به گزارش قدس آنلاین به نقل از مهر، متن زیر یادداشتی از سید سلمان صفوی است که به مناسبت روز بزرگداشت شمس و مولانا در پی می آید؛
عشق از ازل است و تا ابــد خواهــد بود جوینـــده عشـق بــیعــدد خواهــد بود
فـــردا کـه قیـــامت آشــــکار گــــردد هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود
واقعه شگفت انگیز دیدار مولانا و شمس و پیآمدهای اعجاب انگیز آن، بیانگر غوغای دو روش در شناخت است. در ساحت این دیدار با دو مولانا رو به رو هستیم: «مولانای اوّل» و «مولانای دوّم».
«مولانای اوّل»؛ خطیب و دانشمندی معتبر در شهر قونیه قبل از دیدار با حضرت شمس است که تحت تأثیر و تعلیم پدر بزرگوار خویش معروف به بهاءِولد (سلطان العلما) به معارف اسلامی و جنبه های ظاهری و معنوی دین علاقه مند است و علاوه بر فراگیری علوم مذهبی در مدارس دینی، عرفان را نیز در محضر سیدبرهان الدین محقق ترمذی تلمذ کرده و چنان که از کتاب ارزشمند «مجالس سبعه» او برمی آید؛ دانشمند عارفی است که مجالس وعظ و خطابه معتبر دارد. سیّدبرهانالدین محقّق ترمذی شاگردِ بهاءِولـد؛ پدر حضرت مولانا و نخستین مرشد مولانا بود که او را به وادی طریقت رهنمون شد. سیّدبرهان الدین به قصد دیدار با مرشد خویش بهاءِ ولد سفر کرد؛ اما زمانی به قونیـه رسید که استاد به دیار باقی شتافته بود. از این رو به حضرت مولانا فرمود: «در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده است. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی.» مولانا به دستور سیّد به ریاضت پرداخت و مدت نُـه سال با او همنشین بود تا سیّدبرهانالدین نیز رحلت فرمود.
«مولانای دوم» زاییده ملاقات با حضرت شمس الدین تبریزی، قله بلند عرفان اسلامی است. چنانچه دیدار مولانای بزرگ با حضرت شمس صورت نمی گرفت؛ او نیز همچون هزاران دانشمند دیگر تنها چندین سطر در کتب تخصصی تاریخ را به خود اختصاص می داد. مولانای دوم است که اینک شُهره خاصّ و عامِّ جهان است و شرق و غرب عالم، شاهد او به سان درخششی شکوهمند در سیاهی برهوت مدرنیتـه اند. چنانکه در سال ۲۰۰۱ بیش از ۵۰۰ هزار نسخه از «گزیده کوتاه اشعار مولوی» ترجمه کولمن بارکس در آمریکا به فروش رفت.
حضرت جلال الدین محمد مولوی در ۳۷ سالگی به توفیق زیارت حضرت شمس نائل آمد. مولانای بزرگ حال خویش را پس از زیارت حضرت شمس اینچنین به نصویر میکشد:
زاهـــد بودم ترانـه گویم کردی سرحلقه بزم و باده جویم کردی
سجّــاده نشین بـا وقـاری بــودم بازیچـه کودکان کـویـم کـردی
حضرت شمس چنان حضرت مولانا را متحول فرمود که درس و وعظ را به کناری نهاد و به ساحتِ بسی والاتر از معرفت عروج کرد و پس از آن تجربیات عرفانی خویش را به زبان هنری در قالب مثتوی و حکایت در «مثنوی معنوی» و در قالب غزل در «کلیات شمس تبریزی» بیان فرمود.
زندگی حضرت شمس برخلاف زندگانی حضرت مولانا، رمزآلود است. ظهور و غیبتش نیز همچون سخنان گهربارش، رازی بزرگ و ناشناخته است. بر أساس اسناد موجود می توان گفت حضرت شمس؛ عارفی جهاندیده و فرمانده سپاه نور است وَ ماموریت الهی او کشف و شکار سرداران لشگر نورالانور است. او «خـط سـوّم» است که تنها خـداوند متعال بر عظمت او داناست. او خود می فرماید: «چنانکه آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی را او خواندی، لاغیـر ... یکی را هم او خواندی، هم غیـر او ... یکی را نَـه او خواندی، نَـه غیـر او. آن خـط سـوم منـم که سخن گویم. نَـه من دانـم، نَـه غیـر من». حضرت شمس در باره حقیقت وجود و هویت اصلی خود میفرماید: «راست نتـوانم گفتن؛ که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند».
