محمد عبداللهپور چناری، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان
امروزه در جهان فکری کشور شاهد هستیم افرادی زیادی دست به ترجمه، تبلیغ و نشر آثار و اندیشههای دیگران زدهاند، البته چنین عملی خود ید طولایی در گذشته تاریخیمان دارد. انسان ایرانی در ایام مختلف به فراخور مکان و زمان دست به نشر یک موضوع یا ایده زده است. حال مسئلهای که در این راستا مطرح است: چرا افراد به اصطلاح روشنفکرمآب، مترجم، روزنامهنگار و سیاستمدار به متفکرانی توسل جسته که در ملک خویش بیگانهای بیش نیستند؟ یا اینکه: آیا اساساً این متفکران، آنهایی که آثار و افکارشان بارها در کشور منتشر شده است، در کشور و سنت فکری خویش سیطرهای داشته که ما سینهچاک آنها شدهایم؟
«فربه فرودست» و «نحیف فرادست»
در پاسخ باید گفت، متفکرانی که آثار و ایدههایشان در دوره معاصرمان ترجمه، تبلیغ و نشر پیدا کردهاند، در ذیل دو بخش قرار میگیرند؛ یکی «فربه فرودست» و دیگری «نحیف فرادست». بخش اول شامل کسانی است که در ملک خویش اعم از سنت انگلیسیزبان و قارهای بهعنوان افراد بازاری، حاشیهای و دستچندم شناخته شدهاند. این افراد نه تنها در محیط آکادمیک شان فاقد سلطه علمی بوده، بلکه در فضای فرهنگی اجتماع نیز ستاره اقبالشان از ازل بیفروغ بوده است. حال چنین افرادی بخش فربه تاریخ فکر و فضای فرهنگیمان را از آنِ خود کرده است. بخش دوم، متضمن متفکرانی که زبانزد عام و خاص هستند، ولی ایدههای چنین افرادی قسمت نحیف تاریخمان را به خود جلب کرده است. فربهی ایدههای فاقد اصالت و نحیفی ایدههای اصیل همگی از سرنوشت نامعمول ایدهها در تاریخ فکر معاصرمان حکایت دارد.
مشکل ادراکی اندیشه دیگران
سرنوشت ایدههای دیگران در جهان ذهنمان از مشکلات فراوان حکایت دارد و یکی از این مشکلات، مشکل ادراکی است. مشکل ادراکی بهعنوان مهمترین مشکل در مواجهه ما با اندیشههای دیگری در دوران مدرن آغاز شد، تحفهای که از گذشتگان برایمان به ارث رسیده است. انسان ایرانی در عصر جدید به دلیل ضرورتهای عینی و روزمره رو بهسوی دیگری آورد؛ آنهایی که برای تحصیل علم و ایدههای غربی عزم خویش را جزم کردند جزو درباریون، صاحبمنصبان قدرت و نفوذ، خانزادگان و متمولان املاک، نظامیان و غیره بودند. هدف چنین قومی از تحصیل علم و دانش در غرب چیزی جز برآوردن نیازهای عینی در حیطه سیاست، طبابت، نظامی و حقوق نبود.
ازاینرو، نهادهایی که در ایران معاصر تأسیس شدند هدفشان پرورش کارورزانی بود که بتوانند با چند کلاس درس خواندن نیازهای ضروری کشور را فوری برآورده سازند؛ آنان بیش از آنکه در صدد فهم و درک مبانی اندیشههای دیگری باشند، سخت دلباخته ماحصل چنین مبانی بودند، ماحصلی که خود مانعی بر سر راه درک مبانی جهان ادراکشده غربی بود و به شکلگیری «شبه آگاهی» در نزد ایرانیان منجر شد. در این شبهآگاهی، نه تنها جهان اجتماعی که ایدههای دیگری در آن شکل گرفته بود، به ورطه فراموشی سپرده شد، بلکه حتی جهان ادراکشده غربی مثله شد. در این مثلهسازی، اندیشه دیگری قالب تهی کرده و چیزی جز پوسته بیهسته از آن باقی نماند.
سادهسازی از اندیشه
برایند شبهآگاهی، تقلیلگرایی محض ایده به ماده و اندیشه به عمل بود. در این تقلیل نه تنها ایده به ماده کاسته شده، بلکه سادهسازی بیش از حدی از اندیشه دیگری شکل گرفته بود تا آنجا که به امر مضحک تبدیل شده بود. این اندیشه کاریکاتوریزهشده با هدف درمان جسم و روان رنجور ایرانی اخذ شده تا از قِبَل آن انسان ایرانی بتواند از بلایای انسانی و طبیعی رهایی جوید؛ اما بدی کار در اینجا بود که آن خود به مشکلی مضاعف و آن هم از جنس شناختی تبدیل شده بود؛ بدان معنا که ایدههای دیگری نه تنها دردی را دوا نکرد، بلکه خود به درد طاقتفرسا و لاعلاج تبدیل شد.
