تحولات لبنان و فلسطین

حضرت زینب(س) فرمود: برادر جان! ما تا به حال دلمان به تو خوش بود، وقتی پدرمان از دنیا رفت، گفتیم برادرانمان هستند، برادرم امام حسن وقتی به شهادت رسید، گفتم برادرم امام حسین هست، سالها به تو دل خوش کردم، امروز می‌بینم تو هم خبر مرگ می‌دهی.

ماجرای گفتگوی امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) در شب عاشورا

به گزارش قدس آنلاین به نقل از تسنیم ، ده روز گذشت و امشب شب عاشوراست، شبی عجیب و سرنوشت‌ساز، شبی که در آن اتفاقات بسیار زیادی رخ داد، گفتگوهای بسیاری میان امام حسین (ع) و اصحاب شد، اصحابی که در همان شب وقتی امام عالم قصد نشان دادن موقعیتشان در بهشت را داشت، آنان این را نمی‌خواستند و تنها خود امام بود که برایشان مهم بود نه هیچ چیزی دیگری و اینان همان کسانی هستند که امام حسین (ع) درباره آنان می فرماید: «رأیهم رأیی و امرهم امری»، با این حال عده‌ای هم بودند که توفیق همراهی نصیبشان نشد، تا شب عاشورا به ظاهر با امام بودند، اما داشتند لحظات پایانی این همراهی به ظاهر به پشت سر می‌گذاشتند و وقتی امام فرمودند چراغها را خاموش کنید تا کسی برای رفتن خجالت نکشد، عده‌ای رفتند، رفتند و رفتند و دستشان از موهبتی عظیم خالی ماند. بعد از این، گفتگویی میان امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) رخ داد که نه تنها دل و جان زینب (س) را بلکه قلوب تمام مومنان و شیعیان در عالم به هم ریخته است.

متن بیانات رهبر معظم انقلاب به شرح ذیل است:

راوی این قضیه امام سجاد (ع) است، که حضرت بیمار بودند - امام سجاد نقل می‌کنند، می‌گویند من در خیمه خوابیده بودم، عمه‌ام زینب (س) هم پهلوی من نشسته بود و از من پذیرایی می‌کرد، خیمه‌ کناری هم پدرم حضرت ابی‌عبدالله بود، نشسته بود و جُون - غلام ابی‌ذر - داشت شمشیر حضرت را اصلاح می‌کرد، خودشان را برای نبردی که فردا در پیش داشتند، آماده می‌کردند. می‌گوید یک وقت دیدم پدرم بنا کرد زمزمه کردن و یک اشعاری خواند که مضمون این اشعار این است که دنیا روگردان شده و عمر به انسان وفا نخواهد کرد و مرگ نزدیک است. «یا دهر افٍ لک من خلیلی کم لک بالاشراق من اصیلی» این نشان‌دهنده این است که کسی که این شعر را دارد می‌ خواند مطمئن است که به زودی و در زمان نزدیکی دنیا را مفارقت خواهد کرد، امام سجاد (ع) می‌گوید من این شعر را شنیدم و پیام و معنای این شعر را هم درک کردم، فهمیدم امام حسین (ع) دارد خبر مرگ خودش را می‌دهد، اما خودم را نگه داشتم ناگهان نگاه کردم، دیدم عمه‌ام زینب به شدت ناراحت شد، برخاست و به خیمه برادر رفت، گفت برادر جان! می‌بینم خبر مرگ خودت را می‌دهی، ما تا به حال دلمان به تو خوش بود، وقتی پدرمان از دنیا رفت، گفتیم برادرانمان هستند، برادرم امام حسن وقتی به شهادت رسید، گفتم برادرم امام حسین هست، سالها به تو دل خوش کردم، به اتکاء تو بودم، امروز می‌بینم تو هم خبر مرگ می‌دهی.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.