به گزارش قدس آنلاین به نقل از دوهفتهنامه جامعه پویا، «دقت کردهاید آدمها این روزها راحتتر در قاب عکسها میایستند. کمتر تن میدهند به نگاه خیره و هیکل راست مقابل دوربین. وسط عکسگرفتنها دیگران را دعوت میکنند به ایستادن برابر دوربین گوشیهای موبایل و بعد هم لبخند و لبخند و سفارش میکنند خوب نیفتادم، دوباره بگیر. افسون و جادوی عکاسی مدتهای طولانی است فروریخته؛ همانگونه که جادوی دیگر چیزها به خاطرهای دور تبدیل شده است. همه چیز را میتوان در قیاس با همین رفتار درون عکسها معنا کرد. عکسهای دو دهه قبل را بنگرید و آدمهایی ساکت، مؤدب، خیره به دوربین با لبخندی کمرنگ. یک دقیقه که نگاهشان کنید، میبینید انگار همه عمر اینگونه در سکوت، لبخندی ملیح و کمرنگ را تحویل دیگران دادهاند، حالا همانها، در آغازین سالهای قرن 21 جوری دیگر در عکسها میخندند و نگاهشان رفتاری تازه را معنا میدهد. نقشها تغییر کرده است. نه آدمها آن آدمهای سابق هستند و نه نهادها آن نهادهای سابق.
حالا دیگر یکی از تأثیرگذارترین نهادهای ایرانی هم نقش سابق را ایفا نمیکند؛ بازار. شاید بهتر باشد قرن 21 را قرن افسونزدایی بنامیم تا مفهوم آنچه رخ داده است، بیش از پیش درک شود. پیشتر از اینها، چند دهه قبل، نه زمانی خیلی دور، تحصیل افسونی داشت گیرا، آن که دانشگاه میدید با آن که ندیده بود، تفاوتی داشت از زمین تا آسمان. لقب مهندس، دکتر یا هر عبارتی از این دست اگر پشت اسمی مینشست، نشان از اتفاقی میداد منحصربهفرد. جادوی مدرک را نمیشد انکار کرد. شغلها درگیر مقولاتی نه چندان زمینی بودند. معلم، فرهنگی لقب گرفته بود و تاجر، بازاری. رسته هر فردی را در گرو گروههایی که در میانشان حاضر بود، میشد دریافت اما از پس سالهای نه چندان طولانی، تکثیر تمامی این اتفاقات سبب شد دیگر از افسون و جادو خبری نباشد. نه عکسها حالا افسونگرند و نه فیلمها، شاید «دم دستی شدن» همه چیز است که روزگار را این چنین کرد. این چنینی خالی از محتوای خوب یا بد اما هر چه بود، تغییر برای نسلی که آن را دید و این را میبیند، قابل درک است و تصور آینده نیز چندان آسان نیست.
«در دسترس بودن»؛ این عبارت را در حوزهای که بحث بدان اختصاص دارد، نمیتوان نادیده گرفت. مدرک دانشگاهی این روزها در دسترس است، از کارشناسی تا دکترا. با در دسترس بودن مدارک دانشگاهی است که شغلها هم در دسترس میشوند. به وفور میتوان دکترها و مهندسان بیکاری را نشانی داد که از پس سالهای سرگردانی در بازار کار به شغلی بیارتباط با تحصیلاتشان تن دادهاند.
«ادارهجاتیهایی» که حالا دیگر آن قدر حقوق نمیگیرند تا کسی بخواهد حسابی رویشان باز کند. بازاریهایی که نقش چندانی در منطقه و محله زندگیشان ندارند، این روزها آشناتر از قبل به نظر میرسند. بانکها خاطره قرضهای نه چندان دور بازاریان به این و آن کسبه و محله را به «دوردستی فراموششده» تبدیل کردهاند و در نهایت شاید همین گوشیهای موبایل دوربیندار ابهت فیلم و عکس و... را از میان بردهاند. چرا راه دور برویم؟ دیگر نه فیلمساز بودن جادویی دارد و نه نقاش بودن و نه همین روزنامهنگار بودن. همه اینها را مدیون مناسبات قرن 21 هستیم و افزایش شمار جمعیت. شوخی نیست، بیش از هفت میلیارد نفریم روی همین کره خاکی. مگر میشود شمارمان را نادیده بگیریم؟
حالا حکایت بازار و بازاری است و فروشگاههای زنجیرهای، زنجیری شده است به پای بازاریها تا زمینگیرشان کند. در هر خیابان در دسترساند و برای خرید دیگر لازم نیست رنج سفر به آن بازارهای زیبای افقی با آن معماریهای منحصر به فرد را به جان بخرید. بازار از آن رو زیبا بود که مهمترین مرکز اقتصادی و سیاسی و اجتماعی هر شهر تلقی میشد. حالا اما دیگر چنین نیست. آدمها دیگر معرف کالاها نیستند. برندها هستند که حرف اول و آخر را میزنند. این تحلیل نهاد بازار بود که سبب شد آن رخ دهد یا آن بود که این رخ داد، قصه پرماجرای مرغ و تخممرغ است. هر دو احتمالا همزمان با یکدیگر رخ دادند.
