او فعالیت حرفهای خود را از سال ۱۳۵۰ آغاز کرد و حاصل سالها فعالیت او در عرصه سینما، تئاتر و تلویزیون، حضور در بیش از 60 فیلم سینمایی، مجموعه تلویزیونی و تئاتر است.
مظفری در مدت 44 سال فعالیت حرفهای خود با کارگردانان بزرگی مانند بهرام بیضایی، یدا... صمدی ،مسعود کیمیایی و ... همکاری داشته و نقشهاي ماندگاري آفریده است، از جمله این آثار ارزشمند و فاخر میتوان، به فیلمهایی مانند: غريبه و مه (بهرام بيضايي)، تنوره ديو (كيانوش عياري)، يوزپلنگ (ساموئل خاچيكيان)، تيغ و ابريشم (مسعود كيميايي)، كشتي آنجليكا (محمدرضا بزرگ نيا)، مسافران (بهرام بيضايي)، سگ كشي (بهرام بيضايي)، تقاطع (ابوالحسن داوودي)، در مسير تندباد (مسعود جعفري جوزاني)، جنگ نفت كشها (محمدرضا بزرگ نيا) اشاره کرد. ثمره فعاليت این هنرمند در سينما، كسب سيمرغ بلورين بهترين بازيگري براي فيلم «مسافران» و سه بار نامزدي دريافت سيمرغ براي فيلمهاي «سايه هاي هجوم»، «جنگ نفت كشها» و «سگ كشي» بوده است.
فیلم «سرخپوستها» ی غلامحسین لطفی از فیلمهای مهم، اما کمتر قدر دیده سینمای ایران است که نقش خوبی در آن داشتید و به عشق سینماها میپرداخت. از این فیلم برای ما بگویید.
ـ «سرخپوستها» نخستین کار غلامحسین لطفی بود که در آن سالهای 55 و 56، دانشجو بود. در این فیلم شادروان پرویز فنیزاده بازی میکرد. آقای اسکندری بود. رضا بیک ایمانوردی یک حضور خیلی کوتاه مدت در این فیلم داشت. «سرخپوستها» جزو اولین فیلمهایی بود که به صورت بسیار دقیقی به سیاهی لشکرها میپرداخت و پشت دوربین سینمای ایران را نشان میداد.
یک فیلم خوب و مستند از فضای لاله زار دوران پیش از انقلاب و عشق فیلمهای ارباب جمشید که در حاشیه سینما همه کاری میکردند. تهیه کننده فیلم «سرخپوستها» یک دانشجو بود و کلی زمان برد تا به مرحله فیلمبرداری برسد.
به خاطر دارم پلانها و نماهای خارجی فیلم را در تابستان میگرفتیم و داخلیها را هم در سینمای درندشتی در زمستان گرفتیم که زمستان بسیار سردی بود و نمیشد سینمای به آن بزرگی را گرم کرد. یادم هست مرحوم پرویز فنیزاده که خاطره بسیار خوبی از بازی با ایشان دارم، بر اثر سرمای شدید آن سال، بشدت بیمار شدند. خلاصه کلام اینکه فیلم به علت کمبودهای مادی فراوان، اگر نگویم فقیرانه، اما خیلی صرفهجویانه ساخته شد.
چرا این فیلم که به اذعان بسیاری از منتقدان، فیلم خوش ساختی بود و حتی پرونده هایی هم برای آن کار شد، درست اکران نشد؟
- فیلم «سرخپوستها» به دلایل متعددی آنگونه که باید دیده نشد و یکی هم اتفاقاتی بود که در سال 57 افتاد و جامعه دچار خیزشهای اجتماعی مردمی شد و انقلاب اسلامی رخ داد و فیلم اکران در خور توجهی نیافت. به نظرم فیلم را در سال 56 و حتی احتمالا 55 شروع کردیم.
به خاطر دارم بازی در این فیلم را تمام کردم و سر صحنه فیلم «جنگ اطهر» رفتم که در سال 56 ساخته شد و کارگردان آن، محمد علی نجفی بود که این فیلم هم اکران شد و مخاطبان فراوانی را به سالنهای سینما کشاند و برای آن سالها فیلم خوبی بود.
در فیلم «همسفر» هم نقش کوتاهی داشتید؟
- در همسفر بیشتر اشاره به نقش کوتاه من میشود که باید بگویم قرار نبود آن نقش را من بازی کنم و در ضمن اندازه نقش من، آن قدر کوتاه باشد، اما مسایلی پیش آمد که این اتفاق افتاد.
