قدس آنلاین-گروه استان ها-حسین کامشاد:«اسماعیل صنمی» یکی از افتخارات هشت سال دفاع مقدس و یکی از جانبازان سربلندی است که ناخواسته عکس او به همراه همرزمانش روی اسکناسهای ۲۰۰ تومانی جا خوش کرده است.
حالا بیتردید خیلی از شما او را به یاد خواهید آورد، رزمندهای که در یکی از عملیاتهای پیروزمندانه بیت المقدس عکسی به همراه دهها تن از همرزمانش در محور اهواز-خرمشهر کنار رود کارون به یادگار میگیرند، اما بعدها روی اسکناس نقش میبندد.
«اسماعیل صنمی» در این تصویر همان جوانی است که عکس امام خمینی(ره) بنیانگذار انقلاب اسلامی را در آغوش دارد و پرچم لا اله الا الله را بر دوش گرفته است.
به بهانه هفته دفاع مقدس به سراغ او رفتهایم.
او که در دوران هشت سال دفاع مقدس مفتخر به کسب مدال ۷۰ درصد جانبازی شده، سرگذشت زندگیاش را این گونه برایمان تعریف میکند.
اینجانب اسماعیل صنمی جوین فرزند علی اکبر دوازدهم فروردین ماه سال ۱۳۴۱ در روستای کلاته انداده جوین چشم به جهان گشودم. پس از گذشت ۶ ماه از تولد من، خانوادهام از سبزوار به شهرستان گنبد روستای کوچک الوم مهاجرت کردند. بنده دوران کودکی خود را در آنجا سپری کردم، اما به علت کار در مزرعه امکان حضور در مدرسه برایم فراهم نبود تا اینکه به دلیل علاقه زیاد به درس، تصمیم گرفتم هر شب از الوم به روستای سارلی که مسیری طولانی داشت بروم. پس از گرفتن مدرک پنجم ابتدایی مهرماه سال ۱۳۵۴ در مدرسه راهنمایی دهخدای سبزوار ثبت نام کردم. گرفتن مدرک سیکل من مصادف با ایام پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی بود، بنابراین در تمام راهپیمایی هایی که از طرف مدرسه تشکیل میشد شرکت فعال داشتم. با مشورت مشاور مدرسه رشته علوم تجربی را انتخاب کردم و در دبیرستان ابن یمین سبزوار مشغول ادامه تحصیل شدم.
در زمان شروع جنگ تحمیلی من سال دوم دبیرستان را میگذراندم، اما حس دفاع از انقلاب و کشور سبب شد اولین اعزام من به جبهههای حق علیه باطل در تاریخ یازدهم بهمن ماه ۱۳۵۹ رقم بخورد. از طریق بسیج سبزوار هر ۴۵ روز در یکی از مأموریتهای مناطق جنگی حضور پیدا میکردم به طوری که یکی از اعضای ثابت گروه اخلاص که همگی از بچههای جهاد سبزوار بودند محسوب میشدم. از آموزشهای پادگان تهران شروع کرده بودم و در مناطق گیلانغرب، مریوان، اهواز، سوسنگرد، بستان، چزابه، هورالهویزه و خرمشهر حضور داشتم.
اما در مرحله اول عملیات بیت المقدس در چزابه داستان واقعی زندگی من به وقوع پیوست.
در این عملیات از زمین و زمان گلوله میبارید، فاصله من با دشمن ۳ تا ۴ متر بیشتر نبود بین ما فقط یک دژ بود، ناگهان ترکشی به صورت من اصابت کرد، فقط احساس خفگی میکردم، دستم را طرف دهانم بردم دیدم چیزی در دهانم است آن را بیرون انداختم. نزدیک صبح بود و هوا کمی سرد، به همین دلیل خون در ناحیه فک و صورت و گلویم لخته شده بود و زبانم از دهانم بیرون افتاده بود و دندان هایم در دهانم خرد شده بود.
چند بار شهادتین را گفتم و رو به حرم اباعبدالله(ع) دراز کشیدم، پس از سه روز که به هوش آمدم در بیمارستان تبریز بودم که بنا به تقاضای خودم من را به بیمارستان امیر اعلم تهران منتقل کردند.
هفت ماه در این بیمارستان بستری بودم و تا سال ۱۳۶۴ در مجموع ۲۷ عمل جراحی روی من انجام شد. اما جهت ادامه درمان به انگلستان اعزام شدم که در آنجا هم ۱۰ عمل جراحی روی من انجام شد که در کل شمار عملهای جراحی روی بدن من به ۳۷ مورد رسید.
من در سال ۱۳۶۲ دوباره به اهواز اعزام شدم و در مناطق عملیاتی ایلام که به آزادسازی کله قندی منجر شد شرکت کردم. پس از آن به سبزوار برگشتم و به پیشنهاد برادران فرومندی و علیرضا تقدسی در تاریخ شانزدهم شهریور ماه ۶۲ وارد سپاه پاسداران شدم و در سالهای ۶۲ تا ۶۳ به کردستان رفتم و هفت ماه برای شرکت در عملیاتها در مهاباد ماندم.
با توجه به اینکه مفتخر به ۷۰ درصد جانبازی شده بودم، در سالروز بعثت پیامبر(ص) در سال ۱۳۶۴ ازدواج کردم و خداوند سه فرزند دختر به من عطا کرده است.
نظر شما