تحولات منطقه

۲۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۰
کد خبر: ۴۵۷۲۱۶

گزارش از شخص

شیر صحرا

86 سال از شهادت«عمر مختار» گذشت

20 سال تمام جنگیده بود. صحرا به صحرا، روستا به روستا ، ایتالیایی ها را کشانده بود دنبال خودش و هر از چندی دمار از روزگارشان در آورده بود.

شیر صحرا
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

همین مردی که با لباس محلی و عرقچینی بر سر ، دست و پا در زنجیر ایستاده بود برابر اعضای دادگاه نظامی ، پس از 20 سال خودش را که نه ، دشمن را خسته کرده بود و حالا قاضی ، دادرس و دیگران را هم داشت پای میز محاکمه خودش به زانو در می آورد . افسر ایتالیایی یک بار دیگر سؤالاتی را که بارها از او پرسیده بودند، پرسید شاید پیرمرد کوتاه بیاید. شاید حرفی از خستگی بزند. دستِ کم چیزی بگوید که سر سوزنی بوی پشیمانی بدهد. «عمر مختار» اما محکم تر از روز اول دستگیری تکرار کرد: نه! از جهاد با ایتالیایی ها پشیمان نیستم. دادرس آمد و نزدیک مختار ایستاد. نگاهش کرد و سعی کرد نرم و ملایم حرف بزند: می دانی که اعدام می شوی؟ عمر مختار آرام اما محکم گفت: بله...دادرس توی چشمهای عمر مختار دنبال ترس، پشیمانی یا چیزی مثل این می گشت. زل زد به چشمهایش... اما نگاه «شیرصحرا» را تاب نیاورد. چشمانش را به زمین دوخت و گفت: ناراحتم ...ناراحتم چرا سرانجام جنگجویی مثل تو باید این باشد... و صدای آرام و امیدوار مختار را شنید که: این بهترین پایان برای زندگی است!

لیبی از کجا آمد؟

چیزی به نام «لیبی» در آفریقای شمالی وجود نداشت. تا آنکه ایتالیایی ها سه بخش بزرگ این سرزمین به نام های« قورینائیه» در شرق ، «طرابلس» در غرب و «فزان» در جنوب این سرزمین را اشغال کردند و نام آنجا را «لیبیا ایتالیانا» گذاشتند. پیش از آنها فرهنگ اسلام از حدود 1300 سال پیش به لیبی رسیده و در بیشتر مناطق آن گسترش یافته بود. پادشاهان محلی «بربر» نیز تا قرن 16 میلادی بر این منطقه از آفریقا حکومت کردند و با زوال حکومتشان ، لیبی و مناطق اطراف آن صحنه رقابت اسپانیایی ها و عثمانی ها شد تا اینکه ترکان عثمانی به کمک دزدان دریایی محلی پیروز این رقابت شدند. در سال 1911 عثمانی و ایتالیا بر سر تسخیر این منطقه وارد جنگ شدند که در پایان ، ترکها تسلیم شده و با امضای یک پیمان ، این سرزمین را به ایتالیا واگذار کردند تا ایتالیایی ها آن را «لیبی» بنامند.

یتیم قبیله «منفه»

«سنوسی» ها فرقه ای دینی در لیبی بودند که مراکز آموزشی خود معروف به «زاویه» را در سرتاسر لیبی گسترش داده و پیروان فراوانی داشتند. ماجرای «عمر مختار» و مقاومت و جنگ 20 ساله اش با استعمارگران به همین فرقه باز می گشت.

«عمرمختار» در سال 1858 یا 1862 میلادی در روستای «جنزور» در منطقه «جبل الاخضر» به دنیا آمد. اصل و نسبش به طایفه «قریش» می رسید که به این منطقه مهاجرت کرده بودند. قبیله »منفه» که «مختار» در آن به دنیا آمده بود در میان 140 قبیله لیبی که هنوز هم وجود دارند، به غیرت ، بزرگ منشی و اخلاق نیکو شهرت داشت. پدرش در سفر حج بیمار شد و چون می دانست برگشتی در کار نیست وصیت کرد که سرپرستی و تربیت پسرش به شیخ منطقه زاویه سپرده شود. شیخ حسن بن عمر بنا به وصیت هم قبیله ای اش ، مختار را در دارالقرآن شهر «زاویه» ثبت نام کرد. در همان کودکی توجه همه معلمان و استادانش را به خود جلب می کرد برای همین با پایان تحصیلات ابتدایی او را به  به مرکز آموزشی «الجغبوبی» فرستادند که تقریباً دانشگاه «سنوسی» ها به شمار می رفت. 8 سال درس خواند و در فقه، حدیث و تفسیر سرآمد همسن و سالانش شد.

آنتونی کوئین

بی دلیل نبود که «مصطفی عقاد» برای فیلمش «آنتونی کوئین» را انتخاب کرد. میان بازیگران هالیوود بیش از همه شبیه بود به عمر مختار واقعی که قد متوسطی داشت و نه چاق بود و نه لاغر. محاسن بلندش به او وقار و ابهتی خاص می داد . وقتی با صدای بم دار و لهجه بیایانی اش سخن می گفت آنقدر شیوا و شیرین حرف می زد که همه را مجذوب خودش می کرد. در دوران تحصیل تنها درس نخوانده بود بلکه با رفتن میان مردم و قبیله های مختلف به شناختی عمیق از خلق و خوی ساکنان کشور قبیله ها دست پیدا کرده بود و صحرا و بیابان های کشورش را نیز خوب می شناخت.

