطیل شد. بین این ماندم که دانشگاه تعطیل شده به شهر خودم بروم و تفریح کنم یا به مناطق جنگی بروم، انتخاب بین رفتن و ماندن بود. سرانجام تصمیم گرفتم در بیمارستانهای اهواز به مردم خدمت کنم.

به گفته دکتر کلانتر، تصمیم او برای رفتن به مناطق جنگی، لطف خدا بود تا در بیست سالگی ترجیح داده به منطقه جنگی برود و با گلوله و توپ و تانک سر کند، بدون اینکه حقوق و دریافتی داشته باشد یا حتی یک گواهی حضور در جبهه.

او اضافه می‌کند: در اهواز به غیر از رزمندگان و تیم پزشکی، افراد دیگری نبودند. عاشقانه ماندم و در این دو سال لذت بردم و درس آموختم. بهترین روزهای عمرم، آن روزها بود که بدون هیچ تکلیف و دستور و گواهی، آنجا ماندم، چون باور داشتم و دوست داشتم که بمانم. در آنجا با پزشکان و استادانی آشنا شدم که زیر چترشان درس آموختم و ثروت بزرگی برای من شدند.

او به جز یک تقدیر نامه از فرمانده لشگر 92 زرهی خوزستان، هیچ برگ و گواهی دیگری از حضور در جبهه ندارد و اصلاً به این ماجرا فکر نکرده که می‌تواند سهمیه داشته باشد یا نه. در تمام مقاطع تحصیلی شاگرد اول بوده است. اینکه جزو ممتازان دانشگاه پزشکی بوده و در رشته جراحی عمومی، شاگرد اول کل کشور و در حوزه جراحی پلاستیک، رتبه ممتاز را کسب کرده، همه را از برکات جنگ می‌داند.

دکتر کلانتر معتقد است: جنگ یک دانشگاه بزرگ بود، دانشگاهی که امتحان ورودی نداشت. هر که عاشق بود و قلبش برای وطن و مردمش می‌تپید، وارد میدان شد. با یک نیت و بسم ا... به سمت جبهه‌ها، عاشقانه گام برمی داشت.

او می‌گوید: درسهایی که در هیچ یک از مکاتب دنیا قابل تدریس نبود، در آنجا آموختم. به عنوان یک پزشک، نه فقط با جسم پاره پاره مجروحان و شهدا که با عشق بازی هایشان، مشق می‌کردم. مثلاً جوانی 17-18 ساله که هزار امید و آرزو دارد، چطور لباس رزم پوشیده و به خط مقدم رفته است و الان با اوضاع وخیم مصدومیت، به کرات اصرار داشت که رزمنده ای دیگر را زودتر از او جراحی کنیم.

او با یادآوری یکی از خاطراتی که قلبش را به درد آورده بود، خاطرنشان می‌کند: زمانی که رزیدنت جراحی بودم، در عملیاتی حدود 400-500 مجروح را در کمتر از یک ساعت به بیمارستان گلستان آوردند و من وظیفه اولویت بندی مجروحان را با توجه به وخامت حالشان داشتم. اولویت بندی در آن شرایط بسیار دشوار بود. هنوز آن صحنه‌ها برایم زنده هست که موقع اولویت بندی می‌گفتند، آن برادرم، حالش از من بدتر است، او را زودتر ببرید اتاق عمل. خاطره تلخ اینکه بعد از اولویت بندی حدود 200 مجروح، وقتی برگشتم که ببرمشان اتاق عمل، دیدم که چند نفرشان شهید شده‌اند، در حالی‌که 10 دقیقه پیش با آنها حرف زده بودم!

به اعتقاد این پزشک جراح، جوانهایی که در آن زمان همه امکانات و خوشی‌هایشان را گذاشتند و به مرزهای جنوب کشور رفتند اگر زنده می‌ماندند، افرادی ارزشمند و نابغه برای کشور می‌شدند، چرا که اولین درس نبوغ، از خودگذشتگی است.

