قدس آنلاین - نمیدانم شما که الان خواننده این نوشتهها هستید چند سال دارید و در چه موقعیت اجتماعی هستید، اما باور دارم که حتی تصویرسازی این لحظات برای شما شیرین و دلچسب نیست. اما اینها برشی واقعی از زندگی علیرضا بود. پسرکی لاغر و نحیف با چشمانی تیره و نافذ. پسرکی که برای تامین مخارج زندگی خود مجبور بود با دستان کوچک و استخوانیاش روزنامه بفروشد و کفشها را واکس بزند. پسرکی که هیچ وقت فقر و نداری را باور نکرد.
چهل سال گذشت
در ادامه میخواهیم از شخصی صحبت کنیم که سه دوره کارآفرین برتر کشور شناخته شده است. کارآفرینی که برای بیش از ۱۰۰۰ نفر به طور غیرمستقیم اشتغالزایی کرده و چه شگفتزده میشوید اگر بدانید این شخص همان علیرضای گزارش ماست. «علیرضا نبی» حالا دکترای اقتصاد بینالملل دارد و به عنوان مدرس دانشگاه و چهره برتر اقتصادی مشغول به فعالیت است. اما آنچه کار او را از دیگران متمایز کرده، بکارگیری و استفاده از نیروهای آسیب دیده جامعه و به عبارتی کارآفرینی فرهنگی اوست.
شرط عجیب برای استخدام!
یک قطعه عکس، فتوکپی شناسنامه و گواهی سوءپیشینه. درست خواندید، داشتن سوء پیشینه برای استخدام در این کارخانه شرط لازم و کافی است. از دکتر نبی درباره انگیزه او برای این شرط و بهرهگیری از این افراد خاص برای همکاری پرسیدم. او با صدایی پر از آرامش برایم توضیح داد که مدتها بود به فکر راهاندازی کسب و کاری اقتصادی و البته اجتماعی بودم. کاری که بتواند دغدغههای آن روز من را پاسخ دهد. آن روزها بخاطر مشاورههایی که با افراد آسیبدیده، معتاد و سابقهدار داشتم، در جریان مشکلات آنها بودم. مشکلات اقتصادی که بیشتر آن بخاطر پیدا نکردن کار و اعتماد نداشتن جامعه به این افراد بوجود میآمد. بارها با افرادی صحبت کرده بودم که بخاطر نداشتن کار و انگیزه، مجبور به بازگشت دوباره به فضای جُرم میشدند. آن هم جرمی بالاتر از قبل. چرا که در زندان، آنچه را هم که بلد نبودند، آموخته بودند.
شروع به کار با سرمایهای اندک
دکتر نبی توضیح میدهد: مشکلات پیدا نکردن یک سرمایهگذار که به طرح و البته به این افراد اعتماد کند همه و همه سبب شد تا با اندک سرمایه موجود و در یک فضای اجارهای با ۱۵ نفر کارمان را شروع کنیم. پنج معتاد بهبود یافته، هشت خانم سرپرست خانوار و ۲ سابقه دار جرایم غیرعمد مالی اولین نیروهای کارگاه کوچک ما بودند. کارگاهی کوچک با فضایی بسیار صمیمی که سبب شد خیلی سریع رشد کنیم. آنها را کارگرهای کارخانه نمیدانستم، بلکه به نوعی مالک و سهامدار بودند. بخاطر این تفکر طی دو سال به صورت غیرمتعارف و باور نکردنی رشد کردیم.
خانهای که رفت تا سرمایه اولیه شود
منتظر شنیدن ادامه حرفهای آقای دکتر بودم. اما انگار با رسیدن به قسمتی از گذشته، در آن توقف کرده بود. پس از گذشت لحظاتی با صدایی که حالا بخاطر همراه شدن با بغضی فروخورده، خش دار شده بود و چشمانی محزون ادامه داد: بخاطر کمبود سرمایه و اعتماد نکردن بانکها برای پرداخت تسهیلات، مجبور شدم در همان سالهای ابتدای کار، تنها یادگار مادرم و خانهای که یادآور روزهای سخت و تاریک و البته شیرین زندگیمان بود را فروخته و وسایل و ابزار کار مورد نیاز کارگاه را تهیه کنم. حالا دیگر خیلی بیشتر از قبل کار میکردیم. اگر بگویم در شبانهروز ۱۵ یا ۱۶ ساعت کار میکردیم اغراق نکردهام.