در کارنامه شما فیلمی هست که از بازی کردن در آن پشیمان باشید؟
- بگذارید واقعیتی را بگویم. من بدون مطالعه کاری نمیکنم. منکر این نیستم که برخی از کارهای تجاریای را که انجام دادم و در آنها بازی کردم به خاطر دغدغه معیشت و اصطلاحا غم نان بوده، اما به همان کارها هم تعلق خاطر دارم و از آنها دفاع میکنم.
اگر به حساب تعریف از خود نگذارید، من پیش و پس از انقلاب، در مجموع 45 فیلم بازی کردهام که 30 تا 35 فیلم جزو آثار ارزشمند سینمای ایران و تاریخ سینمای ما هستند. از «شهر قصه» و «سرخپوستها» بگیرید تا «تنوره دیو» و «سگکشی» و «تیغ و ابریشم».
در کارنامه شما نامهای متنوع و بزرگی به عنوان کارگردان به چشم میخورد. تحلیل خودتان از این تنوع چیست؟
- من با کارگردانهای بزرگی کار کردهام و با خیلی از کارگردانهای کار اولی هم کار کردم که بعدها اسمهای شناخته شده تری شدند. «روزهای انتظار» اصغر هاشمی و «سایههای هجوم» احمد امینی، کار اول این کارگردانان دوست داشتنی بود که من با آنها کار کردم. به کارنامه فیلمهایی که بازی کردهام نگاه کنید، نامهای بزرگی مانند بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی، ساموئل خاچیکیان، کیانوش عیاری، سیروس الوند و ... به چشم میخورند و از این لحاظ هم تنوع فیلمهای کارنامه هنری من، ویژگیهایی دارد که شاید برای کمتر بازیگری اتفاق بیفتد که مانند من هم تجاریترین فیلمها را بازی کرده باشد و هم در هنریترین آثار.
من هم با رضا صفایی تجاری ساز کار کرده ام، هم با کارگردانانی که نامشان وجهه اعتبار سینمای هنری ایران است. در مجموع پرونده بدی ندارم و همان طور که اشاره کردم، به همه کارهایی که در آنها بازی کردم، تعلق خاطر دارم و برایم خاطرهانگیز و دوست داشتنیاند.
در کارنامه تان فیلمی مانند «جان سخت» وجود دارد که نشان میدهد ورزش برای تان موضوعی حرفهای و جدی است. آیا این تلقی صحیح است که حرفهای ورزش میکنید یا نه؟
- صد در صد. کم و بیش، ورزشی وجود ندارد که من انجام نداده باشم و اغراق نیست اگر بگویم در همه رشتههای ورزشی، ورود و سر رشته دارم. اعتقادم بر این است که زندگیام باید سالم باشد و بخش عمدهای از این مهم را در گرو ورزش محقق کرده ام.
اکنون هم، هر روز صبح ساعت 6 از خواب بیدار میشوم و همراه عبدا... اسکندری به باشگاه انقلاب میرویم و 15-10 کیلومتر نرم میدوم و ورزش میکنم. بازیگری حرفه دشواری است و باید بدن مان را آماده نگه داریم. در این پیشه، آدمها به لحاظ روحی، جسمی و ذهنی زود آسیب میبینند و دچار فرسودگی میشوند و باید تدبیری بیندیشند تا از پا نیفتند.
باید بازیگران بیشتر حواسشان به خودشان باشد. من به سالم زندگی کردن خیلی معتقدم. البته همه سالم زندگی میکنند، ولی معتقدم بیشتر باید از خودشان محافظت کنند. من بازیگری را که دندان درد دارد و این دندان درد او را چند روز اذیت میکند، اما درمان نمیرود نمیفهمم و برایم جای سؤال است که چه چیزی بالاتر از سلامت انسان ارزش دارد؟ من اگر در چنین شرایطی باشم، در اولین فرصت به پزشک مراجعه میکنم. برای خودم و تمام اجزای وجودم از مو و پوست گرفته تا فیزیک و سلامتی عمومیام وقت میگذارم و این کار را با ورزش، مطالعه و حتی استراحت انجام میدهم. زیرا معتقدم سلامتی و تناسب داشتن روح و جسم، سرمایه من است.
در تلویزیون هم حضور پررنگی داشته اید. از فعالیت هایتان در این عرصه هم بگویید.