برایند دیگر شبهآگاهی آن بود که شأن فراگیرنده ایده و دانش غربی به مرغ مقلد تبدیل شده و آن شأنیت سازنده یا خلقکننده ایده را از دست داده بود. این مرغ مقلد چنان در دوران مدرن بر ساحت فکرمان سیطره داشته که انسان ایرانی چیزی جز آن در جهان زندگی خویش سراغ نداشته است. تقلیلگرایی گاه با تلفیقگرایی ممزوج شده و حاصل آن فرزند ناخلفی بوده که مانع خلق ایدهها شده بود. این نازایی اندیشه مانند کویر نمکزاری میماند که گذشته، حال و آینده را در مینوردد؛ گویی که زمان در این مکان به حالت تعلیق و توقف دائم در آمده است و نمیتوان در آن افقی دوردست یا حتی نزدیک را انتظار داشت. نتیجه تقلید و تلفیقگرایی چیزی جز فروکاستن شأن انسان از اندیشهورز به کارورز است، کارورزی که باید از سفره دیگری مدام ارتزاق کند، به این دلیل که او برده ایده و اندیشه دیگری است.
غرضورزی مانعی بر سر راه شناخت
برایند سوم شبهآگاهی غرضورزی بود؛ غرضورزی به این دلیل که موانعی بر سر راه ادراک هستند که اجازه پدیدار شدن پدیدهها را آنگونه که خود هستند، نمیدهد، بلکه پدیدهها را آنگونه که صاحبانش میخواهند پدیدار میسازند. غرضورزی ایرانی در کسب ایدههای جهان ادراکی دیگران با هدف مصالح فردی و سیاسی بود. در مصالح فردی، غرض شخص چیزی جز نفی خویشتن یا طرد دیگری نبوده است و در مصالح سیاسی، اندیشه دیگری تبدیل به ابزاری که آن دن کیشوتوار برای نفی قدرت سیاسی در همه اشکالش به کار برده شده بود؛ یا حتی مضحکتر اینکه از آن برای نفی اندیشه دیگری یعنی اندیشه غربی به کار گرفته میشد؛ بنابراین، غرضورزی مانعی بر سر راه شناخت عینی است، شناخت را از هرگونه عینیتی تهی ساخته و حتی مانع شکلگیری فهم مشترک از یک پدیده میان افراد شده است.
افزون بر مشکل ادراکی، مشکل دیگری تحت عنوان مشکل زبان وجود دارد. این مشکل سبب شده ارتباط میان دو جهان ادراک ایرانی و دیگری بهکلی قطع گردد؛ قطع ارتباط حاصلی جز عدم شناخت ندارد. گرچه فرایند تاریخ فکر در عصر جدید نشان از این دارد که خیلی از افراد کمر همت به ترجمه آثار متفکران غربی اعم از فرادست و فرودست بستهاند، ولی در بیشتر موارد به دلیل ناآشنایی کامل به زبان دوم و صرفاً با رجوع مکرر به فرهنگ لغت و ترجمه کتابها، آن هم نه از زبان اصلی، بلکه از زبانهای دیگر، نمیتوان مدعی زباندانی داشت. ازاینرو، زبان نقش مهمی هم در ارتباط میان فرد و دیگری و هم در فهم ایدههای دیگری دارد، فقدان آن سبب اختلال در ارتباط و فهم میان جهانهای ادراکی میشود.
مسئله روش
مشکل نهایی، مسئله روش است. در روش، منظور مسئله شیوه درست اندیشیدن است اعم از صوری و مادی. به سخنی دیگر، انسان ایرانی راه و روش درست به کار بردن عقل را هنوز نیاموخته است. فرد صغیر همیشه محتاج دیگری است یا اینکه باید همواره به گذشتههای خویش توسل جوید و با تأسی و تقلید از آن بخواهد مسائل امروزین را حل نماید که خود آب در هاون کوبیدن است. از آغاز عصر مدرن تاکنون انسان ایرانی مسئله شیوه اندیشیدن دیگران را بهکلی به ورطه فنا فرستاده و شیوه تقلید کورکورانه اعم از گذشتگان خویش و دیگری را جایگزین آن کرده است. حال عذر بدتر از گناه، آنکه این انسان بر گِرد این شیوه چنان هاله تقدسی تنیده که هرگونه نقد آن تا چه رسد به نفی، به معنای نیستی و عدم خواهد بود. چنین انسانی با هرگونه انسان اندیشهساز سرِ ناسازگاری دارد و در نتیجه، هنگاهی که نتواند دیگری را به محک قوه داوری بگذارد، در صدد نفی و حذف برمیآید، حذفی که در نهایت به حذف خویشتن منجر خواهد شد؛ زیرا حذف مانند تیغی میماند که هم دست دیگری و هم دست صاحب خویش را خواهد برید.
با این اوصاف میتوان چنین گفت که شبهآگاهی نه تنها در حیطه شناخت مشکل ایجاد کرده و ادراک جهان دیگری را ممتنع ساخته است، بلکه سبب شده است در نتیجه آن نهادهایی اعم از علمی، سیاسی، قضائی، نظامی و غیره شکل بگیرد که آنها همگی تابع حکم «شبه» بودن هستند و بدتر اینکه در ساحت قوانین، سیاستها و حتی کردار نیز آنچه مشاهده شده، همین «شبهبودگی» است؛ بنابراین، راه باز نمودن این گره در دست گرهی بزرگتر به نام ادراک است، مشکلی که با زبان و روش عجین شده است؛ این مشکل زمانی حل خواهد شد که ذهنیت به عینیت، تقلید به خلاقیت، مصالح فردی و سیاسی به مصالح شناختی تبدیل شود، در غیر این صورت در بر همان پاشنه قبلی خویش خواهد چرخید.
نظر شما