اوج باروری و رشد ما سال ۱۳۸۸ بود که نیروهایمان از ۱۵ نفر به ۱۵۰ نفر رسیده و آن کارخانه اجارهای برای ما بسیار کوچک شده بود. حالا ۱۵۰ نفر شده بودیم و آنقدر اعتبار کسب کرده بودیم که بتوانیم به راحتی از بانکها تسهیلات دریافت کنیم. با کمک تسهیلات، زمینی خریده و کارخانهای در آن احداث کردیم که در سال ۱۳۹۱ به بهرهبرداری رسید و با سرمایهگذاری بالا و نیروی انسانی متعهد آنجا را به بزرگترین واحد فرآوری زیتون کشور تبدیل کردیم، به طوری که اکنون برای برندهای مختلف و معروف کشور تولید زیتون داریم.
تحقق وعده خداوند
کار فرآوری زیتون در استانی رونق گرفت که یک دانه باغ مؤثر زیتون هم در آن وجود ندارد. این همان قول خداوند است که فرموده من روزی شما را از جایی میدهم که گمان نمیبرید. دکتر نبی علت موفقیت این طرح را فقط کمک خدا و تحقق وعده او میداند، آن هم در استان و شهری که گمانی بر رشد این صنعت در آن وجود نداشت.
از نحوه توسعه کارشان و تبدیل شدن آن ۱۵ نفر به ۱۰۰۰ نفر پرسیدم. با حوصله و صبر برایم توضیح داد که احساس کردیم در منطقه مینودشت که باغات زیتون جوانی دارد، باید واحدی احداث کنیم. در این واحد که وظیفه تأمین مواد اولیه شرکترا دارد، زیتون فرآوری شده و نگهداری میشود. سال ۱۳۹۲ این واحد را راهاندازی کردیم و ۹۰ نفر در آن مشغول به کار شدند. شرکت دوم در مشهد است و ۵۰ نوع محصول را از زیتون تولید میکند و کل محصولات این دو کارخانه در اختیار شرکت سوم که شرکت پخش است و وظیفه ارسال محصولات را به سراسر کشور دارد، قرار میگیرد. مجموع نفراتی که در این سه واحد کار میکنند و از گروه آسیبدیده جامعه هستند، بطور غیرمستقیم ۱۰۰۰ نفر است.
الگویی که بینالمللی شد
حالا دیگر چشمان دکتر از خوشحالی برق میزند. با ذوق برایمان از بازدیدهای نمایندگان سازمان ملل از کارخانهها میگوید و درخواست سایر کشورها برای استفاده از تجربیات ایشان برای نمونهبرداری از این طرح و استفاده از آسیبدیدگان اجتماعی در کارخانهها. میگوید که کشورهای افغانستان، لبنان و ترکیه پیگیر این طرح هستند و برای شروع قرار است بزودی در ازمیر ترکیه مشابه همین کارخانه، به بهرهبرداری برسد.
نباید همه را به یک چشم دید
تصویر ذهنی ما از افراد سابقهدار زیاد خوب نیست. شاید بخاطر همین است که فکر میکنیم کار کردن با این افراد و برگشتن آنها به روال عادی زندگی بسیار سخت باشد. از دکتر میپرسم که یعنی طی این همه سال، مشکلی با این افراد نداشته است؟ بدون لحظهای درنگ میگوید اصلاً! البته بعدش هم میگوید میدانم عجیب است و توقع ندارم که خوانندگان این را به راحتی بپذیرند. اما شاید توضیحات من، پذیرشش را آسانتر کند. به نظر من بین مریض و مردمآزار تفاوت وجود دارد و ما با این افراد کاری نداریم.
اما برخی اشخاص هستند که به علت حوادث و اتفاقاتی که خود آنها در بروزشان نقشی نداشتهاند در چرخه جرم قرار گرفتهاند و این چرخه جرم سبب شده که سابقهدار شوند. به طور نمونه در همین کارخانه آقایی به نام حمید داریم که به جرم سرقت و تهدید با اسحله سرد، یک دستش قطع شده است. پرسش اینجاست که راه اصلاح حمید و تأمین نیاز او چیست؟ قطع دست چاره کار نبود، چرا که او بعد از آن هم جرم انجام میداد. اما در یکسالی که اینجا کار میکند هیچ نقطه غیرمتعارفی در زندگی او دیده نشده است. حمید همان حمید است ولی با اعتماد کردن و اعتبار دادن به او، با هویت دادن و محبت کردن درمان شد. نباید همه را به یک چشم دید.
کنترل فقط با اطمینان
کنجکاو بودم بدانم حالا که تمام نیروهای این شرکت سابقهدار هستند و به باور من، کنترل آنها سختتر است چند دوربین در کارخانهها مشغول نظارت بر آنهاست؟ یا شاید چند صد تا؟ اما وقتی شنیدم که فقط دو دوربین آن هم در ورودی کارخانهها برای کنترل آمد و شد نصب است و دیگر هیچ، به معجزه اطمینان و باور پی بردم. مجرمان سابقهدار دیروز و کارگران کارخانه و نیروهای پُرتلاش امروز، سالم زندگی کردن را آموخته و خود را باور کردهاند.
نظر شما