به گزارش قدس آنلاین از ایلام، جوان لاغراندام و خوش سیمایی که در عصر روز میلاد امام رضا(ع) دعوت ما را پذیرا شد برای مصاحبه، مصاحبه ای که نمی دانی از کجا شروع کنی چه چیزی بپرسی، چه بگویی و چه چیزی بنویسی...
از چه بنویسم از مادری که هق هق گریه امان او را بریده و نمی تواند حرف بزند و فقط به چهره فرزندش خیره خیره نگاه می کند، یا از حس پدری رنجور و دلشکسته که وقتی خبر سلامتی فرزندش را به او می دهند از خوشحالی بی هوش می شود و یا ...
خودش می گوید از سال ۸۷ -۸۸ فیلمبردار هیئت های مذهبی ایلام بوده است و به عشق اهل البیت (ع)، شب و روز در جلسات و مراسمات مذهبی هیئت ها حضوری فعال داشته و به قولی بچه هیئتی بوده و پای روضه و منبر بزرگ شده است.
سال ۹۱ که به زمستان می رسد در کمرش دردی حس می کند به پزشک مراجعه می کند و آزمایش پشت سر آزمایش و MRI و عکسبرداری و تا اینکه پزشکان می گویند سرطان دارد!
سجاد حسینی جوان شفایافته از بیماری سخت و لاعلاج سرطان با ما به گفتگو نشسته که ماحصل آن از مدنظر مخاطبان می گذرد:
آقای حسینی در ابتدا بگوئید کی متوجه بیماری تان شدید؟
زمستان ۹۱ بود که درد عجیبی در کمرم حس می کردم و برای مداوا به پزشک مراجعه کردم، بعد از انجام آزمایشات و گرفتن MRI پزشکان گفتند که غده ای اطراف نخاعم را گرفته و باید هرچه سریعتر درمان را آغاز کنم که با شنیدن این کلمات شوکه شدم و تا مدتی نتوانستم به خانواده ام چیزی بگویم. بعد از مدتی پدرم را در جریان بیماری ام قرار دادم و اواخر سال ۹۱ درمانم را شروع کردم، اما توده سرطانی بسیار سریع رشد می کرد و به خونم سرایت کرده بود.
برای ادامه درمان به کدام شهرها مراجعه کردید؟
به کرمانشاه و سپس به تهران برای ادامه درمان رفتم، در ۱۳ شهریور ۹۲ در تهران و در طی یک عمل جراحی سخت توده سرطانی از اطراف نخاعم برداشته شد و ۲۱ روز پس از عمل جراحی شیمی درمانی را شروع کردم و ۱۶ جلسه شیمی درمانی که یکسال تمام به طول انجامید ادامه زندگی را برایم بسیار سخت کرده بود، روزهای شیمی درمانی واقعاً عذاب آور بود و خانواده ام از دیدن بدن رنجور و نحیفم بسیار ناراحت بودند و عذاب می کشیدند.
شیمی درمانی جواب داد؟
بعد از ۶ جلسه شیمی درمانی آزمایشی انجام دادم که جواب آن نشان می داد نه تنها بهبود پیدا نکرده ام بلکه سرطان ۱۰ درصد دیگر رشد داشته و تقریباً ۹۰ درصد بدنم را سرطان آلوده کرده بود و درمان به کندی صورت می گرفت و پزشکان امید چندانی به بهبودم نداشتند، پس از یکسال شیمی درمانی و انجام آزمایشات مختلف بهبود حاصل نشد و در سال گذشته پس از ۳۰ جلسه پرتو درمانی که ۴۵ روز طول کشید، تنها ۲۰ درصد از سرطان کم شده بود که روند مناسبی نبود.
در این مدت آیا از بهبودی خودت اطمینان داشتی؟
چون روند درمان طول کشید و سرطان در بدنم هر روز بیشتر می شد کمی ناامید شده بودم، چون فیلمبردار هیئت محبان علی بن ابیطالب (ع) ایلام بودم در همان سال ۹۲ که بیماری ام پیشرفت کرده بود، خدام حرم امام رضا(ع) با پرچم متبرک بارگاهش به عیادتم آمدند و بعد از دهه کرامت سال ۹۲ به مشهد مقدس مشرف شدم و از امام رضا شفایم را خواستم و به روند درمان امیدوار شدم، اما بازهم سرطان قوی و قوی تر شد.
