مادرجون، مهربان و دوست داشتنی بود، آدم خیلی بزرگی بود آن قدر بزرگ که دلهای همه را لبریز از محبت میکرد.
مادرجون سواد نداشت، بچه که بودیم، یک مدت کوتاه نهضت سواد آموزی میرفت؛ آن وقت ما به مادرجون دیکته میگفتیم، غلطهای خواندش را میگرفتیم و کلی لذت میبردیم؛ اما کلاس و درس و مشق تو حوصله و توان مادرجون نبود، به همین خاطر دیگر نرفت.
با اینکه مادرجون سواد نداشت، به جلسات قرآن میرفت، در مدتی که دیگران قرآن میخواندند او تسبیح در دست صلوات میفرستاد. محرمها هم پای ثابت مراسم روضه اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بود، وقتی همه کتاب به دست زیارت عاشورا میخواندند، او با نوک انگشت دانههای تسبیح را یک به یک جدا میکرد و زیر لب صلوات میفرستاد. تسبیح مادرجون بهترین و صمیمی ترین دوست او و همیشه و همه جا همراهش بود.
آقاجون که مُرد، مادرجون پژمرده شد، میگفت طاقت دیدن جای خالی آقاجون را ندارد و با گوشه روسری اشکهایش را پاک میکرد. نزدیک 70 سال کنار هم و با هم بودن، دلبستگی زیادی بین آنان به وجود آورده بود. حالا بیشتر از گذشته مادرجون را میدیدیم که آرام و ساکت، اما مهربان گوشه ای نشسته و تسبیح به دست ذکر میگوید.
چند روز مانده به نخستین سالگرد آقاجون، یک روز دم غروب مادرجون رو تختخوابش دراز کشید، احساس سرما میکرد و قبل از اینکه کسی بتواند کاری بکند، به راحتی شهادتین را گفت و آرام گرفت.
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله ) فرمود: «هر کس بر من زیاد صلوات فرستد، از تلخی مرگ و جان کندن ایمن گردد. و هر کس بگوید:« اللهم صل علی محمد وآل محمد» خداوند به او ثواب 72 شهید عنایت فرماید و از گناهان بیرون میآید مانند روزی که از مادر متولد شده است.»
نظر شما