شاید اینروزها بیش از دهه 50 و 60 و 70 بازارهای عمودی به چشم بیایند اما داستان به سال 1328 برمیگردد. افتتاح اولین فروشگاه زنجیرهای یعنی فروشگاه سپه در تهران. آن زمان شاید کسی احساس خطر نمیکرد. بازار آن قدر قدرت داشت که بسته شدن درهای مغازهها سیگنالی اعتراضی به دولت تلقی شود و قدرت آن را داشته باشد که دولت را از طرحی، لایحهای یا خواستهای عقب بنشاند. ثمره آن روز اما امروز در کوی و برزن تهران و شهرهای بزرگ احساس میشود. حالا این بازارهای عمودی همه جا روییدهاند؛ نه از زمین که میتوان به سادگی ثابت کرد ریشه آنها در زمین بازار نیست و طبقهای نوظهور، بازارهای عمودی را پیشکش شهرنشینانی کردهاند که باید کمکم به تجاری شدن فضای زندگیشان عادت کنند.
تعریض به بازار
برخی رفتار دولت با نهاد بازار را ریشه تحلیل آن در ساختار اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ایران میدانند، اما اگر کمی به عقبتر برویم، سابقهای طولانیتر از تعریضهای مکرر دولتیان به بازار را میبینیم. مشروطه را واکاوی کنید، میبینید خیلی از مورخان ریشه مشروطه را به چوب خوردن تاجران قند ربط میدهند. آن چه را زمینهساز مشروطه تلقی میکنند، خشمی است که بازاریان از حکومت به دل گرفتند. علاءالدوله حاکم تهران 17 بازرگان و دو سید را به جرم گران کردن قند در حیاط مسجد شاه به چوب بست. اینطور میگفتند که این اقدام با حمایت عینالدوله صدراعظم ایران صورت گرفته بود. همین کافی بود تا فریاد اعتراض روحانیان، روشنفکران و بازاریان به گوش برسد و درخواست، برکناری عینالدوله بود. وقایع بعدی انقلاب مشروطه را در ایران رقم زد. داستان گره خورد به وعده برکناری عینالدوله و تشکیل عدالتخانه و رخ داد آن چه انقلاب مشروطه نام گرفت. قدرت بازار در حکومت پهلوی نیز به قوت خود باقی ماند. هراس حکومت از تعطیلی بازار به وضوح در میان اسناد به جا مانده، قابل رؤیت است. دهه 50 بود که دلارهای نفتی شرایط اقتصادی ایران را دگرگون کرد تا سیاست ایران شاهد بزرگترین اتفاق قرن باشد. در سایه رشد بهای نفت پول فراوان شد. فراوانی پول از یک سو و بلندپروازی مجریان دستگاههای اجرایی از سوی دیگر دستبهدست هم داد تا اقتصاد ایران شاهد رشد نقدینگی و تورم باشد. فاصله میان بازار و دستگاه حکومت در همه این سالها وجود داشت. دهه 50 اما شرایط متفاوتتر شد. شاه بازار را نماد عقبماندگی ایران معرفی میکرد و در صدد بود مارکتهای جدید را جایگزین نهاد بازار کند. شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» به صراحت نظرش را درباره بازاریان بیان میکند و از سودایی که در سر داشت، سخن میگوید: «بازاریان یک دسته متعصب هستند و در مقابل تغییر بسیار مقاومند. موقعیت این گروه در محوطه بازار به آنها امکان داده بود تا سودهای سرشاری را به انحصار خود درآورند. من نمیتوانستم تأسیس سوپرمارکتها را متوقف سازم. من یک کشور مدرن میخواستم. حرکت علیه بازاریان نمونهای از ریسکهای سیاسی و اجتماعی من بود که مجبور بودم در حرکت به سوی مدرنیزاسیون اتخاذ کنم.»
