روزی که سید مرتضی آوینی در حین فیلمبرداری مجموعه روایت فتح روی مین رفت و از فکه به ملکوت سفر کرد، خیلیها تازه با نام و نوشتههایش آشنا شدند. خیلیها هم آمدند و زیر تابوتش را گرفتند، خیلی از آن خیلیها همانهایی بودند که خون به دل آوینی و آوینیها کرده بودند.
خوشبختانه بزرگوارانی که در خون کردن دل هنرمندانی چون آوینی سالهاست در نهادها و مؤسسات فرهنگی و هنری ریز و درشت به فعالیت مشغولند در هر دو جناح حضور دارند و از این منظر خوشبختانه به معنای واقعی کلمه همه فراجناحی عمل کرده اند!
آوینی را هم راستها و هم چپها آزردند. ماجراهای درگیریهای طولانی او با وزارت ارشاد آن جناح و صدا و سیمای این جناح را کیست که نداند؟ مسأله اما اینجاست که این درگیریها و مشکلات مخصوص آوینی و تیم او نبود. ساختار فرهنگی کشور به گونهای بود و به گونهای هست که هنرمندانی چون او را نمیپذیرد و نمیپسندد. هنرمندانی اهل دغدغه و درد در این ساختار، نق زن و زیاده خواه جلوه میکنند. هنرمندانی که اهل بستن و درصد گرفتن نیستند و همه چیز را با آرمانها میسنجند و هرجا ناراستی و کم کاری دیدند، پشت قبیله گرایی جناحی مخفی نشوند و فریاد بکشند به چه دردی میخورند؟ مدیران هنرمندانی میخواهند که بیشتر خصلت دلالی داشته باشند و چیزی بگیرند و چیزی بدهند. اهل داد و ستد بودن یعنی این که گاهی بلد باشی دربرابر اهل سیاست خم شوی و سکوت کنی. هنرمند واقعی انقلاب اسلامیاما چنین نیست. سرنوشت هنرمند انقلابی جنگیدن با نهادهای قدرت، فریاد کشیدن و خون دل خوردن است. کدام هنرمند آرمان گرایی بوده است که بی کفایتی مسؤولان را دیده باشد و سکوت کرده باشد؟ کدام هنرمند انقلابی بهای این فریاد زدن و سکوت نکردن را نپرداخته است؟ یادتان رفته حسن حسینی را با آن عظمت و سواد که وقتی از شدت اندوهی که بر جانش رفته بود، دق کرد، ویراستار یک شبکه رادیویی بود و از دانشگاه بیرونش کرده بودند؟ یادتان رفته است با جان بیمار قیصر امین پور چه کردند و تا خانه امیدش را در سروش نوجوان ویران نکردند، از پای ننشستند؟ یادتان رفته است رسول ملاقلیپور را که برای هر فیلمش باید فریاد میزد و میجنگید و با کارمندان ارشاد و منتقدان فحاش درگیر بود؟ یادتان رفته است سرنوشت تلخ احمد عزیزی را؟ همین محمدحسین جعفریان خودمان که هواپیمای عالیجنابان وزارت امورخارجه خالی از کابل برگشت اما حاضر نشد مستندساز انقلابی جبهه رفته را با بدن زخمیاش به تهران برگرداند؟ این قصه سر دراز دارد. البته در طرف دیگر ماجرا هم بودند کسانی که به اسم هنرمند و چهره فرهنگی و فعال رسانهای آمدند و چندصباحی دور مجلس چرخیدند و فیلمها و کلیپهای فاخر ساختند و پول بی زبان مردم این مملکت را حرام کردند و امروز توپ تکانشان نمیدهد. هنرمندانی که به اسم ارزشها موتور گازیشان به خودروهای شاسی بلند بدل شد و امروز هرکدام یک دوجین عکس یادگاری با برج ایفل و مجسمه آزادی دارند.
آوینی در فکه روی مین نرفت. آوینی همه عمر روی مین رفت. همان روزی که لباس آرشیتکت تحصیل کرده روشنفکر را بیرون آورد و اورکت خاکی تنش کرد و به جنگ دشمن رفت. همان روزی که تصمیم گرفت به جای رونویسی از دست هنر دست مالی شده وارداتی این مملکت، سبک واقع گرا اما متعهدی را پی بگیرد که مهم ترین ویژگیاش این بود که جانت را کف دست بگیر و برو در متن خطر و بدان که «در عالم رازی هست که جز به بهای خون افشا نمیشود» و اگر از آن راز گفتی و به آن راز پی بردی، مردی وگرنه همه عمر مشغول بازی کودکان بودهای. آوینی و آوینیها در فکه روی مین نرفتند، آنها همه عمر در میدان مین قدم زدند. میدانی که یک سوی آن طعنه دشمنان است و یک سوی آن کم لطفی دوستان و کیست که در این میدان جان سوز تاب آورد مگر عاشقی که خود گفته بود: بهترین کارگردانهای سینما اگر آمادگی برای کشتهشدن در جنگ نمیداشتند، نمیتوانستند در میان ما مفید به فایده و ارجمند باشند... این آمادگی «امالاصول» بود.
نظر شما