اُنس با نماز و قرآنش زبانزد بود و همرزمانش دلیل پایداری و شجاعت او را همین می دانستند.

شیرکُش

نخستین بار شجاعتش را در سفری که با رهبر «سنوسی» ها به سودان داشت ،نشان داد. کاروان ها به گذرگاهی سخت رسیده و توقف کرده بودند. از شیری می ترسیدند که همیشه در این گذرگاه به کارونها حمله می کرد و شتر یا اسبی از آنها را شکار می کرد. داشتند آماده می شدند شتری را قربانی کنند و سر راه شیر بگذارند. عمر مختار تفنگش را برداشت ، در پیچ و خم صخره ها ناپدید شد و ساعتی بعد جنازه شیر را پیش روی کاروانیان گذاشت! رهبر «سنوسی» ها از این خونسردی و شجاعت مختار بسیار خوشش آمد و گفت : «برای فرقه ما 10 نفر مانند عمر مختار کافی است» . البته هرگز نتوانست 9 نفر دیگر را پیدا کند برای همین  عمر مختار به سِمت «شیخ» به منطقه زاویه القصور فرستاد که مردمی بسیار سرکش و نافرمان داشت. چند سال بعد چنان با مردم رفتار کرد که بیشتر آنها مرید «سیدی عمرمختار» شده بودند.

                                                                                      31 سال

اینکه اول مطلب گفتیم «20 سال جنگیده بود» منظورمان جنگ با ایتالیایی ها بود وگرنه از سال 1900 که فرانسوی ها به «چاد» حمله کردند او فرماندهی گروهی از مبارزان را به عهده داشت. دو سه سال بعد به «برقه» بازگشت و دوباره «شیخ» منطقه «زاویه» شد. در این سالها اگرچه آرامش را در منطقه برقرار می می کرد اما از جنگیدن با انگلیسی ها در مرزهای مصر و لیبی نیز غافل نبود. این نبردها ت سال 1908 ادامه داشت. بنابراین «عمرمختار» تا زمان شهادت 31 سال از عمرش را در نبرد با استعمارگران گذرانده بود.

ضرب شست اول

از سال 1911 که ایتالیایی ها وارد شهر «بنغازی» شدند , عمر مختار مبارزه با آنها را همراه هزار نفر از یارانش آغاز کرد. اردوگاه نظامی در منطقه «الخروبه» تأسیس کرد و بعدها به کمک ارتش عثمانی در جنگ با استعمارگران رفت. ضرب شست اول را در نبرد «درنه» به دشمن نشان داد و 70 کشته و 400 زخمی روی دست ایتالیایی ها گذاشت. پس از آن در 4 نبرد دیگر جوری بینی ایتالیایی های مغرور را به خاک مالید که نامش همه جا سر زبانها افتاد. وقتی ارتش ایتالیا بر عثمانی ها پیروز شد و طرابلس را اشغال کرد، عمر مختار به جنگهای چریکی روی آورد تا با شناخت خوبی که از صحراهای منطقه داشت هر بار با 200 یا 300 نیروی خودش ارتش ایتالیا را به ستوه بیاورد.

هرگز

ایتالیایی ها  یکی از خونخوارترین فرماندهان نظامی را به لیبی فرستادند تا کار «عمر مختار» را پس از 20 سال تمام کند. تا سال 1931 فاشیست ها در لیبی هر چه خواسته ، کرده بودند. از بمباران هوایی ، کشتار با گازهای سمی، تا اسارت 100 هزار نفر از مردم در اردوگاهها و کشتار آنهاو... حالا هم خانه به خانه و صحرا به صحرا به دنبال «عمر مختار» بودند. اکتبر 1930 پس از نبردی سنگین تنها اسب و عینک «شیر صحرا» را توانستند به اسارت بگیرند. 11 سپتامبر 1931 اما رد «مختار» زدند که برای زیارت قبر یکی از بزرگان به شهر «البیضا» می رفت...محاصره اش کردند و اگر اسبش زخمی نمی شد ، محال بود به او دست پیدا کنند.

... دادرس بازهم از اعدامش اظهار تأسف کرد و گفت: اعدام نمی شوی... اعدامت نمی کنیم اگر نامه ای بنویسی و به نیروهایت اعلام کنی جنگ با ایتالیا را تمام کنند. «شیر صحرا» همانطور آرام و متین گفت: هرگز... انگشتانی که در هر نماز برای گفتن شهادتین بلند می شود، شایسته نیست به ناحق چنین نامه ای بنویسد... وقتی پای چوبه دار میرفت ، آرام و استوار زمزمه می کرد: یا اَیّتُها النَّفسُ المُطمئنَّه ! اِرجِعی الی ربّک راضیَّتهً مرضیّهً ...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.