قدس آنلاین- اسلامپژوهی در غرب که بخش قابل توجهی از تلاشهای مستشرقین را به خود اختصاص داده، تا امروز ادوار مختلفی را پشت سر گذاشته است. البته در این راستا تحولات گوناگونی نیز شکل گرفته که در جای خود قابل بررسی است. در این میان مسئلهای که تاکنون کمتر در داخل کشور به آن توجه شده، مطالعات خاورشناسی در زمینه اسلام سیاسی است. هرچند شاید علت این کمتوجهی عمرکوتاه این شاخه از مطالعات اسلامشناسانه باشد؛ به گونهای که «روزنتال» تاریخ توجه اندیشمندان غربی به فلسفه سیاسی اسلام را متعلق به دهه ۱۹۴۰ دانسته و «لئو اشتراوس» خودش را از پیشگامان این عرصه معرفی میکند. «محسن مهدی» هم «اشتراوس» را نخستین فردی میداند که با نگارش حدود ۲۰ کتاب و ۸۰ مقاله بهطور تخصصی به فلسفه سیاسی اسلام پرداخته است.
مهمترین اثر روزنتال در این عرصه، کتاب «اندیشه سیاسی در اسلام میانه» است که برای نخستین بار در سال ۱۹۵۸ منتشر شد و فوقالعاده مورد استقبال محافل علمی قرار گرفت و تا مدتها تنها کتاب در نوع خود به زبان انگلیسی بود. او همچنین کتاب دیگری با عنوان «اسلام در دولت ملی مدرن» نوشت که به اندیشه سیاسی اسلام در دوره متأخر میپردازد که در مواجهه با مدرنیته شکل گرفته است.
«ریچارد والزر» نیز شخصیت دیگری است که پس از اشتراوس بهطور پراکنده به مطالعات اندیشه سیاسی اسلام پرداخت. اما در این میان نام «لمبتون»، مورخ و مستشرق انگلیسی و ایرانشناس مشهور هم به چشم میخورد؛ هرچند او بیشتر در زمینه تاریخ شناخته شده، اما در کتاب «دولت و حکومت در اسلام میانه» که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد، مطالبی در زمینه فلسفه سیاسی اسلام عنوان کرده است. در این زمینه، افراد بسیار دیگری را هم میتوان نام برد ازجمله: هانس دایبر، الیور لیمن، جاشوا پرنز، آنتونی بلک، پاتریشیا کرون و چارلز باترورث، شاگرد برجسته محسن مهدی که امروزه بهعنوان یکی از پرکارترین استادان فلسفه سیاسی اسلامی در غرب شناخته میشود.
این مرور مختصر ازآنرو بود که حجم بیتوجهی مجامع علمی داخلی به این بخش از مطالعات اسلامی در غرب بیشتر رخ بنماید؛ مطالعات گستردهای که پس از پیروزی انقلاب اسلامی با انگیزهای دوچندان در میان غربیها دنبال میشود، اما هنوز از سوی محققان ایرانی بهطور جدی مورد توجه قرار نگرفته است. شاید زمانی که به میزان کژفهمی و برداشتهای نادرست غربیها از اندیشه سیاسی اسلام پی ببریم، ضرورت مطالعه انتقادی این آثار بیشتر برای محافل علمی داخلی برجسته گردد.
نمیتوان منکر شد که برای شناخت درست فلسفه سیاسی اسلامی باید فهمی صحیح نسبت به سه موضوع فلسفه یونانی، آموزههای اسلامی و فلسفه سیاسی داشت. بر این اساس به نظر میرسد مشکل روزنتال در تفسیر فلسفه سیاسی اسلامی، فهم نادرست فلسفه سیاسی یونانی است. این مسئله سبب شد او نتواند رابطه میان آموزههای اسلامی و یونانی را بهدرستی حل کند. همچنین با پذیرش پیشفرض مسیحی مبنی بر تعارض میان وحی و عقل به تعارض میان فلسفه و شریعت میرسد و بر این اساس نمیتواند توأمان، فیلسوف بودن و مسلمان بودن فلاسفه اسلامی را درک کند؛ در نتیجه -به باور وی- فلسفه سیاسی اسلامی فاقد استقلال و اصالت میگردد، به گونهای که کاربردی در زندگی مسلمانان نداشته و اهمیت مطالعه آن صرفاً تاریخی میشود. البته روزنتال در نهایت «فقه سیاسی» را دانشی معرفی میکند که میتواند به جای «فلسفه سیاسی» در پیشبرد زندگی مسلمانان کاربرد داشته باشد. نتایجی که بهتمامه پیامد درک نادرست رابطه میان «عقل و وحی» از یکسو و «فلسفه و فقه» از سوی دیگر است.
