محمدیاردهالی در «روباهی که عاشق موسیقی بود» شاعری دیگر است و در «برای سنگها» و «بیگانه میخندد» شاعری دیگر. پیگیری مجموعههای اخیر شاعر، مخاطب را به این نتیجه میرساند که باید منتظر یک تغییر مسیر جدی و بسیار محسوس در کار او باشد؛ تغییر مسیری که البته هیچ تمایلی به رعایت جانب مخاطب ندارد. حقیقت این است که اگر شاعر پیشتر در مواردی نگران حوزه درک و دریافت مخاطب بود و خود را ملزم میکرد که گاهی توضیحی کوچک در شعرش بدهد، اگر در مواردی برای آنکه مخاطب لذت موسیقایی از اثرش ببرد، دست به ایجاد توازنهای آوایی و موسیقایی میزد که شعرش در ذات نیازی به آنها نداشت، و اگر گاهی از موضوعاتی مینوشت که مخاطب بهتر بتواند با آنها ارتباط برقرار کند و صرفاً شخصیِ خود شاعر نباشند، از «بیگانه میخندد» بهبعد، به هیچعنوان دغدغه مخاطب را ندارد و این مسیر تازهای است که با پیشروی شاعر در آن به «گل سرخی در زد» میرسد.
سارا محمدیاردهالی در سالهای اخیر هرچه مینویسد، قدمی بهسمت خودش حرکت میکند، و با هر قدمی که بهسمت خود برمیدارد، دو قدم از مخاطب دور میشود و همین مسأله است که باعث دورشدن بخش عمده مخاطبان عام از شعر او میشود، و درعوض مخاطبان خاص شعر او را ملزم میکند که از این پس با هوشیاری بیشتری آثار او را دنبال کنند. ازسویی نزدیکشدن بیش از پیش شاعر به خودش باعث میشود که بیتعارفتر از قبل حرف بزند و احساساتش را با صداقتی مثالزدنی بیان کند.
حتی یک واو اضافه
سارا محمدیاردهالی هرچه از نخستین مجموعه شعرش فاصله گرفت، به ایجاز نزدیکتر شد، تا جاییکه در آخرین مجموعهاش «گل سرخی در زد» حتی یک واو اضافه پیدا نمیکنیم. شاعر میخواهد بگوید کوه روی انگشت پایش بلند شد تا ببیند من امروز چیزی نوشتهام یا نه؟ بعد میبیند «پا» اضافه است و نبودنش چیزی از شعر کم نمیکند، پس میگوید: «روی انگشت بلند میشود...» و مخاطب خودش میفهمد که منظور شاعر، روی «انگشت پا» بوده، یعنی شاعر تا این حد کمر همت به حذف اضافات بسته است و همین حذف اضافات، همین حذف توضیحات اضافی است که شعر او را در آخرین مجموعه، از دسترس ذهنی مخاطب کمحوصلهای که به شعر راحتالحلقوم این سالها عادت کرده دور میکند، تا جاییکه دیگر سخت شده ثابتکردن اینکه سارا دارد خوب مینویسد و حتی خیلی خوبتر از قبل. و سختتر از آن، توضیح درباره چرایی این خوبنوشتن است.
سارا محمدیاردهالی در مجموعههای پیشین خود، شاعری بود با انفعالی خودخواسته و محسوس، اما در «گل سرخی در زد» پیداست که شاعر دریافته که همین نوشتن درباره اتفاقی خاص، نشاندادن واکنش به آن است و درحقیقت فاصلهگیری روشنفکرانه از انفعال. بهعبارت بهتر، شاعری که در مجموعههای پیشین، مؤلفی بود که در انفعالی خودخواسته، کاری به کار جهان نداشت و مایل بود دیگران هم به او کاری نداشته باشند (نمونهاش شعری که در آن شاعر احساس رضایت میکند از اینکه خانهاش جایی است که موبایلش آنتن نمیدهد، یا شعری که در آن شاعر روی نیمکت تازهرنگشده نشسته)، پذیرفته که باید کاری به کار جهان داشته باشد، باید بنویسد، باید بنویسد، و باید بنویسد: (تکه روشنی از کوه نگاهم میکند... عصر شده و هنوز کلمهای به زبان نیاوردهام)؛ یعنیکه جهان خودش نمیخواهد دربرابرش سکوت کنی، یعنیکه کوه نمیخواهد پژواک سکوتت را بهسمتت برگرداند، یعنیکه باید صدایی داشتهباشی که بماند.
یا در مواردی، حتی اگر واکنش نشاندادنش بیفایده باشد، بازهم به پنجره پشت میکوبد: (به پنجره مشت زدم/ چندینبار در تاریکی نالیدم// اهمیتی نداشت/ از این پنجرههای دوجداره بود)، درست برخلاف شعری در مجموعههای قبلی که در آن شاعر بهخاطر صدای کامیونی کنار پنجره میرود، ولی درنهایت میگوید چیزی نگفتم... «چقدر خسته بودم آن وقت شب».
در ایت مجموعه اتفاقی افتاده که نهتنها در شعرهای سابق سارا، بلکه اصولاً در شعر این سالها اثری از آن نیست، و آن توجهی خاص به زمان است، به لحظه، به یک لحظه خاص، و در پی آن ایجاد تعامل انسانی با آن لحظه، آنجاکه شاعر میگوید: (ناگهان لحظه میایستد/ مرا میشناسد/ نگاهم میکند// من آن لحظه/ که او عقلش را از دست داد/ به خاطر میآورم). همینطور ثبت یک لحظه خاص و جاودانگی بخشیدن به موقعیت افرادی خاص در همان لحظه خاص: (روی تختی سفری دراز کشیدهام/ سهقدم آنطرفتر نشستهای کمانچه میزنی/ پنجقدم آنطرفتر لیلا در سرمای اسفند/ پنجره را چارتاق بازکرده/ ماه کامل است/ نمیدانم به چه نگاه میکند/ اگر یکی اندکی زاویهاش عوض شود/ دوتای دیگر نابود میشوند// در سهمدار آنقدر چرخیدهایم/ تا در اینفاصله، در این اتاق، بیحرف شدهایم// هیچکس به دیگری نزدیک نمیشود/ هیچکس از دیگری دور نمیشود).
همینطور باید به تصویرسازیهای خاص شاعر با مضمون زمان توجه کرد. شاعری که شعرش اساساً بر تصویرسازی متکی نیست، ناگهان برای عینیکردن و نشاندادن تهیبودن زمان میگوید: (ساعتها عقربه نداشتند/ لولههای آبی/ که آبی از آنها نمیگذشت).آ
نظر شما