مخالفت بازار از پس توفان تورمی دهه 50 در سال 1354 به اوج رسید. در این سال شاه به بهانه مبارزه با گرانفروشی متعرض نهاد بازار شد. اتفاقا رستاخیز، همان حزب نافرجام شاهساخته، یک گروه ضربت تشکیل داده بود برای مبارزه با گرانفروشی و کارگزاران این گروه نیز دانشجویانی بودند که قرار بود در برابر فشارهای تورمی که نامش «گرانفروشی» شده بود، قد علم کنند. دو هزار دانشجو عملیات شکایت از بازاریان گرانفروش را سامان دادند و قدیمیهای بازار، هنوز به خاطر دارند که بازاریها از دست همین «دانشجویان بازرس» به ستوه آمده بودند. مجازات گرانفروشان جریمههای سنگین، پلمب دائم یا موقت مغازهها و زندان بود. هر چند این مانور حکومت نتوانست مردم را راضی به مبارزه شاه با گرانفروشی کند اما توانست به بسیج بازاریان علیه حکومت منجر شود و ضربهای سهمگینتر از پیش بر پایههای لرزان حکومت پهلوی وارد آورد. بررسیها نشان میدهد در سالهای 1355 تا 1356 از حدود 200 هزار مغازهدار تهران، 109 هزار و 800 نفر در دادگاههای رسیدگی به تخلفات قیمتها محاکمه شدند. همین کافی بود تا بازاریها به این نتیجه برسند که حکومت کمر به قتل آنها بسته است؛ در نتیجه سیاست مبارزه با گرانفروشی نه تنها مشکلی را حل نکرد، بلکه گره کوری بر کلاف سردرگم حکومت پهلوی افزود. حمایت بازاریان از جنبش انقلاب اسلامی و تعطیلی و تحصن و برپایی مراسمهای عزاداری کشتهشدگان در شهرهای مختلف، توجه مردم را به این نهاد بیش از پیش افزایش داد. پاسخ آنها به پیام اعتصاب مراجع تقلید و امام خمینی(ره) مثبت بود و عملا رد پای بازاریان در تأمین مالی مخالفان حکومت شاه قابل مشاهده است. درهای بسته حجرههای بازار بیش از هر رسانهای مردم را به میدان مبارزه میکشید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز این تأثیر ادامه یافت و هر چند مبارزه با سرمایهدار و سرمایهداری در دستور کار برخی انقلابیون بود و واژه محتکر و گرانفروش بیش از گذشته در ادبیات سیاسی ایران راه یافته بود، اما بازار همچنان کارکرد خود را به عنوان نهادی قدرتمند و تأثیرگذار از دست نداد. دهه 70 را باید آغاز دهه غروب آفتاب بخت بازاریان دانست.
کرباسچی، شهردار وقت تهران، عملیات گستردهای برای راهاندازی فروشگاههای زنجیرهای تدارک دیده بود. شهروند متولد شد. در انتخابات سال 1376 بازاریان که به طور سنتی طرفدار جناح راست یا محافظهکاران حاضر در ساختار قدرت ایران بودند، برای حمایت از ناطق نوری وارد عمل شدند و حمایت عملی و علنی خود را از او اعلام کردند. آن چه رخ داد، ضربهای مهلک بود بر کنشگری بازاریها. شکست سنگین جناح راست در این انتخابات، تغییر ساختار سیاسی و اقتصادی ایران را موجب شد و از آن پس بود که کمکم بازارِ تحلیلرفته، شاهد شمایل جدید خود در ساختار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران بود. بازار حالا قدرت کمتری در فرآیند سیاسی ایران دارد؛ هر چند باید تأکید کرد هنوز بیقدرت نیست.
اگر از کنار بازار بزرگ تهران بگذرید، پاساژهای بزرگ سر به فلک کشیده را میبینید. امروز در ساختار اقتصادی ایران، بازار کمتر محل رجوع کسانی است که متقاضی کالا هستند.