نمونه دیگر از بیراهههایی که غربیها رفتهاند مربوط به والزر است. یکی از مطالبی که حل آن برای او به معضلی تبدیل شده، یافتن آدرس مطالبی است که فیلسوفان اسلامی در فلسفه سیاسی خویش بیان کردهاند. از آنجا که او چه در فلسفه نظری و چه در فلسفه سیاسی معتقد است که مباحث فیلسوفان اسلامی برگرفته از فلسفه یونان است، بنابراین حل این معضل برای وی بسیار اهمیت دارد. اهمیت این معضل ازآنجهت دوچندان است که فلسفه سیاسی اسلامی، نوافلاطونی نیست، زیرا نوافلاطونیان به وجوه سیاسی افلاطون تمایلی نداشتند. بنابراین یافتن منبع مطالب فارابی برای والزر اهمیت فراوانی دارد و میکوشد برای مطالب کتاب «مدینه فاضله» آدرسهایی از آثار افلاطون بیابد؛ اما وقتی میبیند برخی از این مطالب را نمیتوان در رسائل افلاطون یافت، میکوشد آنها را به یک افلاطونگرای ناشناخته که پیش از فارابی و حتی پیش از اسلام میزیسته و سرانجام به آثار سیسرون و تصویری از امپراتوری روم نسبت دهد. ازاینرو والزر نتیجه میگیرد که موقعیت فارابی با جایگاه سیسرون شباهت دارد و همانگونه که اندیشه سیاسی سیسرون شکست خورد و اندیشه سکولار آگوستین پیروز شد، اندیشه سیاسی فارابی هم جایگاه چندانی در دنیای اسلام نیافت.
وجه دیگر از ضرورت پرداختن به آثار غربیها در زمینه مطالعات اسلام سیاسی، تعامل علمی و تأثیرگذاری بر روند این پژوهشهاست؛ بهعنوان نمونه، باترورث که در فهم و بسط فلسفه سیاسی اسلامی متقدم تسلط نسبی دارد، اما در شناخت و فهم فلسفه سیاسی اسلامی متأخر و معاصر سردرگم و دچار مشکل است. علاقه وی به جنبههای اخلاقی و سیاسی فلسفه اسلامی متقدم و بررسی آثار و اندیشههای فیلسوفان اسلامی قدیم بسیار موشکافانه و نوآورانه است. به نظر میرسد، برجستگی این امر به بهرهمندی از استادان متخصص و پیشینه غنی مطالعه فلسفه سیاسی دانشی برمیگردد. در مقابل، مطالعه سطحی فلسفه اسلامی معاصر و درک ناقص از آثار و اندیشههای فیلسوفان اسلامی متأخر مهمترین ضعف تفسیر باترورث درباره فلسفه سیاسی اسلامی است. دلیل این امر ترجمه نکردن آثار فیلسوفان سیاسی اسلامی معاصر است که نوعاً بهصورت معرفتی به فلسفه سیاسی میپردازند. باترورث با اینکه شاگرد لئو اشتراوس و محسن مهدی بوده و نیز با وجود مطالعه آثار متعددی که از سوی هانری کربن و سید حسین نصر در زمینه فلسفه اسلامی در غرب منتشر شده، هنوز نتوانسته است خود را از رهیافتهای گذشته، بویژه رهیافت تاریخی، خارج کند و همچنان رگههایی از آن رهیافتها در آثار و نظریات وی مشاهده میشود.
این گذر مختصر از لابهلای انبوه مباحث غربیها درباره اسلام سیاسی، تنها برای بیان دغدغهای بود که باید به آن توجه کرد؛ دغدغهای نه از جنس «طرد و انکار» یا «ترس و انفعال»، بلکه رویارویی علمی با یافتههای غربیان از آنچه «شرق» نامش نهادند.
پی نوشت:
در جای جای این یادداشت از نتایج پژوهش های متعدد فاضل ارجمند جناب آقای «محسن رضوانی» بسیار بهره بردم که لازم است به رغم صرف نظر از ارجاعات مرسوم در مقالات علمی، به رسم امانت نام ایشان ذکر شود.
نظر شما