اما با تأمل بیشتر بر وزن و عامل اصلی پدید آورندۀ آن(تکرار)، موسیقی، بهعنوان عنصری غیرقابل تفکیک از شعر سپید اصیل و ماندگار، جلوهگر خواهد شد.
بهعبارتی اگر قرار باشد، شعر را در تعریف گریز از هنجارها و سنتها و قراردادها بشناسیم، شعر سپید، هنجارشکنترین شکل وزنی شعر است که در آن، هنجار وزن عروضی که سنّتی دیرپاست، کنار نهاده میشود و سنّت تازۀ «موسیقی و آهنگ ذات زبان» جایگزین آن میگردد و وزن ذاتی زبان، در درون کلمهها و رفتار آنها با هم در محور همنشینی در یک ساخت فراهم میآید؛ ساختی که البته هر شاعری با تکیه بر شیوهها و شگردهایی متفاوت، به کشف و استخراج آن دست مییابد و همین شگردهای متفاوت کشف و استخراج موسیقی، یکی از ویژگیهای شعرهای سپید گلاره جمشیدی در مجموعۀ «خودنوازی ساز تنها» است؛ مجموعهای که بتازگی از دریچۀ انتشارات فصل پنجم، به علاقهمندان شعر امروز عرضه شده است.
توجه ویژه به موسیقی
گلاره جمشیدی در اثر تازۀ خود، توجه ویژهای به موسیقی دارد و این توجه در دو ساحت اتفاق میافتد؛ نخست علاقۀ شاعر به کاربرد واژهها و اصطلاحات خاص موسیقی، و دیگر توجه به موسیقاییکردن زبان شعرش. در این مجموعه، در شعرهای بسیاری، دلبستگی شاعر را به موسیقی میبینیم: «سازی که دست روی دست گذاشته/ لب از لب وا نمیکند/ صدا از صدایش در نمیآید...»، «این خودزنی نیست/ این خودکشی نیست/ این خودنوازی ساز تنهایی است/ که نمیخواست او را بد بنوازند»، «ساز را که به دست گرفتی/ پنجره را بستم»، «دست کشیدی از ساز/ کوک آوازهایی/ که به حنجرهام دوخته بودی/ دررفت»، «نتها/ پرندههای کوچک سیاهی که به اطراف پرکشیدند»، «دلقک غمگینی/ که ساکسیفون میزند... / تمام آهنگهای دنیا را/ همین ارکستر چهارنفره مینوازند» و... در اغلب کارها میبینیم که توجه به موسیقی حاصل از توازن و تکرار، اساس شکلگیری ترنّمی موسیقایی در شعرهای اوست که گرچه ممکن است در نظر اول خودنمایی نکند، اما گوشنوازی خاصی به اثر بخشیده است. گذشته از کاربرد شیوههای توازن و تکرار، رعایت ترنم موسیقایی در سطح سطر نیز از ویژگیهای مثبت این مجموعه قلمداد میشود، مانند این نمونه: «اینها کلمه نیست/ تکه پارچههای پارهپورهای است/ که بر تن شعر چسبانده شده/ و معلوم نیست سرخیشان/ از رگهای دریدۀ شعر است/ یا از خونلختههای جاری زهدانش...» که درایت شاعر در آن، «خونلخته» را جایگزین «لختۀ خون» کرده و به موسیقی رسیده است.
یا در این نمونه: «دست هنوز/ از کف خود خار درمیآورد/ شانه هنوز دست و دلش میلرزد/ و لرزش شانه نشانۀ ناشناختهای است/ وقتی میشود از شوق باشد/ یا تلختلخ گریه...» شاعر علاوه بر چینش هنرمندانۀ واژهها بهگونهای که ترنمیآوایی ایجاد کند، از شیوههایی چون جناس و واجآرایی و تکرار هم برای رسیدن به موسیقی استفاده کرده است.