به گفته او، سرمایه هر کشوری، هوشمندی جوانان آن کشور است و ما زبده ترین و عالی‌ترین جوانان کشورمان را در جبهه‌های جنگ از دست دادیم.

دکتر کلانتر می‌گوید: در جبهه‌های جنگ، نقل و نبات پخش نمی‌کردند که جوانان از سر هوس بروند. در هیچ میدان جنگی، درجه تیمساری و مدرک پروفسوری به کسی ندادند. هر کسی رفت جنگید، یا شهید شد یا شیمیایی یا مجروح یا افسرده به خاطر از دست دادن عزیزانش آن هم در آغوش آنها!

او تأکید دارد که رزمندگان دفاع مقدس ثروتهای کشورمان هستند. دانشگاه جبهه، تنها دانشگاهی بود که در آن مشق عشق می‌کردند و آدمهای عاشق می‌توانستند وارد آن شوند. آدمهای تن پرور در آن دانشگاه جایی نداشتند. آن دانشگاه، دانشگاه انسان ساز بود. آنجا به جای استادان و پروفسورها، از جوانانهای زیر بیست سال درس می‌گرفتند.

او اضافه می‌کند: از نظر مسایل پزشکی نیز آنجا دریایی از علم بود که در هیچ جای دیگری نبود. پزشکان ما در جبهه‌های جنگ، تجربیات ارزشمندی را کسب کردند. از آن به بعد سند وابسته نبودن ما به کشورهای دیگر امضا شد. آن زمان با همه دنیا می‌جنگیدیم و امکانات پزشکی هم محدود بود اما دانشجویان، پزشکان و جراحان باهوشی داشتیم که توانستند خودشان را به مرزی از خودکفایی در دانش پزشکی برسانند که امروز جزو پنج کشور برتر دنیا در حوزه پزشکی هستیم.

او به خاطراتی از آن دوران اشاره می‌کند و می‌افزاید: در بعضی از مناطق جنگی، برنج نبود و غذای رزمندگان، خوراک لوبیا و یک تکه نان بود. به یاد دارم نانهایی که به ما می‌رسید، لایه ای کپک رویش بود و پزشکان، با پشت چاقو کپکها را می‌تراشیدند و می‌خوردند، اما تن به ذلت ندادند.

این در حالی بود که بسیاری از همتایان عبدالجلیل کلانتر با شرایطی که داشتند می‌توانستند برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروند، اما نرفتند.

او می‌گوید: شرایط مهاجرت برایمان فراهم بود، چون آنها منتظر بودند که دانشجویان و پزشکان ناراضی را جذب کنند و تعدادی هم رفتند. جالب اینکه بعد از به ثبات رسیدن کشور و قدم گذاشتن در مسیر پیشرفت، همان پزشکانی که در دوران جنگ از کشور رفتند، اکنون تقاضای بازگشت به کشور را دارند. امروز تقاضاهایی را می‌بینم که طرف، همکلاسی یا استادم در آن زمان بود. بسیاری از آنها که رفتند، یا برگشته اند یا آرزو دارند که برگردند.

جوانان این کشور نشان دادند که در بدترین شرایط هم می‌توانند این انقلاب را نگه دارند و آن را در مسیر پیشرفت قرار دهند. مسیر پیشرفت امروز کشور مدیون رزمندگان دوران دفاع مقدس است. ما امروز، روی شانه‌های رزمندگان دیروز ایستاده‌ایم و اگر افتخاری هست، مال آنهاست.

او یادآور می‌شود: امروز وظیفه ماست که از دارایی‌های علمی و اخلاقی مان در راستای پیشرفت کشور استفاده شود. باید فضای آرامش و ثبات را تقویت کرد. باید به هم افزایی رسید و نه تخریب. این‌طور نباشد که صدسال بعد، آیندگان درباره ما قضاوت ناصوابی داشته باشند که رزمندگانشان در هشت سال دفاع مقدس، یک تنه با تمام دنیا جنگیدند و بازماندگان نتوانستند انقلابشان را نگه دارند. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.