چه خواهد شد؟
شاید پاسخ به این سوال بسیار دشوار باشد. هنوز هیچ پیشگویی قدرت آن را نیافته تا به درستی تشخیص دهد چه رخ خواهد داد اما آن چه مسلم است این که ابزارهای نوین، نهادهای نوین را میطلبد. جیبهای خود را جستوجو کنید، چند برگ اسکناس در آن مییابید؟ اگر متولد دهه 50 به این طرف باشید و بیش از پنج یا شش برگ اسکناس در جیب دارید، اطرافتان را دقیقتر بنگرید، بپذیرید کمی با همسالانتان تفاوت دارید. خیلی از همسالان شما اینروزها پولی در جیب ندارند. اندوختههایشان، اعم از حقوق و پسانداز و... در کارتهای پلاستیکیای است که حدود دو دهه قبل وارد سیستم بانکداری ایران شدند و امروز در جیب من و شما جا خوش کردهاند. حالا خردترین خریدها نیز از طریق همین کارتهای پلاستیکی انجام میشود. خبری از بلیت اتوبوس و مترو و... نیست. همه چیز در کارتهایی پنهان شده است که در دست ما میچرخد. رختبربستن شمایل پول از زندگی ما درست وقتی اتفاق افتاده که پول به بزرگترین تقاضا، رؤیا و خواسته ما بدل شده است. حالا بازاریها نیز عادت کردهاند به جای شمردن اسکناسهای دستهشده، به دستگاه پوزی اطمینان کنند که گوشهای از مغازهشان جا خوش کرده است، تا پولهایشان مستقیم وارد حسابهایشان شود. دیگر این شعبههای بانک در بازار تهران نیستند که پولدارترین شعبههای بانکی ایران تلقی میشوند. کمی بالاتر بیایید، خیابانهای مرکزی تهران که محل حضور شرکتهای متعدد هستند، این وظیفه را سالها بر عهده گرفتهاند و حالا پول کمی خود را پیشتر کشیده و به خیابانهایی بالاتر از مرکز شهر هم رسیده است. اینها نشانههای تغییر نیست. تبعات تغییری است که سالها قبل رخ داده است. بازار حالا در ساختار سیاسی ایران نقشی سنتی ایفا میکند که برای جمعیت 30 میلیونی ایفا میکرد. بازار متناسب با جمعیت بزرگ نشده است. ایران امروز 80 میلیون نفر را در خود جای داده و بازار، بازارِ همان 30 میلیون نفر است. «مال»ها و هایپرها و سوپرمارکتهای بزرگ و کوچک شهر تهران را به تسخیر درآورده و شهرهای بزرگ نیز کمکم به ساختار تازه تن دادهاند. بدون تردید تجاری شدن فضای عمومی و عمومی شدن فضای تجاری، گونهای دیگر از زیست انسانی را پیش روی شهرنشینان قرار میدهد. از تهرانیها سوال کنید به چه فکر میکنند؟ پاسخ اغلب آنها پول است. دغدغههای مالی چنان در تهران پر رنگ است که بسیاری تنها و تنها به این میاندیشند که از چه طریق میتوانند پول خود را افزایش دهند.
شیوهای نوین از زندگی شهری در حال خودنمایی است. همین مراکز عمومی تجاری که در گوشهگوشه شهر قابل رؤیت است، تفریح را به پول گره میزند. شهربازیها، فضاهای ورزشی، رستورانها و مراکز خرید در این بازارهای عمودی، این سیگنال را به شهروندان میدهد که پول خرج کن تا تفریح کنی. فضاهای شهری در این ساختار قربانی درآمدزایی شده و سالاری پول و سرمایه را در دوران حکمرانی پول بیش از پیش افزایش میدهد. آنها که قدرت استفاده از این مراکز را ندارند، احساس غبن میکنند و آنها که دارند، در دام مصرفگرایی صرف، در مراکز خرید پر زرق و برق کالاهایی را میخرند که شاید نیازی به آن نداشته باشند. امروز شاید صحبت از تغییراتی که در زندگی شهرنشینان تهرانی رخ داده زود باشد اما بدون تردید دو دهه دیگر، تحلیل سبد غذایی خانوار مستلزم استخراج آمار مصرف و قیمت گوشت و مرغ و نان و برنج از سوی بانک مرکزی نیست. کالاهایی به سبد غذایی خانوارها راه مییابند که باید برای برآوردهای دقیق مورد توجه قرار گیرند. این تغییرات اقتصادی و اجتماعی که میتواند حاکمیت کنونی پول در زندگی را بیچون و چرا محکم کند، عواقبی خواهد داشت که فارغ از خوب یا بد بودن، به فرهنگ مصرفگرایی، روحیه دلالی، توجه ویژه به سرمایهسالاری و... منجر میشود. در این میان آنچه مغفول میماند، احساس شادی است. راستی چند درصد دهه نودیهایی که خاطرات کودکیشان به شهربازیهای پر زرق و برق «مال»ها و «مارکت»ها گره میخورد، فردا احساس خوشبختی خواهند کرد؟»
نظر شما