گفتی که پزشکان تقریباً قطع امید کرده بودند، چه شد که درمان پزشکان جواب نداد؟
در سال ۹۳ درمان را ادامه دادم اما نه شیمی درمانی جواب داد نه پرتو درمانی! کاملاً ناامید شده بودم و تمامی پزشکانی که به آنها مراجعه می کردم هم در تهران، هم در کرمانشاه و هم در ایلام از اینکه بتوانم سرطان را شکست دهم ناامید شده بودند و به خانواده ام گفته بودند که درمان را متوقف می کنیم چرا که دیگر فایده ندارد و امیدی نیست.
و بعد معجزه؟
در دهه کرامت سال گذشته بواسطه ارتباطی که با هیئت داشتم، از طریق دوستان کاروان خادمان امام رضا(ع) مجدداً به عیادتم آمدند و یک هفته بعد از دهه کرامت مجدداً به زیارت امام رضا(ع) مشرف شدم در آنجا می دیدم که پدر و مادرم بسیار ناراحت و دل شکسته شده اند و بسیار ضجه می زنند، در صحن انقلاب حرم و در پشت پنجره فولاد، بیماران را با طنابی به پنجره وصل می کنند، پدرم هم اینکار را کرد به یاد دارم که یک شب کامل پدر و مادرم برای شفایم دعا می کردند و از ضامن آهو سلامتی من را می خواستند.
چون خیلی ضعیف شده بودم اصلاً متوجه نبودم که چه موقع من را به پنجره فولاد وصل کرده بودند، فقط صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم که با طنابی به پنجره وصل شده بودم، بعد از برگشتن از مشهد مقدس و قطع کامل درمان توسط پزشکان، برای پرداخت بخشی از هزینه های درمانی که بیش از ۸۰ میلیون تومان شده بود، پدرم به بیمه سلامت مراجعه کرده بود که گفتند یک MRI کاملاً ساده از من بگیرند تا پرونده تکمیل شود و بتوانند بخشی از هزینه ها را پرداخت کنند.
اتفاقی خدا خواست تا متوجه بهبودت شوی؟
همه اعضای خانواده ام ناامید شده بودند و هر لحظه انتظار می کشیدند که به دیدار حق بروم، اما پدرم آن MRI ساده را ناخواسته به یکی از پزشکان ایلامی نشان داد، دکتر زمانی که نتیجه را می بیند برای دقایقی مبهوت مانده بود که چه اتفاقی افتاده است و تنها به پدرم گفته بود چیز عجیبی در MRI است و سریعاً برای تشخیص دقیق تر و بهتر به کرمانشاه بروید.
همراه با پدرم و دامادمان به کرمانشاه رفتیم، پزشکان کرمانشاه هم شک زده شده بودند و چیزی نمی گفتند. پدرم طاقت و تاب و تحمل این وضعیت را نداشت، سریعاً از کرمانشاه به بیمارستان ساسان تهران که بیشتر مراحل درمانم آنجا بود مراجعه کرده بود و MRI را به پزشکان معالجم نشان دادند، تیم پزشکی از پدرم پرسیده بود که این عکس برداری مربوطه به چه روزی است که پدرم گفته ۳ الی ۴ روز قبل.
تیم معالجم از پدرم خواسته سریعاً MRI رنگی و تزریقی از من گرفته شود تا مطمئن شوند، من هم سریع به بیمارستان ساسان تهران منتقل شدم و عکسبرداری رنگی و تزریقی انجام شد.
نتیجه چه شد؟
وقتی نتیجه MRI آمد پزشکان بعد از مدتی شک زده و مبهوت شده بودند و گفتند این وضعیت هیچ پاسخ علمی ندارد و معجزه اتفاق افتاده و هیچ آثار بیماری سرطان در بدنم دیده نمی شود. نه پزشکان و نه پدرم چیزی به من نگفتند و من خیال می کردم که کارم تمام شده و باید آماده رفتن به دیار ابدی باشم.
