قدس ‌آنلاین/ محمد تقی طباطبایی/ عضو هیأت‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی: یادداشت‌نویسی بر کتاب‌های دکتر داوری آسان نیست؛ زیرا بیشتر آن‌ها همانند کتاب «علم، اخلاق و سیاست» مجموعه تأملاتی‌ هستند نوشته‌شده در نسبت با مسایل گوناگون و سپس گردآوری‌شده درباره موضوعاتی یگانه یا چندگانه و این البته تنها بخشی از مشکل است. مشکل دیگر آنجاست که این مجموعه‌های به‌ظاهر ناهمگون، به‌واقع این‌گونه نیستند.

  نگاهی به کتاب «علم، اخلاق و سیاست»

بنابراین نه می‌توان آن‌ها را جدا از هم، یک‌به‌یک فهم کرد و نه خود نویسنده آن‌ها را در هیأت تألیفی یک کتاب منسجم به ما عرضه کرده تا بتوانیم آن نگاه را که همچون رشته‌ای پنهان، تأملات گوناگون او را به هم می‌پیوندد، به یاری‌اش بیابیم. در هر نوشته به‌راستی با کل منظومۀ فکری او روبه‌رو هستیم و هر نوشتۀ کوتاه، پاره‌ای است از کلیتی پوشیده که روند تأمل و بررسی مسأله را از پیش مشخص می‌کند، بدون آنکه به‌روشنی خود را نشان دهد.

در این میان، تنها کمکی که بسیار به کار خواننده می‌آید، درآمدهای روشنگر و نسبتاً جامعی است که در هر مجموعه وجود دارد. در این یادداشت نیز با توجه به مسایل اصلی طرح‌شده در مقدمه و نگاه به برخی مفهوم‌های اصلی در مقاله‌ها، به نکته‌های تازۀ کتاب توجه می‌شود، اما پیش از آن درآمدی کوتاه‌تر لازم است.

تفکر دکتر داوری دو سطح آشکار دارد که گاه در نظر نخست متناقض می‌نمایند. از یک‌سو همراه با دیگر اندیشمندان پست‌مدرن از نیچه به بعد، نقاد تجدد (مدرنیته) است و طرح تجدد را پایان‌یافته و تمامیت‌یافته می‌داند و از راه روشن‌سازی آن می‌کوشد به درکی جامع از این رخداد در تاریخ جهان برسد و از سوی دیگر، در تلاش است تا نسبت ما را با این رخداد بسنجد و جایگاه تاریخی ایران را به دست آورد تا از راه آن روشن شود که در چنین وضعیتی، باید به چه سو و چگونه گام برداشت و برنامه‌های کلان توسعه را سامان داد. بنابراین بی‌وجه نیست که در نگاه نخست، متناقض آید که وی از سویی نقاد تجدد باشد و آن را پایان‌یافته بداند و از سوی دیگر، راه‌های رسیدن به آن را جست‌وجو کند. اما مطلب به این روشنی نیست. این تناقض زمانی وجه دارد که جایی در بیرون از تاریخ تجدد برای خود فراهم کرده باشیم و امکان‌های جدیدی داده شده باشند تا با توجه به آن افق‌ها و امکان‌های جدید، در بحث از جایگاه تاریخی ایران، دیگر نیازی به این دست پرسش‌ها نداشته باشیم که ما علم را برای چه می‌خواهیم و با آن می‌خواهیم به کجا  برویم.

برای کسی که باور دارد تنها تاریخ موجود، تاریخ تجدد است و ما نیز در حاشیۀ این تاریخ هستیم و به همین‌خاطر نیز همراه با دیگر کشورهای توسعه‌نیافته و در راه توسعه، بزرگ‌ترین خواستمان توسعه است، چاره‌ای جز بازاندیشیدن تجدد و چیستی آن و امکان‌هایش نیست. وجه آن تناقض نخست نیز همین است که نقد تجدد براساس رسیدن به زمینی جدید که در آن و براساس آن بتوان تجدد را نقد کرد، شکل نگرفته، بلکه این نقد، درونی است. در چنین وضعیتی، با وجود روشن ‌بودن پایان‌یافتگی تجدد، چاره و گریزی نیز از آن نیست و آن تناقض نیز نه تناقضی در فکر، بلکه تناقض موقعیت دشوار کشورهای توسعه‌نیافته یا در راه توسعه است. نکته اینجاست که ما توسعه می‌خواهیم و جز خواستن آن نیز چاره‌ای نداریم (توسعه نیز وجهی از تاریخ تجدد است و جز با شناختن چیستی تجدد و درک نظم جهان جدید، نمی‌توان توسعه یافت. پس می‌توان گفت، با رسیدن به این شناخت، می‌توان برنامۀ روشن و اثرگذاری برای توسعه نوشت)، اما دشواری در این است که ما در زمانی توسعه را می‌خواهیم که تاریخ تجدد به پایان خود رسیده است و دیگر نمی‌تواند آن روشنا و امیدی را که در قرن‌های هفدهم و هجدهم به‌سوی آینده می‌تابید، به ما ارزانی دارد.

اینکه با متفکران پست‌مدرن در نقد تجدد و باور به پایان آن، تا چه اندازه همدلیم، در اینجا وجهی ندارد؛ زیرا با فرض وجود چنین همدلی‌ای است که این وضعیت پیچیده پدید می‌آید. در واقع، تأکید نه بر اثبات پایان مدرنیته، بلکه بر فهم وضع پیچیده و دشواری است که با پذیرش این بینش برای کشورهای توسعه‌نیافته یا در راه توسعه پدید می‌آید، وگرنه برای کسی که چنین بینشی ندارد و راه تجدد را باز و افق آن را روشن می‌بیند، هیچ دشواری‌ای در راه رسیدن به توسعه نیست و در نظر او، باید گام‌به‌گام از آنچه در کشورهای توسعه‌یافته رخ داده است، تقلید کرد. البته از چنین کسی باید پرسید، پس چرا پس از این همه تقلید، توسعه نیافتیم. آیا مشکل در این است که نمی‌دانیم چه باید بکنیم یا در اینکه با وجود دانستن بایسته‌ها، از انجام آن ناتوانیم؟

کتاب «علم، اخلاق و سیاست» مجموعه تأملاتی است در راستای این سطح دوم از تفکر دکتر داوری؛ یعنی اندیشیدن به اینکه اگر بزرگ‌ترین خواست ما توسعه است، رسیدن به آن چگونه ممکن است و آیا در این خواستن، به اینکه علم به چه کار ما می‌آید، اندیشیده‌ایم یا نه و نیز آیا خواستن سیاست اخلاقی و علم معنوی، امری است ممکن یا خیر. باید در نظر داشت، این وجه دوم به‌هیچ‌وجه جدا از وجه نخست تفکر وی، یعنی نقد تجدد نیست؛ زیرا برای اینکه بدانیم علم به چه کار ما می‌آید و توسعه چگونه ممکن است، نخست باید علم را بشناسیم و عقلی را که ره‌آموز جهان جدید است، دریابیم. اگر سیاست اخلاقی می‌طلبیم، باید وضع سیاست و نسبتش را با اخلاق در جهان جدید دریابیم تا بتوانیم از امکان بناکردن سیاست بر اخلاق سخن بگوییم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.