- مجموعههای تلویزیونی هم که بازی کردهام اعم از سریال و فیلم و تله فیلم و ... شامل 40-45 کار است که آنها هم ویژگیهای خاص خودشان را داشتند و بازخوردهای خوبی از تماشاگران و مخاطبان گرفتم. شب میگذرد(راما قویدل)، خانهای در تاریکی(سعید سلطانی)، آمیز قلمدون(هادی مرزبان)، تا صبح(محمد علی باشه آهنگر و مجید جوانمرد) و ... بخشی از کارهایی بودند که از شبکههای سیما در سالها پخش شدند.
گویا تهیه کنندگی هم جزو دغدغه هایتان بوده است؟
- بله! در کارهای زیادی هم در مقام تهیه کننده حضور داشتم که تله فیلم «چرکنویس» به کارگردانی علی جناب یکی از آنها بود که سال گذشته از شبکه نمایش خانگی پخش شد.
تله فیلم «شاه کلید» هم یکی دیگر از کارهایی بود که به عنوان تهیه کننده و بازیگر در آن حضور داشتم و سامان مقدم کارگردان آن بود. در این کار برای اولین بار بود که با سامان مقدم کار کردم و کارش را دوست دارم و او را به عنوان یک آدم حرفهای کاربلد، قبول دارم. تصمیم هم نداشتم خودم بازی کنم، اما سامان مقدم به من گفت برای نقشی که در نظر گرفته و طنز هم هست، روی خودم نظر دارد و کار کردیم و از آن راضی هم هستم.
اینکه گفتم نمیخواستم بازی کنم، برای این است که معتقدم هرکسی باید کار خودش را بکند. اینکه در سینما یا تئاتر میبینیم یک نفر هم مینویسد و هم کارگردانی میکند و هم خودش به عنوان بازیگر حضور دارد، این را نمیفهمم. حتی اگر فکر کنم تا حدودی در تلویزیون هم بتوان بخشی از این موضوع را عملیاتی کرد، ولی در سینما و تئاتر نمیتوان و نباید این کار را کرد. من جزو افرادی هستم که معتقدم هر کسی باید سر جای خودش باشد و عوامل کار خودشان را انجام دهند.
پیش آمده از جاهایی که پیشتر در آنها فیلم بازی کرده اید رد شوید و دلتان تنگ شود؟
- از بازیگرانی هستم که نسبت به جغرافیایی که در آن بازی میکنم بی تفاوت نیستم و بعدها، دلم برای آن جغرافیا تنگ میشود. مثلاً فصل پاییز و زمستان هر سال، بشدت دلم برای جزیره خارک و خلیج فارس تنگ میشود. چون 6-5 فیلم در این مکانها بازی کردهام. یا شهرهایی مانند مشهد مقدس و کاشان و ارومیه و شهرهای دیگر که در هر کدام 5-4 فیلم بازی کردهام.
یکی از جاهایی که زیاد توجهم را جلب میکند لوکیشن فیلم «سازش» محمد متوسلانی است که پیش از انقلاب بازی کردم و خانهای بود که خراب شد و اکنون به خیابان تبدیل شده و هروقت از آنجا میگذرم یاد آن فیلم میافتم. این اتفاق زیاد برایم پیش میآید جایی مهمانی میروم یا از جایی رد میشوم و دقت که میکنم به خاطرم میآید که در این کوچه پسکوچه فیلمبرداری داشتیم و «یادش بخیر» میگویم.
چقدر پیگیر سلامتی همکارانتان هستید؟
- خیلی زیاد. چون خودم یک دوره بیمار شدم، اوضاع هنرمندانی را که در بستر بیماری هستند درک میکنم. در دورهای که خودم بیمار بودم، - کم و بیش - هیچ کس از من سراغی نگرفت که البته گلایهمند نیستم.
چون میگفتم لابد درگیر کارهای خودشان هستند. اما در همان دوران هم آقایان فرجی(مدیر شبکه1) و ایوبی (رئیس سازمان سینمایی وزارت ارشاد)، خیلی بی سر و صدا و متواضعانه و خارج از سلسله مراتب و فارغ از سمتهایشان، دوستانه به عیادت من آمدند و حضورشان دلگرمی و انرژی خوبی به من داد.
