در قلب مهربانش غوغائیست ... گاهی برای شفای بیماران دعا می کند و گاهی برای عزیزانی که از دنیا رفته اند طلب رحمت و آمرزش . به آرامی اشک می ریزد و زیر لب ، دلتنگ و بغض آلود « یا حسین مظلوم » سرمی دهد .
باز محرم آمده است و بوی هیزم های سوخته ، هوای شهر و روستا را معطر کرده است ، بوی غذاهایی که نذر عشق شده اند . انگار پاییز اینجا خودش را ، با مهر و ارادت آدم ها گرم می کند .
آب و برنج که درهم به قل قل می افتند ، بی بی آبگیر به آبگیر ، برنج ها را در توری می ریزد . شعله های سرخ آتش از زیر دیگ برمی خیزند و صدای اذان ظهر در روستا می پیچد و صدای زنی می آید که چند بار صلوات می فرستد .
اینجا محرم است و آدم های عاشقی دارد که تورا به جهانی بزرگ تر از جهان نگاهت می برند . به روزهای دلداگی و سوگواری و پای منبرنشینی . به روزهای غور کردن در عظمتی که دوباره پیش رویت گشوده شده اند .
در این خانه همه سجاده هایشان را پهن کرده اند و شاید به یاد نماز ظهر عاشوراست که اشک می ریزند ... بی بی در ایوان قرآن می خواند و در اتاق ها دست هرکسی زیارت عاشوراست .
عطرغذای نذری دیگر روستا را پُر کرده است که باز نم نم باران خودش را نشان می دهد . دیگ از سرآتش برداشته می شود و بشقاب ها و سینی ها پشت سرهم از نذر صاحبخانه پُر می شوند و به گلاب و کشمش و زعفران مزین می گردند .
روستا بوی باران عشق می گیرد و پاییز در حیاط خانه بی بی به تماشا می ایستد . بی بی لبخند می زند و برای سلامتی همه دعا می خواند و رو به آسمان ، خدا را هزاران مرتبه شکر می کند که امسال هم دیگ نذر آقا ، روی آتش خانه اش گذاشته شد.
اینجا محرم است و بی بی با چشم هایی که ترشده در کوچه های روستا به راه می افتد و درب خانه آدم هایی را می کوبد که شاید از همه نیازمندترند ... درب خانه آنانی که بیمارند و ساعت هاست گوش به صدای در دوخته اند . بی بی قابلمه ها را برمی دارد و مثل باران « یا حسین گویان » در کوچه های روستا دور می شود .
نظر شما