کارکردهای تکرار
اساساً تکرار در مجموعۀ «خودنوازی ساز تنها» کارکرد مهمی دارد و علاوه بر ایجاد موسیقی، به ایفای نقشهای معنایی، تصویری و ساختاری نیز میپردازد، مانند شعر شمارۀ 7 این مجموعه که در آن، تکرار واژۀ سفره، علاوه بر ایجاد موسیقی، به تکرار نحوی نیز منجر شده و ساختار شعر را رقم زده، و از سویی با ایجاد تغییر در حوزۀ معنایی آن، به تصویرسازی شعر هم کمک شده است: «سفرۀ عقد را میاندازی/ سفرۀ افطار را پهن میکنی/ سفرۀ هفتسین را میچینی/ برای سفرۀ دل/ دنبال فعل مناسبی میگردی/ پیدا نمیکنی/ بازنکرده میبندیش».
گلاره جمشیدی در مجموعۀ «خودنوازی ساز تنها» برخلاف مجموعۀ پیشین خود «رنگینکمان بر پیشانی» که اغلب اتفاقات شاعرانۀ آن در محدودۀ سطرها و بندها اتفاق میافتاد، توانسته اتفاقات شاعرانه را در سطح ساختار یک شعر گسترش دهد، چنانکه مثلاً صنعت ادبی مراعاتالنظیر که در کارهای پیشین او گسترهای محدود به چند سطر داشت، در این مجموعه توانسته شکلدهندۀ ساختار کامل یک شعر باشد: «روی یک چهارپاره مینشینم/ سرویس جدید غزلم را/ به گردن میآویزم/ موهایم را/ با یک رباعی/ از پشت میبندم/ میآیی/آنقدر سپید که نمیبینمت.../ و قصیدهای قافیههایش را/ قافلهوار/ در گوشم/ زنگ میزند» که البته اشارهای ظریف نیز دارد به جملۀ «قافیۀ زنگ مطلب است» از نیمایوشیج.
همینطور باید به صنعت ادبی ردالعجر الیالصدر اشاره کرد که برمبنای تکرار آخرین واژۀ بیتی در ابتدای بیت دیگر شکل میگیرد و میبینیم که گلاره جمشیدی توانسته بسیار هنرمندانه از این شگرد ادبی بهره بگیرد و ساختار شعرش را بر مبنای تکرار واژۀ کلیدی یک سطر در سطر بعد، سامان دهد، چنانکه در این شعر، تکرار فعلهای «رفتن، شکستن، لهشدن» ساختار شعر را رقم زده است: «و هیچکدام از ما/ وقت بازی در کوچه/ زیر ماشین نرفتیم،/ از درخت که بالا میرفتیم/ پایمان نشکست/ گردو که میشکستیم/ انگشتمان را له نکردیم/ و مورچهها را که له میکردیم/ گرفتار عذاب وجدان نشدیم....». البته باید توجه داشت که گسترش دادن ریزسازههای زبانی در سطح ساختار شعر، مانع آن نشده که گلاره جمشیدی در شعرهای این مجموعه، از برجستهسازی زبان غفلت کند، بلکه حتی در این زمینه به پختگی بیشتری نیز رسیده، چنانکه میتوان به کاربرد صنعت استخدام در استفاده از فعل «سرخ شدن» بهعنوان نمونهای بسیار خوب اشاره کرد: «... شاعر هم فراموشی گرفته و/ یادش نمیآید/ صورت این شعر بدبخت را/ در روغن داغ عشق سرخ کرده است/ یا/ با سیلی سرد مرگ...».
از نکتههای بسیار مثبت این مجموعه، پایانهای خوب شعرهاست؛ پایانهاییکه اغلب با تغییر زاویۀ دید شاعر شکل گرفتهاند: «سبکتر شدیماما/ بالا نرفتیم دیگر/ باری که از روی دوشهایمان برداشته شد/ بالهایمان بود» و «... به نامحکم که تکیه کنی/ هر دو فرو میریزید/ تو بلند میشوی، خود را میتکانی و میروی/ و در راه فکر میکنی/ اگر چنین بیهراس به او تکیه نمیکردم/ سالهای سال دیوار مانده بود».
نظر شما