اینکه یک هنرمند که سر پاست یک روز از پا بیفتد و مریض شود و نتواند از خانه خارج شود و کم کم از یادها برود، خیلی اتفاق تلخی است. من همیشه برای همه و بویژه همکارانم دعا میکنم. آرزویم این است که استاد محمد علی کشاورز بهبودی بیابند و باز هم نقش آفرینی کنند.
من با ایشان دو نمایشنامه «ساکت» و «میرزا کمالالدین» را بازی کردم و خاطرات بسیار خوبی از ایشان دارم. یا با استاد خوبم آقای عزتا... انتظامی - که خدا سلامت شان بدارد- چند فیلم کار کردم؛ «در مسیر تندباد»، «جنگ نفت کشها»، «کشتی آنجلیکا» و ... خیلی برایم عزیز هستند.
چقدر کتاب میخوانید؟
- خیلی زیاد. پیشتر هم اشاره کردم که آگاهانه 9-8 سال کار جدیای نکردم و در این مدت، غیر انگشت شمار فعالیتهای تلویزیونی و تئاتر «رؤیاهای رام نشده» که با ایوب آقاخانی کار کردم، بیشتر وقتم را به مطالعه پرداختم.
در این بازه زمانی، رمانهایی مربوط به ایل بختیاری را تهیه و مطالعه کردم و بسیاری از رمانهایی را هم که پیشتر خوانده بودم، دوباره خواندم؛ مانند آثار اسماعیل فصیح، جواد مجابی، سیمین دانشور، محمود دولتآبادی و ....
با بزرگان حوزههای فرهنگ هم حشر و نشر داشتهاید؟
- فراوان. به هر حال پس از حدود نیم قرن فعالیت در حوزه سینما، تئاتر و تلویزیون، طبیعی است با نامهای بزرگ این حوزهها مراوداتی هم داشته باشم.
من غیر از نامهای بزرگی که برشمردم، با خیلیهای دیگر هم دیدار داشتهام. مرحوم غلامحسین ساعدی، مرحوم محمد علی سپانلو، آقای دولت آبادی و خیلیهای دیگر. در شبهای شعر و قصهخوانی شرکت میکردم.
با کانون پرورشی نیز ارتباط داشتم. یک خاطره خوب از یکی از این شب شعرها به یادم آمد که بازگویی آن خالی از لطف نیست. یادم میآید در شب شعری حضور داشتم که زنده یاد فریدون مشیری هم در آنجا بود و من شروع کردم به خواندن شعر کوچه ایشان: بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم....شعر را که خواندم، مرحوم مشیری با خنده نمکینی به من گفت: از من به تو نصیحت، دیگر هیچ وقت شعر نخوان!....(میخندد)
خودتان هم دست به قلم هستید و مینویسید؟
- بدون تعارف و شکسته نفسی بگویم این کاره نیستم و سواد و استعداد نوشتن ندارم. سناریو هم که میخواهم پیشنهاد بدهم، طرحش را مینویسم و پیشتر نمیروم.
طرح «شاه گوش» و «پدر سالار» مال من بود. طرحهای سینمایی و تله فیلم، فراوان دارم اما گفتم که نویسنده نیستم. همانطور که اشاره کردم، هر حوزهای متخصص خودش را دارد و قرار نیست هرکسی در زمینهای توانمندی داشت، احساس کند میتواند به همه حوزهها ورود کند.
البته بارها به من پیشنهاد شده خاطراتم را گردآوری کنم، اما هنوز تصمیمی نگرفته ام. به هرحال یک بار دیگر هم گفتم، من با آدمهای بزرگ و فراوانی روی صحنه و پرده بوده ام. از بانو لرتا که با ایشان کار تئاتر کردهام تا بزرگترین بازیگران و تئاتریها. البته هر که در این حوزهها کار میکند، هنرمند بزرگی است.
کمی هم از فعالیتهایتان در عرصه تئاتر بگویید.
- من از تئاتر آمدهام. خودم را جزو خانواده تئاتر میدانم. پس از انقلاب، سینما از بازیگران تئاتر بهره گرفت و بازیگرانی مانند مهدی هاشمی، فرامرز صدیقی، استادانم علی نصیریان و عزتا... انتظامی و ... بیشتر در سینما حضور پیدا کردند.
البته ماها پیش از انقلاب هم بازی میکردیم، خود من در آثاری مانند زیر پوست شب(فریدون گله)، شهر قصه(منوچهر انور)، جنگ اطهر(محمد علی نجفی)، سازش(محمد متوسلانی)، غریبه و مهر(بهرام بیضایی) و ... در سینمای پیش از انقلاب بازی کرده بودم و البته پس از انقلاب این حضور پررنگ تر شد.