پدرم که خبر بهبودی معجزه گونه من را از پزشکان شنیده بود، بیهوش شده و در اورژانس بیمارستان ساسان تهران بستری شده بود و من بالای سرش بودم که به هوش آمد. پدرم از فرط خوشحالی با دیدن من فقط گریه می کرد و نمی توانست چیزی بگوید و من هم از همه جا بی خبر مبهوت و متحیر بودم تا اینکه به من گفتند بدنم از سرطان پاک پاک شده است.
چه واکنشی نشان دادی؟
نمی خواهم دروغ بگویم و یا اغراق کنم، اما وقتی این خبر را شنیدم فقط امام رضا(ع) به خاطرم آمد و احساس می کردم که خداوند به لطف آن حضرت و به خاطر ضجه های پدر و مادرم مرا شفا داده است و دوباره من را والدینم داده است.
پزشکان چه موقع خبر سلامت کاملت را به تو و خانواده ات دادند؟
در همان لحظات تیم پزشکی که چند پزشک فوق تخصص و متخصص بودند با بررسی MRI و اسکن هسته ای کاملاً از سلامتم مطمئن شده بودند و گفتند که دیگر سرطانی در بدنم وجود ندارد و تهران را به مقصد ایلام ترک کردیم.
کی و کجا مادرت و دیگر اعضای خانواده ات از سلامتی ات با خبر شدند؟
در میانه های راه دامادمان با خانواده ام تماس می گیرند و به مادرم و دیگر اعضای خانواده ام خبر می دهند که کاملاً سالم هستم، مادرم طاقت نیاورده و سریعاً راهی خانه دایی ام در کرمانشاه می شود. در خانه دایی ام مادرم وقتی من را می بیند از فرط خوشحالی و شادمانی از هوش می رود. وقتی به هوش آمد تنها گریه می کرد و همه اعضای خانواده از اینکه من سلامتی ام را به لطف خدا و ائمه اطهار(ع) بدست آورده ام فقط گریه می کردند و هیچ کس نمی توانست حرفی بزند.
زندگی دوباره ات را مدیون امام رضا(ع) هستی، وقتی نام این امام بزرگوار را می شنوی چه حسی به تو دست می دهد؟
اصلاً قابل بیان کردن نیست، نمی دانم و نمی توانم چیزی بگویم، حسی که به من دست می دهد با کلمات قابل بیان کردن نیست.
الان هم تحت نظر پزشکان هستی؟
بله! هر ۳ ماه یکبار برای اطمینان از صحت سلامتم آزمایش می دهم که خوشبختانه به لطف خدا و عنایت ائمه اطهار(ع)، خصوصاً آقا علی بن موسی الرضا(ع) کاملاً سالم هستم و هیچ نشانی از بیماری در وجودم نیست.
آیا پس از آن به زیارت امام رفتی؟
از مهرماه سال گذشته که متوجه بهبودی ام شده ام چند بار به حرم مشرف شده ام و به خاطر ارتباطی که با یکی از اعضا کاروان خدام اعزامی به ایلام در سال ۹۳ داشتم، این توفیق را بدست آورده ام که هر موقع به حرم مشرف شوم یک شب را به عنوان خادم افتخاری در حرم مشغول شوم و بتوانم دینم را به اهل البیت(ع)، خصوصاً امام رضا(ع) ادا کنم، هر چند که لطف آن بزرگوار در حق این حقیر این گونه جبران نخواهد شد و تا روزی که زنده باشم مدیون امام رضا(ع) هستم.
در پایان اگر حرف خاصی دارید بفرمائید؟
از اینکه مرا دعوت کردید بسیار ممنونم و باید بگویم که زندگی ام را مدیون امام رضا(ع) هستم و احساس می کنم که در دهه کرامت امام رضا(ع) مرا شفا داده همه ساله با کاروان خادمین امام رضا(ع) که به استان ایلام اعزام می شوند همراه می شوم و از حضور آنها در نقاط مختلف استان تصویربرداری می کنم تا ادای دین کرده باشم.
خبرنگار: وحید صدر- محمد غلام نیا
نظر شما