به نظرم میرسد، نخستین دورهای که حوزههای علمیه با علوم انسانی مدرن آشنا شدند، دورۀ مشروطه است؛ یعنی میشود گفت با علوم سیاسی این ارتباط آغاز شد. علوم سیاسی بهشیوۀ مدرن توسط روشنفکران در دورۀ مشروطه مطرح میشد. در آن زمان، حوزویان وارد بحث شدند و طبیعتاً به نقد و بررسی میپرداختند. مثلاً شخصیتی مانند شیخ فضلالله نوری نقدهایی داشت یا فرض کنید مرحوم محقق نایینی کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» را مینویسد و بهگونهای از مفاهیم سیاسی غرب هم استفاده میکند، اما با فقه نیز همسازی ایجاد میشود. این دوره به نظر من دورهای است که در یک قرن اخیر ارتباط حوزهها با علوم انسانی بیشتر شده است.
از سوی دیگر، حدود پنجاه سال پیش در حوزۀ عراق، مباحث اقتصادی و جامعهشناختی که مارکسیستها و سوسیالیستها داشتند، مورد بررسی قرار گرفت و حزب بعث هم که یک حزب کمونیستی-مارکسیستی بود، مباحث اقتصادی و جامعهشناختی را مطرح میکرد. در این فضا، شخصیتیهایی مانند شهید صدر توانستند در حوزۀ علمیۀ نجف وارد این مباحث شوند و ناظر به همین مسایل، شهید صدر کتاب «اقتصادنا» را نوشت.
اما مواجهۀ خیلی جدی حوزۀ علمیه مربوط به پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران است که چالشهای جدیتری میان علوم انسانی مدرن و نظام جمهوری اسلامی احساس شد. به همین دلیل، ستاد انقلاب فرهنگی که شکل گرفت، از همان ابتدا این دغدغه را داشتند که وارد بحثهای علوم انسانی بشوند. دفتر همکاری حوزه و دانشگاه هم با همین دغدغه شکل گرفت. آیتالله مصباح یزدی آمد و مباحثی که در مؤسسۀ «در راه حق» داشت، توسعه داد و بنیاد باقرالعلوم را بنیان نهاد که طلبهها در یکی از حوزههای علوم رفتاری و اجتماعی در کنار دروس حوزوی و علوم اسلامی، تخصص پیدا کنند که بعد هم آن بنیاد به مؤسسۀ امام خمینی تبدیل شد. چنین تحولی را ما در این یک قرن شاهدیم که حوزهها، چه حوزۀ علمیه نجف و چه حوزۀ علمیۀ قم، اینگونه با علوم انسانی مدرن مواجه شدند.
اگر یک دوره را دورۀ مشروطه بدانیم، در واقع میتوان گفت، از این فرایند، یک مرحله هم مرحلهای است که حوزۀ علمیه با مباحث کلام جدید و الهیات مدرن آشنا میشود و با توجه به مباحث فلسفۀ اسلامی به نقد مسایلی میپردازد که زاییدۀ الهیات مدرن پروتستانی است، همان طور که می دانیم، الهیات مدرن در پروتستان مطرح شد و کاتولیکها چیزی به نام الهیات مدرن ندارند. وقتی این بحثها به جامعۀ ما وارد شد، در میان حوزویان تعبیر الهیات مدرن به کار نمیرفت، بلکه از تعبیر کلام جدید استفاده میکردند یا به تعبیر عالمانی مانند آیتالله سبحانی میگفتند، مسایل جدید کلامی.
در این جا یکسری مباحث جدید وجود داشت که از یک پارادایم خاصی برخوردار بود، ولی بهنحوی با پارادایم کلام سنتی در تعارض بود و طبیعتاً باید به پاسخ آنها میپرداختند. به همین دلیل، تعبیر مسایل جدید کلامی مطرح شد. در واقع اینهم مقطعی است که در آن، ما شاهد مواجهۀ حوزه با علوم انسانی مدرن هستیم.