با این همه به تئاتر و قابلیتهایی که این هنر به بازیگران میدهد اعتقاد دارم. به همین دلیل وقتی دخترم نیکی مظفری خواست پس از تجربه اش در طراحی صحنه و لباس به عنوان بازیگر هم فعالیت کند به او گفتم اول باید تئاتر بازی کنی و پله پله بالا بیایی.
اگر این کار را کردی و خاک صحنه را خوردی و رنج کافی در مسیر بازیگر شدن و رسیدن به هدفت متحمل شدی، در عمل دیگر نیازی به حمایت و معرفی من هم نداری و همین اتفاق هم افتاد. بروید کارنامه مرا بررسی کنید. من در 25 – 20 کار به عنوان تهیه کننده حضور داشتم فقط در یک کار دخترم را وارد کردم و در بقیه کارها نه. خود او هم نمیخواست و برایش مهم بود فارغ از سایه نام من بدرخشد و همین هم شد. حالا هم همکاران خوبی هستیم و با هم در زمینههای گوناگون کار و سینما و بازیگری فراوان حرف میزنیم و دیالوگ داریم.
گویا برای حضور دوباره در عرصه تئاتر و نمایش خیلی مصمم هستید و لحظه شماری میکنید.
- از شما چه پنهان دنبال تماس با استاد گرامی آقای علی نصیریان بودم تا مرا برای یافتن یک متن و نمایشنامه خوب راهنمایی کند، اما موفق نشدم با ایشان حرف بزنم و درخواستم را طرح کنم که از کارهای خودشان یا کسانی که استاد نصیریان تأیید میکنند، متنی را برای اجرا به من معرفی کنند.
حقیقتش خیلی دوست دارم یک کار خوب پیدا کنم و به روی صحنه ببرم. من در این سالهایی که پیشتر اشاره کردم که آگاهانه کار نمیکردم، در تلویزیون کم و بیش مشغول بودم و مطالعاتم را هم ادامه میدادم، اما اکنون که فکر میکنم با خودم میگویم کاش بیشتر سمت تئاتر میرفتم و کارِ نمایش میکردم.
به هر حال تایید میکنم برای حضور روی صحنه بسیار مشتاقم و لحظه شماری میکنم. ببینید، ما کشور ثروتمندی هستیم و امیدوارم فضایی شکل بگیرد که این مشکل بودجهای که روند کارها را کند میکند، برطرف شود. ما نمیگوییم مسؤولان بیایند مستقیم به هنر ما پول تزریق کنند.
من از آن افرادی هستم که هیچوقت دعا نمیکنم خدا پدرم را پولدار کند، بلکه دعا میکنم برای من، کار و کسب ایجاد کند. ضربالمثلی هست که میگوید به انسان نیازمند ماهی نده. ماهیگیری یاد بده. منظور من این است. توقع ما هنرمندان هم این است که مسؤولان فضای کار برای ما ایجاد کنند، زیرا بودجه 50 درصد کار است و مهم، ساز و کاری است که باید برای پیشرفت برای ما آماده باشد.
آینده سینما و تئاتر ایران را چگونه می بینید؟
من معتقدم زبان سینما و نمایش، زبان معترض به زشتیها و بدی هاست و چالشهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را مورد هدف قرار میدهد. این اعتراضها باید بتواند با استفاده از ظرفیتهای موجود در چیزی مانند طنز، به کاربردیترین شکل ممکن منظور را برساند و اگر توانایی این کار را داشته باشد و ما به عنوان هنرمند بتوانیم از این قابلیتها استفاده کنیم، نه دچار سانسور میشویم و نه مخاطبان مان را از دست میدهیم و نه در ورطه ابتذال میافتیم.
به هر حال تماشاگر و مخاطبی که میآید و دو ساعت وقت میگذارد تا کار ما را ببیند، باید احساس کند چیزی به دست میآورد. امروزه هم وضعیت اجتماعی ما به گونهای است که باید با نزدیک شدن به زبان و توقعات مخاطبان مان، پیش برویم و آثاری را با مردم در میان بگذاریم که برای آنها ما به ازا و حضور بیرونی دارد. از آنجا که در دو سال اخیر افرادی که در رأس مسؤولیتهای فرهنگی و هنری قرار دارند، از جنس فرهنگ و هنر هستند، رسیدن به آنچه گفتم دور از دسترس نیست.