حضرت شمس با دمیدن نور ولایت خویش در قلب مستعد حضرت مولانا، با مشتعل نمودن شعله عشق در نهادش؛ او را با ساحتی از معرفت مأنوس فرمود که دستیابی به آن از طریق علوم تحصّلی محال است. این نوع معرفت، علم شهودی به حقیقت هستی است که به مدد نور ولایت «ولـی» در سالک و همت و مجاهده سالک؛ در قلب سلیم پدیدار می شود. معرفت شهودی که حضرت شمس به مولانا عطا نمود، از جنس سیـر حُـبّی به سوی حضرت محبوب بود؛ سرعت سِیـر در این روش به نسبت روش فقر و زهـد، بسی والاتر است.
سالکی که چشم دلش از طریق عشق گشوده شده؛ جهان را سراپا تجلیات جمال بی نظیر حضرت محبوب می بیند. عشق به انسان و خدمت به مردم فارع از دین و ملیت؛ نشانه عشق به خداست، زیرا بر اساس فرموده پیامبر اسلام محمدرسول الله(ص) مردم؛ کسان خداوندند. «النّاس کلّهم عیال الله فأحبّهم إلیه أنفعهم لعیاله».(نهج الفصاحه، حدیث ۳۱۵۰): مردم همگی کسان خدایند و محبوبتر از همه پیش خدا؛ کسی است که برای کسان او سودمندتر باشد.
سالک پس از سیـر الـی الله؛ هر روز با عروج فـی الله، دَم به دَم به فضل الهی، ساحت های پنهان هستی را کشف نموده، حجاب های نوری را به کناری زده؛ دَم به دَم از شراب عشق حضرت محبوب می نوشد. این شراب که مستی ابـدی می آورد؛ او را شیدا کرده، در معرفت محبوب به حیرت استعلایی دست می یابد که مافوق حیرت دانشمندان است. آنچه مولانای بزرگ را ناب و خالص نمود؛ اعطای نور ولایت و اتصال به مکتب عشق و شیدایی توسط حضرت شمس بود که با خواندن کتاب و تلمذ نزد اساتید علوم ظاهری حاصل نشد. پس از آن جنس معرفت حضرت مولوی، شهودی گشت و مراتب فتوحات ربانی بر قلب او وارد گردید که در مثتوی معنوی و دیوان شمس تبریزی مشهود است.
حضرت مولانا تجربه مستی عرفانی و معرفت آن را چنین توصیف می کند:
چنـان مستــم چنـان مستــم مـن امروز که از چنبــر بـرون جستــم مـن امروز
چنـان چیــزی کــه در خاطــر نیــابد چنــانستــم چنــانستــم مـن امــــروز
بـه جـان بـا آسمــان عشـــق رفتــــم به صورت گر در این پستـم من امروز
گرفتـم گوش عقـل و گفتـم ای عقل بـرون رو کـز تـو وارستـم مـن امروز
بشوی ای عقـل دست خویش از مـن که در مجنــون بپیــوستم مـن امـــروز
بـه دستـــم داد آن یـوسف تـرنجـــی که هر دو دست خود خستم من امروز
چنـانــم کــرد آن ابـریــق پـُـر مــــی که چنـدیــن خنب بشکستم من امروز
نمـــی دانــم کجایــم لیـــک فـــرخ مقامــی کانــدر و هستـــم مـن امروز
بیــــــامـــــد بــر درم اقبـــــال نـازان ز مستــی در بـر او بستــم مـن امـروز
چــو واگشت او پـــی او مــیدویــدم دمـــی از پـای ننشستــم مــن امــروز
چو نحـــن اقــربــــم معلــــوم آمــــد دگــر خود را بنپــرستـم مــن امــروز
مبنــد آن زلف شمسالـــدین تبــریــز که چون ماهی در این شستم من امروز
(جلال الدین محمد مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۸۵)
برخی ادعا کردهاند حضرت شمس بهره ای از دانش نداشته، اما نوشتار او در کتاب گرانسنگ «مقالات شمس» بهترین گواه بر دانش عمیق و گسترده او در ادبیات، تفسیر قرآن حکیم و عرفان است. حتی حضرت مولانا با چنان مرتبه والا، هنوز تا وصال به قله بلند معرفت حضرت شمس فاصله دارد. اگر حاسدان و علمای ظاهری مانع اقامت بیشتر حضرت شمس نزد حضرت مولانا نشده بودند، اینک جهان شکل دیگری داشت؛ لیکن حضرت شمس پس از ظهوری کوتاه، مجدداً در غیبت رفت؛ تا چه زمانی اراده الهی اجازه ظهور مجدد به او عطا فرماید. البته حضرت شمس الدین تبریزی همچنان دستگیر تشنگان حقیقت است و بر اهل دل ظهور می کند؛ چنان که حضرت خضر زنـده و دستگیر در راهماندگان است. داستان مولانا و حضرت شمس همچون داستان حضرت موسی و حضر(ع) است؛ سرشار از شگفتی، تاویل، معرفت و عبرت.
نظر شما