۱ـ بست بالا: سنگینتر از خیال/ نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... حرکت مردی از انتهای سرسرا، توجه همه را برانگیخت. به سوی مأمون پیش رفت و گفت: « پیامبر(ص) در روایت مُوَثَّقی فرموده: یک بار مرا در ترازویی الهی سنجیدند و در طرف دیگر، اُمَّتم را گذاشتند... من از امتم سنگینتر شدم... پس از من، این و آن را نیز تکتک بر جایم گذاشتند... آنان نیز از امتم سنگینتر شدند»... مأمون، پُرشتاب روبهرویش ایستاد. نگاه همه به سوی آنان برگشت. مأمون گفت: «این روایت نیز ساختگی است!... آیا منظور پیامبر(ص) از نظر وزن جسمی بوده؟!... میدانید که چنین چیزی محال است... زیرا امت از یک نفر، سنگینتر میشوند!... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۳۸)
پیرمرد، تازه از بیمارستان برگشته و «عمل جراحی» سختی رو پشت سر گذاشته... بیتاب، نشسته لبة تختش و چشمانتظار شنیدن «زنگ آیفون»ه... و ابروهاش از غصه در هم گره خوردهن... از وقتی که فهمیده اعتبار «دفترچة بیمه»ش تموم شده بوده و هزینة بیمارستان رو پسرهاش دادهن؛ غمگین شده... که خبر این کار رو از پسرهاش نشنیده، از کسانی شنیده که برای عیادتش اومدهن... پیرمرد انتظار نداشته بعد از سالها زحمت و فروش همة داشتههاش (بهخاطر بچهها)، اینجوری خبر کار خیرشون برای پدرشون رو به همة خویشاوندها گفته و آبروی پیرمرد رو برده باشن. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۶۸ ـ «حسینبن خالد»، از «امامرضا(ع)»... و امام(ع) از پدرانش... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) و امیرمؤمنان(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است که فرمود: « (ادامه) ای مردم!... علی(ع)، برادر و پشتیبان من است... (ناتمام) ». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۱۵): زینالعابدین عابد اصفهانی (شاعر و مُتِخَلِّص به «عابد») ـ مدفون در شهر مشهد / من و برادرم ساییده شده بودیم... از خونهش بیرون میبردیمش تا «تجارتخونه»ش... از اونجا برای نماز جماعت به «حرم» و از حرم هم دوباره برمیگردوندیمش به خونهش... جز ما هم به کسی نگاه نمیکرد... زیر لب «ذکر» میگفت و گاهی هم شعرهایی رو که تازه سروده بود، میخوند... برای دلِ خودش البته. گاهی که آشنایی یا خویشاوندی میدیدش، با صدای بلند سلام میکرد تا نگاهش رو متوجه کنه... وقتی به زیارت «خونة خدا» رفت و برگشت، جمعیتی که به استقبالش رفته بودن، آدمهایی بودن که دلشون برای شرم نگاهش تنگ شده بود... زیر لب برای من و برادرم که کفشهاش بودیم، خوند که: «فصل گل است و بادِ صبا، روحپَروَر است / صحرا و جویبار، بهشت است و کوثر است / هر سو، سرود قُمری و آواز عَندَلیب... / هر گوشه، رقصِ سَرْو و... سَماعِ صَنوبر است (سرودة مرحوم «عابد») ـ درگذشتة سال ۱۱۹۲ خورشیدی./ برگرفته از صفحة ۱۱۹ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۸۱)
دانهها... هرچند آرام... هرچند در سکوت... میبارند... و من... با قدمهای شتابان «رَبَّنا...»... از شُکر یکریز قافلة بیامان برف، جا میمانم./ در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... جز به توفیقی که تو عطا کنی نمیتوانیم شکرگزارت باشیم... و همان توفیق نیز شُکر دیگری دارد ... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۰)
شِفای همسر مرد گرگانی / شب جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۱۴ (۱۲)/ (خلوت سید)
گفت این را و رو به همسر کرد / حال ویران دوست، باور کرد
سوخته ـ گونههایش ـ از تب بود / فرصت آخِرش، همانشب بود
اختیارش گریخت از دل او ... / همسر خسته در مقابل او
غرق شور شب و سیاهی شد / بیامان... پابرهنه راهی شد
غرق امواج شوم غم میرفت / گریه میکرد و تا حرم میرفت ... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۸.
نظر شما