حجت الاسلام علیرضا پیروزمند/ مؤلف کتاب
کتاب «رابطۀ منطقى دین و علوم کاربردی» درصدد بیان ضرورت انطباق علوم کاربردی بر دین است. در اینجا منظور از دین نیز دین اسلام است؛ چنانکه علوم کاربردی نیز در معنای اصطلاح رایج در علوم کاربردی به کار برده نشده است و منظور از آن، علومی که در مقابل علوم محض به کار برده میشود، نیست. بلکه کاربردی بودن را صفت همه علوم قلمداد کردم و تصور بر این بوده که همه علوم باید کاربردی باشند یا هستند.
بنابراین ادعای کلی کتاب این است، اما برای اینکه این ادعا را مطرح کند، از سه زاویه به این بحث پرداختهام. زاویۀ اول اینکه راهبرد توسعۀ اجتماعی و پیشرفت اجتماعی در کشور باید چه باشد؟ در این منظور ابتدا توجه دادم به این موضوع که در پیشرفت باید همۀ ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور را مورد نظر قرار داد و اینکه اگر وحی را مدار تعریف پیشرفت قرار ندهیم، به انحراف افتادهایم. با این پیشفرض، وارد شدم به اینکه آیا پیشرفت با واردات کالا یا واردات فناوری یا واردات علم امکانپذیر است؟
در واردات علم هم مجدد زمینهای شد که بحث را به اینجا برسانم که در عین ضرورت استفاده از دستاوردهای علمی دنیا، واردات تقلیدی علم، ما را به پیشرفت همهجانبه نمیرساند. در نهایت بحث به اینجا رسید که پیشرفت باید مبتنی بر تحقیقات علمی باشد و تحقیقات علمی نیز متناسب با نیازمندیهای جامعه اتفاق بیفتد و برای اینکه بتوانیم تحقیقاتی از این جنس را مدیریت کنیم، باید به روش تحقیق و برنامۀ تحقیق متناسبی نایل شویم.
در رسالۀ دوم از منظر علمشناسی به این بحث پرداختم. نوآوری این رساله در این بوده که خواسته توجه دهد که ما باید به علم اسلامی قایل باشیم یا نباشیم؟ در چه حیطهای باید قایل باشیم و در چه حدی باید اسلامیسازی را بپذیریم؟ این مباحث را به نوعی واکاوی مبناگرایانه کردم؛ به این بیان که گفتم ریشۀ اختلافات در نسبت بین علم و دین برمیگردد به تلقی نسبت به دین و تلقی نسبت به علم و سعی کردم عمدۀ نظریات مطرح در باب دینشناسی و علمشناسی را مطرح کنم و دو چیز را نشان دهم: نخست اینکه هرکدام از قایلین به نظریهای در باب رابطۀ بین علم و دین (چه آنهایی که قایل به نداشتن ارتباط و قایل به تعارض شدند و چه آنهایی که قایل به نبود تعارض شدند و در عین حال ارتباط را پذیرفتند) هرکدام مبتنی بر چه تلقیای از علم و دین به این نتیجه دست پیدا کردند؟ و فرض بر اینکه عمدۀ اشکالاتی که مطرح میشود را وارد بدانیم، خود این صورتبندی و تکمیل این صورتبندی میتواند دستاورد قابل استفادهای باشد و برای اینکه متفکران ما در ادعا با هم مقابله کنند، همچنانکه میتوانند ریشۀ اختلافاتشان را بهتر بشناسند و با تعیین موضع نسبت به قلمرو دین و تلقیشان نسبت به دین و انتظاری که از علم دارند، میتوانند هم ریشۀ اختلاف خودشان را بشناسند و هم امکان و ضریب تفاهم بیشتری با هم داشته باشند.
نظریههای دینشناسی که در قالب پنج نظریه مطرح شده یا نظریههای علمشناسی که در قالب چهار نظریه مطرح شده است، قابل افزودن نیست، اما بر فرض اینکه افزایش پیدا کند، اصل مقصد این رساله را مخدوش نمیکند و آن این است که بتواند یک صورتبندی منطقی بین دیدگاههایی انجام دهد که نتایج و نظریههای گوناگونی در باب رابطۀ علم و دین دارند. این دستاورد این رساله است و البته به این بسنده نشده و نگارنده از طریق نقد دیدگاههای مطرحشده در باب دینشناسی و علمشناسی، یک دید مشخص را در این خصوص مورد تأکید قرار داده است و بر همان اساس، مدعی شده که نهتنها میتوان قایل به عدم تعارض نبود، بلکه میتوان تکامل الهی معرفت دینی و علمی را در یک تعامل سازنده با یکدیگر دانست؛ البته با محوریت معرفت دینی.
در رسالۀ سوم همین موضوع از منظر روش علم مورد توجه قرار گرفته است و خواستم در این رساله توجه دهم که امکان یا نبود امکان دستیابی به علم اسلامی، به روشی که برای تولید علم اتخاذ میکنیم نیز بستگی دارد. افزون بر معرفی عمده و اساس روشهای مطرح در قالب روش دیالکتیکی، روش استقرایی و روش قیاسی (که البته آن را در دل روش استنتاجی مورد توجه قرار دادیم) و چهارم روش فردی استنتاجی، قصد داشتم بگویم که اقتضای هر روشی، فراهم آوردن تولید علوم انسانی نیست. نشان دادم که روش دیالکتیکی، روش استقرایی و روش قیاسی و حتی روش فردی استنتاجی (بهشکلی که در ادبیات فلسفۀ علم مطرح شده است)، بهتنهایی نمیتواند ما را به نتیجۀ مورد نظر در علوم اسلامی برساند. در نهایت رسیدم به اینکه چرا و چگونه میتوان از منظر روشی به تولید علم دست یافت. این کلیت آن چیزی است که در کتاب به آن پرداختهام.
نظر شما