برشی از یک اتفاق
دیدار: گفتوگو با مجید مظفری خیلی خوب پیش رفت. هنگام گفتوگو وقتی به پستوی خاطرات دورش سر زدیم هنگام نام بردن از جماعت فراوانی که روزگاری با هم ایفای نقش و بازی کرده و حالا ساکن دیار خاک بودند و مجید مظفری هرکدام را با لفظ زنده یاد و خدابیامرز به یاد میآورد، خاطرش مکدر میشد.
اما همزمان وقتی از شور و حال و اشتیاق و انگیزه این روزهایش برای بازی در سینما و تعلق خاطرش به تئاتر و عرصه نمایش میگفت، صدایش شادتر میشد و نشانی از همان «جوانی ابدی» را داشت که با خود او در میان گذاشتیم و از ته دل خندید.
در جایی از گفتوگو وقتی به او گفتیم مجید مظفری طبق تقسیم بندی علم روانشناسی جزو کسانی است که دچار جوانی ابدی هستند و جوانان ابدی، تیپهایی هستند که تا پیری شان هم جوان میمانند و پیر هم که شوند، پیر پسر میشوند و نه پیرمرد.... و مجید مظفری شادمانه خندید و گفت، پس بی سبب نیست فلان بازیگر پس از دیدن عکس من به دخترم گفته بود پدرت داماد سینمای ایران است!
خاطره بازی
دیدار: یادم میآید سال 1358 شنبه صبحی خانه بودم که تلفن زنگ زد. صادق هاتفی بود که آن روزها نمایش «ولد کشته» را در سنگلج روی صحنه میبرد. او به من گفت بیا سنگلج و نقش آقای جمشید مشایخی را بازی کن.
آقای مشایخی صدایش گرفته و نمیتواند بازی کند. من گفتم متنی را که نمیشناسم و اصلاً در جریانش نیستم، چطور اجرا کنم؟ گفت تو حالا بیا و من بلند شدم و رفتم. البته اگر تعریف از خود نباشد من حفظ کردنیام بد نیست. رسیدم و میزانسن را دیدم و دیالوگها را گرفتم و یک روزه آنها را حفظ کردم و از پس نقش برآمدم. البته سختیهای خودش را داشت. اول اینکه تماشاگر به حضور آقای مشایخی خو گرفته بود و چندان به سادگی مرا نمیپذیرفت. با همین موضوع که روبهرو شدم اولش خالی کردم، اما خدا رحمت کند حسین کسبیان را که در این نمایش مرا خیلی کمک کرد و سبب شد روسفید از این اجرا بیرون بیایم.
دیدار: به خاطر دارم نمایش «آ سیدکاظم» را سال 50 با نویسندگی و بازیگری زنده یاد محمود استاد محمد بازی میکردم که نخستین کار حرفهایام در زمینه تئاتر بود و ایفاگر نقش جوان شروری به نام «ممد ریزه» بودم. یکی از شبهای اجرا که شب جمعه بود، مصادف بود با شب عروسی مرحوم استاد محمد. نمیشد نمایش را تعطیل کرد.
من از زنده یاد خسرو شکیبایی خواستم بیاید و نقش استاد محمد را بازی کند. مرحوم شکیبایی به من گفت مجید من نمیتوانم. اصلا نمیدانم چه باید بگویم. گفتم شما بیا درستش میکنیم. مرحوم شکیبایی آمد و قرار شد هر دیالوگی را که قرار است بگوید اول من به گونهای بگویم که بفهمد موضوع چیست.
مثلا اگر قرار بود بگوید فلانی امروز قرار است به فلان جا بیاد، اول من بپرسم فلانی قرار است امروز بیاید و او جواب بدهد مگر قرار است بیاید؟ خلاصه کل دیالوگها را همین طوری پیش بردیم و اجرای خوبی هم شد. آخر شب یکی از تماشاگران آمد و گفت من سی – چهل شب است پشت سر هم برای تماشای «آسید کاظم» آمدهام و اصلاً نفهمیدم امروز استاد محمد، نقشش را کسی دیگر بازی کرد. خلاصه اجرای آن شب که تمام شد، همه جمع شدیم و از سنگلج مستقیم به مراسم عروسی زنده یاد محمود استاد محمد رفتیم و شب خاطرهانگیزی بود.
نظر شما