میشود گفت، پس از این مرحله، یعنی پس از دهۀ هفتاد و هشتاد، ما شاهد جهشی در بحثهای فقهالاجتماع هستیم. دانشگاه مفید با همین فلسفه شکل گرفت. جناب آیتالله اردبیلی با توجه به تجربیاتی که در دورۀ قوۀ قضاییه داشت، به این نتیجه رسید که باید در حوزۀ اقتصاد و قضا، یک کار جدی انجام بدهد و با کمک فقه به مسایل جدیدی که منشأ آن علوم انسانی مدرن است، پرداخته شود. در این زمینه هم به نظر من موفقیت خوبی در دانشگاه مفید نصیب آیتالله اردبیلی شد، هرچند دانشگاه مفید پس از مدتی بیشتر بهسمت یک دانشگاه غیرانتفاعی رفت و در رشتههای مختلف دانشجو گرفت، ولی در آن دوره انصافاً موفقیت خوبی داشت، برای اینکه در حوزۀ اقتصاد توانست عدهای از دانشجویان و طلاب را تربیت کند.
با همه این تفاسیر باید گفت، نسل انقلابی حوزه، نسلی از طلاب انقلابی که بهخاطر عشقی که به امام و انقلاب داشتند، به حوزه آمدند، اوایل انقلاب خوب توانستند مواجههای فعالانه با علوم انسانی مدرن پیدا کنند و افزون بر رویکرد انتقادی، یک رویکرد تأسیسی نسبت به علوم انسانی اسلامی داشته باشند. در واقع عملاً یک جریان فکری در حوزۀ علوم انسانی- اسلامی شکل پیدا میکند، ولی آنهایی که با یک رویکرد سنتی به مباحث حوزوی میپرداختند، چه مباحث فلسفی سنتی و چه فقه سنتی، معمولاً چندان تصور دقیقی از علوم انسانی مدرن نداشتند تا بخواهند به آن بپردازند یا آن را تبیین و تحلیل کنند. البته ممکن بود یک مسألۀ فقهی در زمینۀ مسایل تربیتی یا اخلاقی و اجتماعی پیش بیاید و مراجع سنتی فتوایی بدهند، اما اینکه انتظار داشته باشیم جریان سنتی حوزه رویکردی فعالانه داشته باشد، اینطور نبوده است.
اگر بخواهم جریانشناسی کنم، باید بگویم یک جریان نواندیش در حوزه شکل گرفت که البته بسیار محدود هستند. افزون بر آن، یک جریان سنتی و یک جریان سنتی نواندیش هم وجود دارد. جریان سنتی مواجههای با علوم انسانی مدرن ندارد. اگر داشته باشد، خیلی حداقلی است؛ آنهم بهصورت انفعالی. جریان نواندیش جریانی است که نگاه میکند ببیند در علوم اجتماعی، روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد و مدیریت چه دیدگاههایی مطرح است، همان را بپذیرد یا توجیه دینی برایش پیدا کند. در واقع نسبت به علوم انسانی مدرن منفعل است. جریان سوم جریان سنتی نواندیش است که با استفاده از میراث کهن، اجتهاد جواهری، فقه جواهری، فلسفۀ صدرایی و نوصدرایی به مسایل جدید و علوم انسانی مدرن میپردازد و سعی میکند به پرسشهای مدرن پاسخی نواندیشانه مبتنی بر مبانی حکمت و فقه اسلامی بدهد. این گروه تنها در حوزۀ فقه نیستند، بلکه در حوزۀ فلسفه هم هستند؛ یعنی همانطور که فقههای مضاف داریم، فلسفههای مضاف هم داریم که توسط این جریان سنتی نواندیش شکل پیدا میکند؛ چه فلسفههای مضاف به «امور» مانند فلسفۀ اجتماع، فلسفۀ زبان و فلسفۀ رسانه و چه فلسفههای مضاف به «علوم» مانند فلسفۀ علوم انسانی و فلسفۀ علوم اجتماعی.
نظر شما