به گزارش قدس آنلاین، مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: در فرازی از حدیث داوود فرمود: ای داوود، تو چیزی را اراده میکنی، من هم چیزی را. این نمیشود، الاّ آن چیزی را که من اراده میکنم. اراده خدا مقدّم است، چون او به ما حیات داده است و ما را بهتر از خودمان میشناسد. اگر نپذیری در فتنه میافتی. اغلب شنیدهاید که گلایه میکنند و میگویند: هر چه ما میخواهیم، خدا نمیخواهد. هرچه ما نمیخواهیم، خدا میخواهد. مچش را بگیر، حتّی اگر مچ خودت باشد. بگو آیا این خوب است؟ اِن هِیَ الافتنتُکَ این یک فتنه است. فتنه یعنی چالههای زیاد، چاله پس از چاله. خسته میشوی. آیا میدانی تا چه زمانی در این چاله هستی؟ وقت آن را هم تعیین کرده است. میگوید: تا زمانی که تسلیم شوی. وقتی تسلیم شدی، هر کاری را که تو بخواهی، من هم همان کار را میکنم. هر کاری هم که من بخواهم تو انجام می دهی. ببینید جنگ به آن شدیدی تبدیل به صلح به این لطیفی شد: گفت؛ خدایا چقدر تو آمادهای، هر کاری را که من میخواهم تو هم همان کار را انجام میدهی. خدا هم اگر بخواهد پاسخ دهد میفرماید: بنده من، تو هم هر کاری که انجام میدهی همان است که من میخواهم. ما با هم صلح کردیم. پیشتر همهاش جنگ بود. تا وقتی که انسان علم ندارد چیزهایی را میخواهد که ممکن است برایش ضرر داشته باشد. اما وقتی علم پیدا کرد، هرچه او میخوهد، خدا هم همان را انجام میدهد و بدین ترتیب صلح ایجاد میشود. گفت: چهل سال با خدا جنگیدیم، شکر که دیشب میان من و او صلح افتاد. حافظ چه خوب گفته:
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد / صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
«مصلح»، «صلح»، در خلوت به این مفاهیم فکر کن. اغلب میشنوید که در دنیا به دنبال صلح میگردند. هر کدام از ما پنجاه سال، سیسال، آنها که سنّشان کمتر است ده سال با خدا جنگیدیم، حالا صلح شد. چه صلحی که خداوند میگوید بنده من چه در گذشته و چه در حال هرچه من میخواستم تو همان کردی. عبد هم میگوید: خدایا، این تو هستی که هر کاری من میخواهم میکنی. آیا یاد گرفتی که صلح یعنی چه و جنگ یعنی چه؟
جنگ یعنی شش دانگ بدبختی. آنهایی که با خدا در جنگند، دائم در جنگ هستند. هیچ آرامشی ندارند. من و شما که گاهی اخمهایمان توی هم رفت این طور رسوایی برایمان به بار آمد. کسی که با خدا میجنگد، دیگر هیچ ندارد. کسی هم که با خدا صلح کند، هیچ کمبودی ندارد.
مصلح انسان این است که با خدا آشتی کند. فکر را به دل تحویل دهید. فکر را به باطن بدهید، نترسید. این شنوایی ظاهر را بدهید به باطن. باطن محّل محبّت خداست و از آن اسوت. کاش باطنهای ما با خداکار داشت. آن وقت این درسها خودش میآمد باطن مال خداست. ظاهر برای عبادت خداست و اینکه فرمان ببرد گوش بشنود، چشم ببیند. اما باطن اختصاص به محبّت خدا دارد این دل است که مثل برق میگیرد و تصدیق میکند و میگوید درست است، درست است و تو را تشویق میکند و میگوید: بگیر، بگیر. میدانی از کجا به کجا آمدهای؟ معنای آن این است که با این صلح اگر پیر پانصدساله باشی، بر میگردی به جوانی. فقیر بودی، غنی شدی.
کتاب طوبای محبّت – ص 50
مجالس حاج محمّد اسماعیل دولابی
نظر شما